طبیعت یعنی آنچه مصنوع تغییرات و ساخته انسان نبوده،طی تمامی تاریخ مهمترین بخش آفرینش هنری و بویژه در نقاشی و پیکرتراشی و حتی الفبای تمدن های باستانی،غالب ترین عنصر پردازش هنری بوده. در میان هزاران اثر هنری، بویژه از عصر رنسانس تا دوران کنونی،از نقاشی های آلبرشت دورر، و هالس و …تا امپرسیونیست های فرانسوی قرن نوزدهم،از عصر توصیفات چیره دستانه ادیبانی چون گوگول و تامس هاردی از طبیعت؛اما سمفونی ششم بتهوون، قصه دیگری است.
روایتی چنان بی نظی،دقیق،موثر و شخصی از مردی که در اوج دوران روشنگری پا به عرصه حیات گذارده بود و در دوران سیطره ناپلئون بر قاره اروپا شکفته شده بود و دوران رومانتیسم هنر و فلسفه را شاهد بود و در ۱۸۲۷ از جهان رخت بربست. سمفونی ششم بتهوون، اثری است به غایت کمال هنری هر چند واژه کمال در خصوص اثر هنری چندان گویا نیست).
اثری که به نام جانبی «سمفونی پاستورال» شناخته می شود و اشاره به همین معنا یعنی روستایی و ملهم از طبیعت، قلب تپنده ای است که شاعرانه ترین اثر، بتهوونی را در دوره دوم حیات هنری او رقم زده که دیگر سمفونی های او بویژه سمفونی های شماره ۳و۵و۷ و سمفونی شماره ۹ کورال آثاری هستند بسیار عظیم و به تعبیر فرانتس شوبرت با مقیاسی غول آسای.
سمفونی ششم اما اثری است کاملآ برآمده از احساسات خاص و شاعرانه مردی در چهارمین دهه عمر که هم خلاقیت از هزارگوشه آن می تراود و هم نوعی خستگی از آنچه در اجتماع انسانی و زمانه معاصر خویش و عجز اروپای خرد شده زیر سم اسبان ناپلئون بنا پارت حس می کرد. و بتهوون، تنها هنرمند اروپای غربی است که در همین دوران، حتی به امپراطور کبیر،بدون کمترین احساس ضعف و کرنش،با تیغ تیز هنرش سرفرازانه باج نمی دهد.
سمفونی پاستورال اوپوس (۶۸)،نخستین و واپسین سمفونی بتهوون در۵ موومان است و دومین سمفونی او که فیناله(بخش پایانی)اثر بدون انقطاع از موومان پیشین وارد فیناله اثر می شود. و این خود از شگفتی های روش پردازش خلاقه استاد آلمانی است. در بخش آغازین مقدمه ای اجرامی شود که بعدها هکتور برلیوز،خوانشی به حقیقت صحیح و زیبا از کل این اثر ارائه داد؛ به نحوی که شنونده کاملآ وارد فضایی می شود که گویی پس از عبور از دامنه تپه ای در مدخل یک روستا،اولین چشم انداز را از کل یک روستای کوچک و زیبای مراتع سرسبز(اروپای آغاز قرن نوزدهم)می بیند.
خانه های کوچک و ردیف نامنظم کلبه ها و شیروانی ها و حیات جاری در زندگی مردمی که دور از شهرهای بزرگ و فتانه زمان، همچون پاریس،لندن،وین و مسکو و سپس برلین،در قلب حیات خویش با ساعت صعود و فرود تیغ آفتاب زندگی و نبض حیاتشان کوک شده است را نشان می دهد.
مسافری که گویی خود بتهوون و همه آدمیان پس از او در این تاریخ اند. این چشم انداز ساده اما در اوج آرامش و زیبایی را درمی یابند که سازهای بادی را در رنگ آمیزی فضایی که قرار است چنان صمیمی و زیبا باشد، نشان می دهد. و ملودی زیبا و خاطره انگیزی که مرور می شود تا شما پای در دل روستا و در عین حال به بیان وسیع تر به خود طبیعت بگذارید.
در موومان دوم، که آهسته تر روایتگری می کند، از همان آغاز شگفتی آفرینی بتهوون، خود را نشان می دهد.گروه سازهای زهی(ویلون های اول ودوم و آلتو و چلو و کنترباس)ملودی زیبا و حیرت انگیزی که در آن چلو(ویلون سل ) و کنترباس، برجستگی خاص دارد. فضایی سرشار از وقار و طمآنینه دارد و مدام در هر فرصتی صدای یکی از پرندگان توسط سازها بازآفرینی می شود. آنهم چنان زیبا و موثر که باورپذیر نیست که صدای قرقاول های آلپ چگونه توسط ساز زهی بازآفرینی می شود و ملودی که میل به بالا رفتنی بی انتها تا ابدیت دارد. و برلیوز این موومان را به «ایستادن روی پل روستایی» تشبیه کرده است.
موومان سوم، یک آلگرو بی نظیر است که سازهای بادی پررنگ و برجسته تر خودنمایی می کند و در حقیت آغاز یک جشن برای روستانشینان است. سازهای بادی آواز زیبا،پرنشاط، فریبا و سرشار از زندگی را روایت می کنند که کاملآ تابلویی دقیق از رقص انسان و رهایی در طبیعت است. ریتم تند و جاندار و پویایی که هر بار زوایای پنهان مانده خود را بیشتر متجلی می کند.
موومان چهارم، با یک گره افکنی روایت می شود و فضای تعلیقی که مخاطب را نشان دهد اتفاق ناخوشایندی در راه است و گروه سازهای زهی نقش بسزایی در ایجاد این فضا دارند. چنین نیز می شود. رعد و طوفان در راه است و آسمان می تپد. ابرهای تیره فراگیرمیشوند و تندر و باران از پی هم این شادمانی را پراکنده و منتظر می گذارد….و اوج کار روایت استاد استادان آغاز می شود.
در پایان این بخش، آخرین صدای رعد که این بار ضعیف و دور شده به گوش می رسد،هرچه در آغاز این بخش، نقش اصلی را گروه ویلون ها و طبل به عهده داشتند، در آغاز موومان پنجم اما آسمان شاهد بارقه های نفسانی و زیبای خورشید است که از لابه لای این ابرها اولین فروغ های آن بر تن پرندگان،چشم کودکان روستا،مرغزارهای خیس و بوی نمناک سبزه ها می رقصد.
آنگاه ملودی فراتر از شاهکار بتهوون از دل این واپسین صدای تبل های دور شده خود را با نخستین صدای سازهای ابوآ و کلارینت و سپس شیپورهای فرانسوی که هماره از دوردست ها به گوش می رسند،خود را نشان می دهد و شما را به شنیدن پرشکوه ترین و زیباترین شعر هستی دعوت می کند. رقص زیبای زهی ها و سازهای بادی در کنار هم که هریک پاسخ یکدیگر را به طنازی و شیدایی فوق تصورزیبایی می دهند.چنان زیبایی ظریف و ژرفی که در تمام تاریخ هیچ هنرمندی حتی در نقاشی به این پایه از زیبایی تصویر شده، آنهم از زبان موسیقی، حتی نزدیک هم نشد!
ملودی زیبایی که بتهوون به دقت هر چه تمامتر آن را برای پایان سمفونی شاعرانه اش پرداخت، زیباترین روایت ممکن از طبیعتی بود که از زمان مرگ او تاکنون،آدمی اینسان مغرورانه و طماع، کمر به نابودی آن بست. شکوهی که او برساخت، تا ابد فریبنده ترین تصویر از همان واقعیات ساده زندگی آدمی را نشان داد که ما هرروز و هر سال ساده از کنار آن گذشتیم و خواهیم گذشت.
روایت عاشقانه مردی که تا پایان عمر مجرد زیست،اما عاشقانه ترین حیات را داشت و عشق را ژرف تر از هر آدمی دیگری می فهمید.مردی که بخش اعظم حیاتش با کم شنوایی شدید همراه بود، شنواترین خرد و حس را برای شنیدن واژگان هستی داشت.
code