سقراط و شهر گفتگو
احمد راسخی لنگرودی - بخش پنجم
 

حال آن‌که در تلقی سقراط، موهبت هستی تنها به خطیب ارزانی نشده است، بلکه دیگری هم هست و بخشی از هرم هستی را این دیگری اشغال کرده است. وی نیز سخنان ناگفته‌ای را داراست که ارزش شنیدن دارد. باید با لب فروبستن و گوش فرادادن، وی را در اظهارات خود یاری رساند و در ادای کلمات محق ساخت. در این تجربه است که علاوه بر کشف حقیقت، رابطه‌ای احترام‌آمیز و متقابل شکل می‌گیرد و طرفین در مسیر درست گفتگو هدایت می‌شوند.

از یاد نبریم، سقراط بر گفتگو اصرار می‌ورزد، از آن‌رو که گفتگو برخلاف خطابه به مثابة یک امکان، در اختیار انسان کاوشگر قرار می‌گیرد تا توان فکری خود را بیازماید؛ ارزیابی مجددی از موقعیت و دانش خود به عمل آورد و بر خطاهای ناخواسته فکری خود وقوف یابد. امکانی که بسیاری از افراد مایل به نادیده‌گرفتن و یا حتی فراموش کردن آنند. امکانی که به رایگان و بدون تمرین و ممارست فراهم نمی‌آید؛ تمرین می‌خواهد و تجربه‌ای از نوع خود می‌طلبد. این تجربه ما را بر آن می‌دارد تا با افق‌های روشن و دنیایی از مفاهیم جدید آشنا شویم و فصلی دیگر از کتاب دانایی را ورق زنیم و گام به گام به دنیای معقولات نزدیک شویم.

نوشتاری در رد نوشتار

به طور کلی در نزد سقراط گفتار ارجح است یا نوشتار؟ پرسشی که پاسخ سقراط بدان کاملا مشخص است: «گفتار». چنان‌که گفته شد منطق حاکم بر گفتگوهای سقراطی، زنجیره پرسش و پاسخ است. او در فلسفه، زبانی جز زبان گفتگو نمی‌شناسد. بر این عقیده است که اندیشه با گفتگو و در گفتگو جریان می‌گیرد و سرانجام به حقیقت یا بخشی از حقیقت نایل می‌آید. بر همین اساس نیز سقراط، گفتار را بر نوشتار ترجیح می‌دهد؛ چراکه به گفته او در نوشتار نسبتی یک جانبه، آن هم بی‌جان از سوی خواننده با مکتوب برقرار می‌شود. خواننده، به علت عدم حضور نویسنده، پاسخ تمامی پرسش‌های خود را از نوشتار دریافت نمی‌کند. اگر کسی از متن پرسشی کند، متن ناتوان از پاسخ دادن است؛ به‌رغم توانایی‌های گفتگو، نه می‌تواند با موافقانش همراه شود و نه می‌تواند در برابر مخالفانش از خود دفاع کند. ضمن اینکه در نوشتار پیوند تقریبا کاملی میان آنچه گوینده منظورش است و آنچه گفتارش معنا می‌دهد برقرار نیست. محتویات نوشتار نمی‌تواند با مقتضای حال خواننده، خود را تطبیق دهد و متناسب با فهم او سخن بگوید. از این‌رو ممکن است در ذهن خواننده سوء تفاهم دست دهد. به طور خلاصه اینکه دیالوگ تصویری روشن از گفتار زندة انسان دانشور است.

علاوه بر این ویژگی‌ها، در گفتار به سبب موقعیت گفتگو، مخاطب مشخص شده است و به نوعی گفتار خودش می‌تواند مخاطبش را برگزیند، در حالی که در نوشتار چنین نیست. مخاطب نوشتار هر فردی است که توانایی خواندن داشته باشد؛ با هر نوع سطح سواد و علاقه‌و گرایشی. نوشتار فاقد آگاهی از وضعیت خواننده، مواضع، آراء و نظرات اوست. توان آن را ندارد که اطلاعاتی از آن سوی بستاند و به مفاهیمی جدید نائل آید.

از این‌رو باید اذعان داشت که نوشتار آن‌چنان که باید نمی‌تواند طرف مقابل را در مسیر درست راهبر باشد و خواننده را به طور درخور و بایسته، در جستجوی دقیق حقیقت بر‌انگیزد. امتیاز دیگری که گفتار و مناظره بر نوشتن دارد، اینکه کلام شفاهی نارسایی خود را به‌راحتی بروز می‌دهد، حال آنکه در کلام نوشتاری چنین نیست. به دشواری می‌توان به خطای پنهان نوشتار پی برد. خلاصه اینکه، آن‌چنان که در مناظره رابطة دیالکتیکی میان اعضای گفتگوکننده دیده می‌شود، در نوشتن و خواننده دیده نمی‌شود. در واقع، با این اوصاف می‌توان گفت که «دیالوگ سقراط، نوشتاری است در رد نوشتار». (وُمَک، پیتر، «دیالوگ»، ترجمه مژده ثامتی، ص ۳۴)

مزیت گفتار بر نوشتار در رساله «فایدروس»‌در قالب افسانه‌ای به خوبی شرح گردیده است. در این رساله، افسانه‌ای نقل می‌شود که در یکی از شهرهای مصر، خدایی کهن بوده است به نام تئوث (Theuth) که بر اساس تفسیر یونانی با هرمس یکی است. وی نزد تاموس(Thamus)پادشاه مصر می‌رود و بسیاری از صناعات و علوم از قبیل علم حساب و هندسه و ستاره‌شناسی و بازی نرد و طاس، و همچنین خط و حروف الفباء را که خود مبدع آن بوده است عرضه می‌دارد و متقابلا از پادشاه مصر این درخواست را دارد که آنچه که توسط او از علوم و صناعات عرضه شده است، طی فرمانی به مردم آموخته شود؛ خاصه خط و حروف الفباء؛ زیرا حکمت و معرفت می‌تواند با خط و نوشتار به دست آید؛ «ای پادشاه، مصریان در پرتو این فن داناتر می‌گردند و نیروی یادآوری آنان بهتر می‌شود؛ زیرا من این فن را برای یاری به نیروی یادآوری ابداع کرده‌ام.» شاه ضمن استقبال از علوم و صناعات عرضه گردیده، نسبت به فن نوشتار نظری بدبینانه روا می‌دارد و این نظر را یک وهم و فریب می‌خواند که فرد با خواندن بتواند به حکمت و معرفت دست یابد؛ چراکه:

«تو چون پدر فن نوشتن هستی، محبتی که به فرزند داری نمی‌گذارد حقیقت را ببینی و از آن رو خلاف اثری را که این فن در مردمان خواهد داشت بیان کردی. این هنر روح آدمیان را سست می‌کند و به نسیان مبتلا می‌سازد. زیرا مردمان امید به نوشته‌ها می‌بندند و نیروی یادآوری را مهمل می‌گذارند و به حروف و علامات بیگانه توسل می‌جویند و غافل می‌شوند از این‌که باید به درون خویش رجوع کنند و دانش را بی‌واسطه عوامل بیگانه در خود بجویند و آن را از راه یادآوری به دست آورند. پس هنری که ابداع کرده‌ای برای حافظه است نه برای یادآوری! از این‌رو به شاگردان خود فقط نمودی از دانش می‌توانی داد نه خود دانش را، و شاگردان چون از تو سخنان فراوان خواهند شنید بی‌آنکه به راستی چیزی بیاموزند گمان خواهند برد که دانا شده‌اند و در نتیجه هم نادان خواهند ماند و هم معتقد خواهند شد که دانا گردیده‌اند و از این‌رو معاشرت با آنان بسیار دشوار خواهد بود.» (دوره آثار افلاطون، جلد سوم، رساله فایدروس، ۱۲۶۹)

سقراط در عیب‌یابی ابزار نوشتن از این نیز پا فراتر نهاده و آن را در پاره‌ای اوصاف، همانند هنر نقاشی به‌شمار می‌آورد و نتیجه می‌گیرد که نوشتار معایب نقاشی را هم دارد؛ در برابر پرسش خاموش می‌ماند:

«نقاشی نقش آدمی را چنان‌که گویی زنده است و سخن می‌تواند گفت، در برابر ما می‌گذارد ولی اگر سئوالی از آن کنیم خاموش می‌ماند. نوشته نیز اگر نیک بنگری همچنان است زیرا در نظر نخستین، گمان می‌بریم که با ما سخن می‌گوید و چیزی می‌فهمد ولی اگر درباره آنچه می‌گوید سئوالی کنیم همان سخن پیشین را تکرار می‌کند. از این گذشته سخن وقتی که نوشته شد به همه جا راه می‌یابد و هم به دست کسانی می‌افتد که آن را می‌فهمند و هم کسانی که نمی‌فهمند و با موضوعش سر و کاری ندارند. به علاوه نوشته نمی‌داند که با که سخن بگوید و در برابر کدام کسان خاموش بماند و اگر اهانتی به او کنند از خود دفاع نمی‌تواند کرد مگر آن‌که پدرش به یاریش بشتابد.»(همان، ص ۱۲۷۰)

بنابر نظر سقراط کسی که عدالت و زیبایی را می‌شناسد «هرگز آماده نخواهد شد که سخن خود را بر آب نقش کند و به عبارت دیگر، اندیشه‌های خود را با آن مایع سیاه رنگ که مرکبش می‌نامیم و به وسیله قلم، به حروف و کلمه‌هایی بسپارد که نه از خود دفاع می‌توانند کرد و نه حقیقت را به کسی می‌توانند آموخت… بلکه در باغچه حروف الفبا فقط برای بازی و تفریح دانه خواهد کاشت و اگر چیزی بنویسد تنها بدان منظور خواهد بود که گنجینه‌ای از نکته‌های طرفه فراهم آورد تا در روز پیری که با فراموشی همراه است حافظه ناتوانش را یاوری باشد و هم برای کسانی که در آینده بخواهند پا جای پای او بگذارند سودمند افتد.»(همان، ص۱۲۷۱)

خلاصه اینکه، از نظر سقراط باید هنری را دنبال کرد «که در روح شنونده نوشته می‌شود و هم از خود دفاع می‌تواند کرد و هم می‌داند که در برابر کدام کس باید زبان بگشاید و کجا باید خاموش بماند.»(همان) و این همان هنر دیالکتیک یا گفتگوست که «بذرهایی از سخنان علمی می‌افشاند که هم از خود دفاع می‌توانند کرد و هم از کسی که آنها را کاشته است، و هم بذرهایی تازه می‌آورند که در روح‌های دیگر جای می‌گیرند و پرورش می‌یابند و بدین‌سان هم خود جاودان می‌مانند و هم کسانی را که در روحشان مکان دارند به بالاترین مرتبه نیکبختی می‌رسانند.»(همان، ۱۲۷۲)

البته ذکر این مطلب خالی از فایده نیست که اگر سقراط گفتگو را بر نوشتن ترجیح می‌دهد، به این معنا نیست که وی هیچ‌گونه وقعی برای نوشتن قائل نمی‌باشد و درنتیجه اصلا به فکر آموزش آیندگان نیست؛ چراکه او به نقل از راویان، «از دیدن رواج و رونق بازار کتابفروشی در آتن شادمان می‌شد و جار می‌زد که در اینجا می‌توانید دست‌نوشته‌های جدید را ارزان بخرید.»(جانسون، پل، «سقراط مردی برای روزگار ما»، ص‌۹۲) و این روایت نشان می‌دهد که او چندان هم با نوشتن بیگانه نبوده، بلکه برعکس به نوشتن عنایت داشته است. حتی به روایت فیدون (Phedon)سقراط آخرین زمان عمر خود را مصروف مناجات به درگاه آپولون( Apollon) و به نظم درآوردن افسانه‌های ازوپ( Esope )داشته است.(مارتین، گوتفرید، «سقراط»، ترجمه محمود عبادیان، ص …) شاید صحیح‌تر آن است‌که گفته شود او آن‌چنان غرقه در لطیفه گفتگو و دلبستة مزایای آن بود که وقتی برای نوشتن نداشت.

ادامه دارد

نسخه مناسب چاپ