اشاره: بحث درباره سوره حشر به اینجا رسید که «کبر» معادل «کبریا»ست. «خالق» و «بارئ» یک معنی دارند؛ اما خلق، آفرینش و ابداع است، ولی در بارئ، ابداع لحاظ نمیشود. «المصوّر» یعنی او شکل میدهد، چون بیشکل است. «لهُ الاسماءُ الحُسنی» همه اسمای خدا نیکوست. درنتیجه عالم نیکوی مطلق است. اینک ادامه سخن:
جمله پایانی آیه این است که: «یُسبّحُ لهُ ما فی السموات و الارض و هو العزیز الحکیم».
حال که چنین است و خداوند صاحب این اسماءالحسنی است و فیاض علیالاطلاق است و مصور است و عطای مطلق دارد، مستلزم تسبیح است. وقتی خداوند چنین است و چنین میکند، ما باید تسبیح بگوییم یا نفهم باشیم؟ اگر بفهمیم که «مصور» همه حقتعالی است و صور عالم و عالم هستی، جز شکلی که او بخشیده است، شکلی وجود ندارد، تسبیح میگوییم.
چه بسا خود این فهم تسبیح باشد.
خود فهمیدن عین تسبیح و نهایت تسبیح است، چه بر زبان بیاوریم، چه بر زبان نیاوریم. اصلا سخن «فهم» است ولو اینکه به لفظ نباشد. حال اگر به لفظ آوردید که فنعم المطلوب. هر آنچه در زمین و آسمان است، او را که «عزیز» و «حکیم» است، تسبیح میگویند؛ یعنی هر آنچه هست و در هر کجا که هست، تسبیح حق را میکند.
موجودات به میزان استطاعت و استعدادشان تسبیح میکنند…
بله به میزان استطاعتشان. و گفتیم که «عزت» به معنای والایی است. این والایی در عین حکمت است، والایی حکیمانه است. «حکمت» هم از «استحکام» و «حکم» میآید، یعنی علمی که خطا در آن نیست و آگاهی که خطاناپذیر است. خطا به علم خداوند راه پیدا نمیکند و این معنای «حکیم» بودن خداست.
خواندن به نام «رب»
بر اساس متون تاریخی و کلامی، آیات مطلع سورة عَلَق، اولین آیاتی است که بر پیامبر اکرم(ص) نازل شده است. آنهم در غار حرا. نقل کردهاند پیامبر(ص) صدایی میشنود، بدون اینکه گوینده را ببیند. صدا میگوید: «اقرأ» یعنی بخوان. پیامبر(ص) نمیداند چه چیزی بخواند. صدا تکرار میشود و آیات وحی میشود: اقرأ باسم ربک الذى خلق. خلق الانسان من علق. إقرأ و ربُک الاکرم. الذى علّم بالقلم. علم الانسان ما لم یعلم (علق، ۱ـ ۵). این سوره درصدد بیان چه چیزی است؟ چرا با «اقرأ» شروع شده است؟ «باسم ربک» یعنی چه؟ و…
این که چرا وحی یا سوره با «اقرأ» شروع شده، دلیلش روشن است، چون همه چیز با «قرائت» شروع میشود. منظور از قرائت این نیست که شما چیزی را با صدای خوش بخوانید. «قرائت» در اصل، یعنی نگاه کردن و فهمیدن، و خواندن و شنیدن. من قرائت را حتی به شنیدن هم تعمیم میدهم، هرچند که ترجمه تحتاللفظی قرائت همان خواندن است. چه چیز را انسان میخواند؟ قرائت در عرف ما خواندن چیزی است که مکتوب است. پس قرائت کن، یعنی مکتوبی را بخوان!
پس «اقرأ» معنایش این خواهد بود که: کتاب را بخوان.
بله، چون بناست ما به ظواهر الفاظ وفادار بمانیم. «اقرأ» قرائت است به معنای خواندن. خواندن هم نه آواز خواندن، بلکه نوشتهای را خواندن. چیزی مکتوب را میتوان خواند. قرائت یعنی نوشتهای را خواندن. در اینجا این پرسش مطرح میشود که حضرت ختمی مرتبت(ص) سواد نداشت و خواندن و نوشتن نمیدانست. چرا به کسی که خواندن نمیداند، از جانب حق تعالی دستور داده میشود که: «بخوان»! خدا که میدانست او اهل خواندن نیست و قدرت خواندن ندارد. پاسخ من این است که: درست است که حضرت محمد(ص) در ظاهر سواد خواندن و نوشتن نداشت و به قول حافظ: «نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت»، او خط ننوشته بود و خطی هم نخوانده بود؛ ولی خواندن که خواندن هر چیز مکتوب است، این مکتوب میتواند در یک صفحه کاغذ باشد، یا امری دیگر در شکاف یک کوه باشد یا خواندن امری بر یک دیوار باشد، یا خواندن امواج یک دریا باشد…
یا خواندن چیزی بر لوح دل باشد.
آفرین! خواندن، خواندن است. لوحی را باید خواند. این لوح میتواند صفحه یک کاغذ باشد، میتواند دامنه کوه یا موج دریا باشد و میتواند هر لوح دیگری باشد که چیزی به عنوان خط بر آن نگاشته میشود و آنگاه قرائت میشود. «قرائت» علیالاصول خواندن چیزی است. این مکتوب و این لوح میتواند در بیرون انسان باشد یا همراه موج به گوش برسد و در کوه به انسان الهام شود. یا درون خود انسان مکتوب باشد. پس درست است که پیامبر(ص) مکتب نرفته بود و خط نوشتن و خواندن خطوط مرسوم را نمیدانست و نمینوشت و نمیخواند؛ اما او مکتوبات باطن خودش را که میتوانست به خوبی بخواند، کما اینکه همین مکتوبات را بر بشریت خواند.
جنبه امری بودن «اقرأ» را هم باید در نظر گرفت. او موظف به خواندن شد و باید به مأموریتش عمل میکرد.
درست است. به حضرتش امر شد که بخواند؛ آن مکتوب هم لوح ضمیر او بود؛ چه، باطن او مکتوب به چه کتابتهایی بود! او مشحون از کتابتهایی بود که هیچکس نمیدانست و نتوانست بخواند. حضرت از طرف خدا مأمور شد که مکتوب ضمیر و باطن خودش یا همان لوح ضمیر خودش را که مکتوب خدا بود، بخواند. وقتی آن نوشتهها را خواند، همین آیات آغازین سوره علق بود. مسائل این سوره و خود آیه زیاد است. جبرئیل به پیامبر اکرم(ص) گفت: چیزی را قرائت کن که در لوح ضمیرت نوشته شده است یا ما نوشتهایم، تو بخوان. قلم الهی است، همچنان که خط، خط الهی است. لوح، لوح ضمیر حضرت ختمیمرتبت است، قاری هم خودت حضرت(ص) است. امر میرسد که: لوح ضمیرت را بخوان.
تا اینجا معنی روشن است. بعد از آن، بیدرنگ اشاره میشود که حضرت(ص) چه چیزی را بخواند: «إقرأ باسم ربک الذى خلق». میفرماید: اسم را بخوان. چرا «اسم» را بخوان و نمیگوید «خط» را بخوان؟ چرا نگفت: هرچه را که نوشته شده است، بخوان؟ چرا در بین تمام چیزهای عالم، خداوند به پیامبرش فرمود که فقط «اسم» را بخواند؟ این «اسم» چیست؟ تمام حرف آیه در کلمه «اسم» نهفته است. شما در ادبیات عربی خواندهاید که کلمات عربی بر سه قسم است: اسم، فعل و حرف. از این سه کلمه کدام یک مهمتر است؟
اسم است، چون مسند و مسندٌ الیه؛ و همچنین مبتدا و خبر واقع میشود، در حالی که فعل فقط مسند است. حرف هم هیچ نقشی ندارد و صرفا رابط است.
پس آن چیزی که نقش دوگانه ایفا میکند (هم مسند واقع میشود، هم مسند ٌالیه، و به تعبیری هم «مبتدا» میشود و هم «خبر» و گزاره تشکیل میدهد)، اسم است. اصل فهم، تصدیق است که همان گزاره است. اگر تصدیق نباشد فهمی در عالم نیست. اگر شما یک سلسله تصورات بدون تصدیق داشتید، آیا فهمی داشتید؟ خیر. آیه شریفه خطاب به پیامبر میفرماید: به اسم بخوان، نه به حرف. «اسم»، اسم کسی است که رب است و میآفریند. حالا ببینیم که اسم واقعی، صرفنظر از صرف و نحو و ادبیات، به چه معناست. قدر مسلم این است که: عالم مظهر اسم «رب» است و ظهور خدا در اسماست. خداوند در اسماء و صفاتش ظاهر میشود.
از نظر من، اسم و صفت هیچ فرقی ندارند؛ به لحاظ بساطت، اسم است و به لحاظ ترکیب، صفت است؛ مثلا «ضارب» اسم فاعل است و «ضرب» که مصدر است اسم است. فرق بین «ضرب» و «ضارب» در این است که ضرب، بسیط است و ضارب، مرکب است. حقتعالی فرموده است: «إقرأ باسم ربک». این اسم، صفت هم هست. خداوند در اسم و صفت ظاهر میشود، نه در ذات. در یک قاعده عرفانی گفته میشود: ظهور حق تنها در اسم و صفت است. پس وقتی امر میشود که حق را بخوان، در جایی است که حق ظهور داشته باشد. در جایی که حق ظاهر نشود، نمیتوان او را خواند. خداوند میفرماید: بخوان! چه چیزی را میتوان خواند؟ آنچه ظاهر است میتوان خواند، یا آنچه ظاهر نیست؟ ظاهر را باید خواند و آنچه ظاهر است، همان اسم و صفت است.
ذات ظاهر نیست و ظهور ندارد.
به همین جهت هم آیه نمیگوید: ذات را بخوان. ذات هیچ ظهوری ندارد. پس دستور به خواندن اسم و صفت حقتعالی است و حقتعالی هم به اسم ظاهر شده است. این عالم هم مظاهر اسم و صفات اوست. به همین جهت، فرمود: «باسم ربک». فرمود: به اسم بخوان. همه عالم هستی و عالم ممکنات، مظهر اسم و صفت است. اگر اسم و صفت نباشد، عالم وجود نخواهد داشت. پس، هرگز نمیتوان مظاهر اسم و صفت را خواند، ولی از خود اسم و صفت غافل بود. پیامبر چه چیزی را میتوانست بخواند که «اسم الله» نباشد؟
هیچ چیزی، به دلیل شمول اسم و مظهریت حق…
ادامه دارد