به مناسبت روز جهانی عاری از خشونت از من خواسته شده تا درباره طبیعت و ارتباطش با خشونت مطلبی ارائه کنم.
از آنجا که دغدغه سالهای اخیر من بر موضوع «تجربه طبیعت در کودکی» به عنوان یک حق مادرزاد، متمرکز بوده سعی خواهم کرد در این مورد نکاتی را مطرح کنم. منظور من، البته از تجربه طبیعت تعامل آزاد کودک با کودکان دیگر و عناصر طبیعت در محیط بیرون و نه فضای سرپوشیده و محصور یا طبیعت بکر و دست نخورده است؛ هر فضای طبیعی، باغ و پارک سامان نیافتهای که کودک بتواند با کودکان دیگر و عناصر محیط طبیعی تعامل آزاد و فارغ از کنترل بزرگسالان داشته باشد.روشن است که خشونت ریشهها و خاستگاههای متعددی دارد. تاریخ زیستی میلیون ساله بشر هرگز عاری از خشونت نبوده و به حیث یک زیستشناس، بنده معتقد نیستم که انسان روزی میتواند شاهد جهانی کاملاً عاری از خشونت باشد. برای این کار نظام انگیزشی او میباید دستخوش تحولات بنیادی شود و به فرض اینکه چنان شود رویداد میمونی نخواهد بود چرا که همراه با حذف خشونت میباید شاهد جهانی عاری از عشق و عطوفت نیز باشیم؛ اینها همه از یک آتشخانه نیرو میگیرند و با خاموشی آن آتشخانه همگی خاموش خواهند شد.
اما اینکه خشونت از جامعه بشری رخت برنمیبندد به معنی آن نیست که نمیتوان جهانی را تصور کرد که خشونت در آن به حداقل رسیده باشد و تجلی خشونت در معبرهای سالمی هدایت شود که از رنجباری آن تا سرحد ممکن بکاهد. در این مورد گفته و نوشته از جانب صاحبنظران بسیار است.
بالاخره آنچه در یک بازی پرهیجان بین دو تیم ورزشی میگذرد، خود جلوه بارزی از اعمال خشونت است بدون آنکه پیامدهای فاجعهبار برای حریفان به بار آرد؛ یا در مورد تماشاگران این بازیها نیز چنین است که این خشم به بوقی یا ناسزایی بدل میشود یا در بدترین و حادترینش که ما در این کشور شاهدیم، صندلیها و تجهیزات اتوبوسهای حامل تشویقکنندگان را که از باخت تیم مورد علاقهشان عصبانیاند آماج تخریب قرار میدهد. اما باید شکرگزار بود که این جلوههای خشونت حداقل قتل و ویرانی به همراه ندارند.
جای زورآزمایی تنبهتن که با مرگ حریف به پایان میرسید را اکنون همین جلوههای نهچندان بدخیم گرفته است. خشونت همچنان برجاست هرچند به معبری کمخطر یا بیخطر هدایت شده است.
در واقع گرچه امروز جهان پرآشوب و بسخشن مینماید اما این بیشتر ناشی از آگاهشدن ما از هر اقدام خشونتآمیز در هر گوشهای از جهان است؛ تحفهای که ارتباطات جدید به ارمغان آورده والا بر اساس آمار و ارقام امروز بشر کمتر از هر مقطعی از تاریخ گذشتهاش با خشونت روبه رو است. جهان امروز از هر زمان صلحآمیزتر است.
خشونت غیر از ریشههای زیستشناختی و ذاتیاش به عوامل بسیار دیگری نیز بسته است. مهندسی اجتماعی درست، قوانین عادلانه، اجرای دقیق قوانین، کاهش ازدحام، تأمین حداقلهای زندگی و هر تدبیر دیگری که منافع شهروندان را بیمورد رو در روی هم قرار ندهد میتواند از میزان بروز خشونت بکاهد.
اما علاوه بر اینها جوامع مختلف، با معیارهای قابل مقایسهای از تدابیر بالا، بازهم درجات متفاوتی از خشونت را تجربه میکنند که در اینجا فرهنگ، عامل تعیین کننده است. اینکه ما به یکدیگر و به جهان طبیعی چگونه مینگریم بر تعامل ما با هم و رابطه انسان با طبیعت تأثیر شگرفی دارد. کنار ما هند با تراکم جمعیتی بسبیشتر، فقرآزاردهنده، ساختار طبقاتی و چشماندازهای پیشرفت فردی بس کمتر، با جامعهای روبه روییم که مردمانش به طرز حیرتانگیزی صلحجوتر از ما با دیگر انسانها و طبیعت برخورد میکنند.
برسر هرکوی و برزن شاهد آنیم مردمی که خود برای تأمین غذایشان با مشکل روبهرویند برای پرندگان، میمونها، سگها و گربهها غذا میگذارند و گاوها و سگها ممکن است وسط خیابان پر ازدحام خوابیده باشند و ترافیک را بند آورند بدون آنکه کسی مزاحم آنها شود. ما با کوچکترین خطای رانندگی طرف مقابل یا یک بوق نابجایش آماده درگیری میشویم حال آنکه در دهلی شلوغ و انفجاری، پشت ماشینها نوشته لطفا بوق بزنید و بیجا و بجا همه درحال دمیدن در بوقها هستند.
این حد از تحمل انسانها و موجودات دیگر در آن فرهنگ و بیتحملی امروز ما نسبت به هم و بیشفقتی نسبت به طبیعت ریشهدر کجا دارد؟ از چه سنی در افراد نهادینه میشود و کدام جهانبینی در پس آن در عمل است؟ این مقولهای مفصل است که در این مختصر نمیگنجد، اما اینقدر میدانیم که فرهنگپذیری و جامعهپذیری که نگاه ما را به دیگران و به طبیعت شکل میدهند عمدتاً محصول دوران کودکیاند:
من اگر خارم اگر گل چمن آرایی هست
که ز هر دست که میپروردم میرویم
چگونگی زیست ما در کودکی، از بودن با سایر کودکان از هر دو جنس، از دعواها و حل دعوا، از رقابت و همکاری، از شناخت ما نسبت به محدودیتها و معلولیتهای دیگران، از همدلی و همراهی باهم، فارغ از مداخله بزرگترهاست که تجربه اجتماعی و اخلاقیات اجتماعی ما را شکل میدهد.
همچنین است تجربه ما از طبیعت، از تعامل با حیوانات ریز و درشت مختلف، از لمس خاک و آب، بودن در محیط بیرون، از خوابیدن در سایه درخت و چیدن میوهاش، از الفت با حیوان و نحوه برخورد بزرگترها با آن که میتواند از ما موجودی مهربان با حیات و طبیعت بسازد یا کسی که به آن به چشم ابزاری صرفاً برای تأمین نیازهای مادی مینگرد.
اینکه بزرگترها با حیوان مهربانند یا جلوی چشم کودکان در عروسی و عزا گوسفند سرمیبرند، اینکه درخت برایشان منبع الهام و احترام است یا هر جا سر راه خواهشهایشان قرار گرفت اره برگلویش خواهند نهاد، تعیینکننده نگاه کودک در آینده به طبیعت خواهد بود.و بر خلاف آنچه بسیاری میاندیشند، کودک این ارزشها را از موعظهها و آموزشهای بزرگترها فرا نمیگیرد بلکه تحت تأثیر تجربههای خود و الگوی رفتاری و عمل(و نه حرف) بزرگترهاست.
آنچه امروز در این عرصه نگرانکننده مینماید آن است که نظام آموزش ما امکان تجربه طبیعت را از کودکان دریغ کرده است.
بچهها از سنین بسیار پایین محبوس در کلاسها و مجبور به شنیدن تعالیم نظری بزرگترهایند و از تجربه مستقیم اجتماعی و طبیعی در محیط بیرون محروم. آموزش و موعظه در کلاس جایگزین تجربه طبیعت شده است.
نتیجه آن شده که ما هر روز نسبت به هم و نسبت به طبیعت و محیطزیست خشنتر و مهاجمتر شدهایم. نگاه ماه نسبت به طبیعت از واقعبینی به دورافتاده است.
یا در مقابل تخریبهای ویرانگر محیط زیست خاموشیم یا نسبت به پر پروانه احساساتی. مدرسه طبیعت میخواهد با تأمین تجربه طبیعت برای کودکان در جهت تخفیف این خسران بزرگ نقشی واقعبینانه برعهده بگیرد.
code