لوح/در کوچه باغ ‌اندیشه ‌-۱۰۷
هنر و ملکوت
کریم‌فیضی
 

بنای جامعه ها روی سنگی بنا می شود و بالا می رود. جامعه ای که سنگ بنایش کج و معیوب باشد، کج رفتنش خطا نیست، خطا این است که انتظار داشته باشیم آن جامعه معیوب نباشد.

ذهن مجرای روح است. جهان از ذهن عبور می کند و به روح می رسد. از این روست که از ذهن مسدود، چیزی به سمت روح حرکت نمی کند.

چیزی که می تواند غربت عالم را برای روح کم و سبک کند، عقل است. به نظر می رسد عقل اگر به یاری روح نشتابد، غربت روح شدیدتر از آن خواهد  بود که بتواند تحمل کند.

انسان بین روح و عقل ایستاده است. عقل به زمین می کشد و روح به آسمان. نوسان شدید و تناقض مدام آدمی از اینجاست.

هیچ چیز به اندازه جامعه نامتوازن احوالات آدمی را متلاطم نمی کند. جامعه های ناسالم شدت عقل را زیاد و حضور روح را بسیار کم می کنند!

عقل آنجا که نتواند با روح سازگاری کند، روح را از کشور تن به گوشه ای تبعید می کند. کمتر روحی را می توان یافت که به دست عقل تبعید نشده باشد.

«دین نخستین چیزی است که آسیب می بیند»، این نکته قرنهاست که از دید متولیان دینی پنهان مانده است.

کسانی که در اخلاق افراط می کنند، خیرشان تا دوردست ها می رود و می رسد اما به نزدیکانشان چیزی جز شر نمی رسد. دلیل موضوع روشن است: خیر و شر ملازمند. آنکه خیر دارد، شر هم دارد و افراط جای خیر و شر را عوض می کند.

میان ذهن و جامعه ارتباطی جدی وجود دارد، آنقدر جدی که می توان گفت: ذهن موجودی اجتماعی است. ذهن آرام در جامعه ناآرام بی معنی است.

کسانی که در جامعه دست می برند، در ذهن دست می برند، از این رو که جامعه گوشه ای از ذهن است.

ملکوت بازتاب خداوند است: آرام، صبور و وسیع. کسی که وسعت از ملکوت بگیرد، چیزی نمی  تواند صبر و قرارش را برهم زند.

جامعه  های آمیخته با سیاست بازی، به میزان آمیختگی  شان از دو چیز فاصله می گیرند: هنر و ملکوت. هنر وجه زمینی ملکوت و ملکوت وجه آسمانی هنر است و هر دو به یک میزان مغضوب و مطرود سیاست بازان اند.

آنگاه که درهای معنا را به روی خود می بندیم، زندگی افقهایش را جمع می کند و رنگها رو به تیرگی می گذراند. کسی چه می داند چه سری است میان زندگی و معنا و چه رازی است میان نوع نگاه و رنگ افق. آیا آنچه ما از زندگی می دانیم بیشتر از دانسته های یک شن از خاک یا یک برگ از درخت است؟

هنر و قدرت ناسازگارند. هنر می سازد و قدرت تخریب می کند. چه باید کرد تا سیاست سازنده شود؟

در مشرق زمین تخریب ها اجتماعی و بازسازی ها فردی است. به همین جهت، هرکس در شرق خود را هر روز بازسازی نکند، هر روز هزار بار تخریب می شود.

چه باید کرد؟ چه باید کرد وقتی دوریم از خویشتن؟ چه باید گفت وقتی شهر وجودمان زیر آواری از غفلت دفن شده است؟

جامعه ای که انسانیت در آن بمیرد، سگ های هارش رانده می شوند و سگهایی هار از جنس انسان را وارد میان و میدان می کند.

در جامعه ای که انسانیت مرده باشد، جسد و جنازه و نعش مومیایی شده انسانیت با بالاترین قیمت خرید و فروش خواهد شد.

هزینه زندگی تابعی از هزینه سیاست است. هرچه زندگی گران باشد، ناکامی سیاست بیشتر است.

قضایا در میان ما پیوسته در دوراهی اعتلا و ابتذال قرار می گیرند و غالبا به ابتذال منتهی می شوند.

جهان به انتظار طوفانی عظیم و بادی مهیب و سیلی بزرگ نشسته است تا از آنچه رویش حک کرده اند پاک شود و شسته شود. آری، جهان در انتظار پاک شدن است از آنچه هست.

زندگی پیوسته و پیوستگی است؛ پیوستگی آب به خاک و خاک به زمین و زمین به سنگ و انسان به انسان.

زندگی ماجرا در ماجرا پیش می رود بی آنکه بدانیم چرا می رود و به کجا می رود. ما حلقه ای از یک زنجیر بی پایانیم، با کمترین توان و بیشترین آرزو.

تلخ و شیرین انسان را گیج کرده است با رایحه  ای که آدمی یا چشیده یا وصفش را شنیده است. منطق انسان متاثر از همین تلخ و شیرین در لوح زندگی نوشته شده است.

سیاست بازی را مقدس معنی کردن ظلم به تقدس است. در کنه سیاست بازی بی رحمی و دفع غیر نهفته است و این دو کوچک ترین نسبتی با تقدس ندارد.

هیچ فکری صدا ندارد. آنچه صدا دارد، فکر نیست وهم است.

جناب شمس، تبریزی نیست، خورشیدی است.

code

نسخه مناسب چاپ