علل گرایش آل سعود و شیخ‌های خلیج‌فارس به صهیونیست‌ها
گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین دکتر محمد مسجدجامعی - بخش اول
 

درآمد: در سالهای اخیر شاهد برخی تحولات سیاسی و اجتماعی در میان کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس و عربستان بوده‌ایم که تمایل به برقراری ارتباط و صلح با رژیم صهیونیستی، از جمله این تحولات است؛ ارتباطاتی که با توجه به حساسیت جهان عرب در این موضوع، در خفا آغاز گرفته بود، با ریاست‌جمهوری ترامپ رو به علنی شدن گذاشت و وارد مرحله جدید خود شد. سیاست‌های خاورمیانه‌ای اروپا و تعهدات ایدئولوژیک ریاست‌جمهوری جدید امریکا نیز در سوق‌دادن اعضای شورای همکاری خلیج‌فارس به این مسئله قابل بررسی است. گفتگو با دکتر مسجدجامعی در همین موضوع و توابع و پیامدهای آن است.

گرایش به اسرائیل و ارتباط با آن، از کجا و چه زمانی بین شیخ‌نشین‌ها، شروع شد و رشد کرد و دلایل این مسأله را چه می‌دانید؟

به طور مشخص ما در طی سالهای اخیر و به‌ویژه مدتی بعد از آغاز «بهار عربی»، شاهد نوعی گرایش شیخ‌نشین‌ها و عربستان به سوی اسرائیل هستیم. عوامل زیادی در این جریان دخالت دارد. برخی از آنها سیاسی است و مربوط می‌شود به سیاست خاورمیانه‌ای اوباما، سیاست نرمش اوباما در مسئلة مذاکرات هسته‌ای با ایران و نوعی بی‌اعتنائی نسبت به متحدان قدیمی که شیخ‌نشین‌ها و عربستان باشند.

در این زمینه، اسرائیلی‌ها و مخصوصاً شخص نتانیاهو رابطة با تنشی با اوباما داشتند. بخشی از دلایل این تنش، همین سیاست وی در مذاکره با ایران و سیاست ایرانی و خاورمیانه‌ای‌اش بود. این جریان رابطة شیخ‌نشین‌ها و عربستان و اسرائیل را وارد مرحلة جدیدی کرد، نه اینکه این رابطه قبلا وجود نداشت، بلکه نتایج عملی چندانی نداشت. در سالهای آخر ریاست‌جمهوری اوباما، بسیاری از ناظران اروپایی و آمریکایی معتقد بودند که نوعی همکاری بین امارات، عربستان، پاریس و اسرائیل وجود دارد. این جریان ادامه یافت و آثاری هم داشت. در فاصلة سال ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۵ میزان صادرات اسلحه از فرانسه به این کشورها سه‌برابر شد که یکی از نتایج عملی این همکاری‌ها بود.

این جریان بعد از آمدن ترامپ و گروهش تغییراتی کرد و واشنگتن جایگزین پاریس شد. پس از آن رابطه‌ شیخ‌نشین‌ها و عربستان و اسرائیل وارد مرحله جدیدی ‌شد. همکاری‌هایی که قبلا ‌با پاریس بود و خیلی علنی نبود، کاملا علنی شد. اولین سفر خارجی ترامپ به عربستان بود و از آنجا مستقیم، یعنی از آسمان عربستان به اسرائیل رفت که برای اولین بار بود. در نشست‌ها و ملاقات‌های ترامپ در عربستان و همچنین سخنانی که در اسرائیل گفت، آن همکاریی که قبل از او وجود داشت و کمابیش نیمه‌پنهان بود، کاملا آشکار شد.

این جریان ادامه پیدا کرد. آمریکایی‌ها به‌ویژه از طریق کوشنر ـ داماد ترامپ ـ به صورت غیرقابل انتظاری به محمد پسر سلمان نزدیک شدند که نتایج زیادی داشت و محصولش را در جریان «خاشقجی» می‌بینیم. به ‌هر صورت ارتباط آنها به لحاظ سیاسی وارد مرحله جدید شد؛ اما غیر از بخش سیاسی، واقعیت‌های دیگری هم در داخل شیخ‌نشین‌ها می‌گذرد که آنها را به اسرائیل نزدیک می‌کند.

آیا این گرایش در بین تمام سطوح جامعه وجود دارد و یا صرفا در میان سیاستمداران دیده می‌شود؟

آنچه می‌گذرد، عمدتاً در سطح نخبگان است، یعنی نخبگان فکری و فرهنگی و به ‌اعتباری رسانه‌ای. شاید یک نمونة خوبش یوسف العتیبی باشد سفیر امارات در واشنگتن، یا محمد بن سلمان و محمد بن زاید. اینها و همفکرانشان اسرائیل را بیش از آنکه به عنوان کشور غاصب و متجاوزی که حقوق فلسطینی‌ها را پایمال کرده و رابطة خصمانه‌ای با اعراب دارد، ببینند، به عنوان کشوری می‌بینند که نماد علوم و تکنولوژی و دمکراسی غربی است. به این لحاظ مایلند به این کشور نزدیک شوند و از قبَل این نزدیکی، آیندة بهتری را برای خودشان و منطقه‌شان ایجاد بکنند؛ اتفاقا ‌در این کار عجله هم دارند. یعنی عجلة این بخش نخبه از عجلة بخش سیاسی اگر بیشتر نباشد، کمتر نیست. اما این بدان معنی نیست که مردم عادی هم این‌گونه‌اند؛ قشر نخبه است که چنین حالتی دارد و البته آن نخبه‌ای که به قدرت و به حکومت نزدیک است، یعنی نخبه‌ای که تأثیرگذار است.

اگر سخنان و نظراتشان را ببینید، کاملاً از حرفهایشان این نکته برمی‌آید. شاید کمتر از یک ماه پیش، وزیر فرهنگ اسرائیل، میری ریگو به ابوظبی سفر کرد. این خانم اتفاقا جزو افراطی‌های اسرائیل است و دو سال گذشته سخت به امارات توهین کرده بود؛ ولی آنها از او استقبال کردند و حتی گویا برای نخستین بار سرود ملی اسرائیل در مجموع جهان عرب، در سالن ورزشی ابوظبی نواخته شد!

حالا از این بگیرید تا موارد دیگر، مانند سفر وزیر راه و ترابری اسرائیل به بحرین و این که یک جادة صلحی (به تعبیر خودشان از اسرائیل) به سوی این کشورها بکشند. یا نمونة دیگرش مربوط به کشیدن لوله‌ای است که گاز اسرائیل را به سمت اروپا می‌برد و از دریا خواهد گذشت و سرمایه‌گذار مهمش اماراتی‌ها هستند!

اینها فقط یک تصمیم سیاسی نیست، بلکه دارای زمینه‌های فکری و اجتماعی است، البته چنان‌که گفتم در بین نخبگانی که به قدرت نزدیک هستند. در سالیان گذشته نوعی آزادی در مفهوم سنتی خودش وجود داشت، به این معنی که حاکم و حاکمیت بدون آنکه از طریق دمکراتیک انتخاب شده باشد، ولی با توجه به سوابق تاریخی و قبیله‌ای انتخاب می‌شد و مانند یک پدر کشور را اداره می‌کرد؛ اما درحال حاضر، اوضاع در عموم این کشورها به‌ویژه عربستان و امارات به نوعی درآمده که منتقدان جرأت نمی‌کنند مطلبی بیان کنند و اگر احیاناً به صورت غیرمستقیم هم بگویند، تحت تعقیب قرار می‌گیرند. هم اکنون عده چشمگیری از روشنفکران، استادان و حتی شخصیت‌های دینی در زندان هستند؛ لذا در حال حاضر آنچه وجود دارد، در عمل نخبگانی هستند که موافق و در کنار رژیم حاکم هستند. اینان این‌گونه فکر می‌کنند.

فرمودید شیخ‌نشین‌ها دیگر اسرائیل را به صورت یک کشور غاصب نمی‌بینند و اکنون او را به عنوان نماد فنّاوری علم غربی می‌شناسند. علت این تغییر نگرش چیست؟ چه چیزی در این شیخ‌نشین‌ها اتفاق افتاده است؟

شیخ‌نشین‌ها عملاً بعد از جنگ جهانی دوم و به‌خصوص بعد از کشف و صدور نفت، به تاریخ جدید پا می‌گذارند. این نکتة اول. نکته‌ دوم این است که اینها فاقد تاریخ و فرهنگ قابل اعتنایی مانند کشورهای عربی توسعه‌یافته‌تر همچون عراق و سوریه و مصر و مغرب و یمن هستند. یک سلسله قبائلی بودند که حتی تا اوان جنگ جهانی دوم، در همان شرایط قرون گذشته زندگی می‌کردند و اصولا سرزمینشان هم اجازه ‌نمی‌داد که فرهنگ و تمدن بزرگی آن‌گونه که در دمشق و بغداد و قاهره و یا در صنعا شکل گرفت، در اینجاها شکل بگیرد.

نکته‌ سوم این است وقتی کشوری پرچم و مرز و سرود ملی دارد و به عنوان کشوری مستقل شناخته می‌شود، می‌باید برای خود تاریخی تعریف کند. این جریان را در کشورهای برخاسته از خراسان بزرگ (به اصطلاح امروز: آسیای مرکزی) می‌بینید که به‌سرعت سعی کردند بعد از فروپاشی شوروی برای خود تاریخ، هویت و فرهنگی را تعریف کنند. چنین حالتی را در شیخ‌نشین‌ها وقتی وارد تاریخ جدید شدند، می‌بینیم. اوج این ابتکار مربوط به دهة ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ است. در آن موقع آنچه در میان اعراب تسلط کمابیش همه‌جانبه‌ای داشت، مسئلة قومیت عربی و ناسیونالیسم عربی بود. البته این اندیشه که ما عرب هستیم و تاریخ پرافتخاری داریم، مدتها قبل آغاز شده بود، ولی در دهه‌های ۵۰ و ۶۰ قرن بیستم، به مراتب بیش از پیش، در هیجان بود، خصوصاً بعد از این که جمال عبدالناصر به قدرت ‌رسید.

به طورکلی برای آنها قومیت عربی، عرب بودن و فرهنگ عربی، ارزش مهمی بود. حال اینکه این به چه معناست، هدف بیان آن نیست چون از بحث خارج می‌شویم؛ اگرچه خیلی مهم است. مسئلة مهم، این بود که با آمدن ناصر، این قومیت و ناسیونالیسم عربی، یک بُعد سیاسی و ضداستعماری و همچنین ضداسرائیلی هم پیدا کرد. ناصر در آن موقع قهرمان مبارزة با استعمار و همچنین قهرمان مبارزه با دیکتاتوری‌های سنتی بود. شیخ‌نشین‌ها آن چیزی که می‌خواستند، همان قومیت عربی بود. برای مثال یک اماراتی نمی‌توانست بگوید که: «من اماراتی هستم»؛ چون اماراتی بودن معنی نداشت؛ ولی می‌توانست بگوید که: «من عرب هستم»؛ لذا به‌سرعت قومیت عربی را جذب کردند. مشکل، بُعد سیاسی این قومیت بود که تا جنگ ۶۷ به صورت کج‌دار و مریز با بخش سیاسی و ترقی‌خواه قومیت عربی، به اعتباری مدارا می‌کردند و مطلوبشان بخش تاریخی و فرهنگی آن بود که به‌شدت جذب شد.

بعد از جنگ ۱۹۶۷ اصولاً قومیت عربی آن تعهد و صبغه و ویژگی سیاسی‌اش را از دست داد و از آن پس دیگر قومیت عربی تبدیل به «هویت» آنها شد که در آن زمان اوج این قومیت‌گرایی در کویت دیده می‌شد. کمک‌های کویت به کشورهای عربی جهت عمق بخشیدن به قومیت عربی، رقمهای کلانی است. این ماجرا ادامه پیدا کرد و تا قبل از داستان «بهار عربی»، مشکلی با آن نداشتند (اگرچه اشغال کویت مشکلاتی هویتی خصوصاً در کویت ایجاد کرد).

در طی این نیم قرن که با قومیت عربی زیستند، تحولات فراوانی مخصوصا در طبقة مرفه‌تر ایجاد شد که عمدتا فکری بود. در داخل این جوامع به دلیل همان رفاه حاکم و ارتباط‌های برون‌مرزی‌، بازشدن جامعه و به صحنه آمدن نسل جدید، اوضاع فکری جدیدی را به وجود می آورد؛ خاصه اینکه در عموم این کشورها به‌ویژه در شیخ‌نشین‌های ثروتمندتر، نسل جدید بیش از این که در خانواده (به معنی سنتی خودش) تربیت بشود و رشد بکند، زیر نظر مستخدمان مختلفی که از کشورهای مختلف به‌خصوص از هند و آسیای دور و بعضاً از اروپا می‌آمدند، رشد و پرورش پیدا می‌کند. در مطالعاتی که انجام گرفته، این نکته هست که نسل جدید حتی میزان تسلطش به زبان مادری بسیار ضعیف است؛ چون در محیط طبیعی خانواده بزرگ نشده است.

این وضعیت فکری جدید، نگاه این نسل را و فضای ذهنی او را عوض می‌کند؛ یعنی فضایی که قبلا ‌به عنوان یک اماراتی یا عربستانی ویا کویتی، ‌بر اساس آن دنیا، غرب، شرق (به معنی شوروی و متحدانش) و اسرائیل را می‌دید، عوض شده و این فضای ذهنی، عمیقاً تحت تأثیر ارتباطات، ثروت و سبک زندگی جدیدی قرار دارد که ثروت نفتی به ارمغان آورده است.

در این چارچوب جدید، اصولا تلقی‌شان نسبت به مسائل مختلف، و ازجمله نسبت به حتی اسلام، تغییر می‌کند. حالا به صورت معترضه این را بگویم: یکی از شخصیت‌های اماراتی مقاله‌ای نوشته بود با عنوان «قلیل من الدین لا یضرّ» (استفادة محدود از دین زیان‌آور نیست)! مسئله این است که این مقاله نماد یک تفکر است. این سخن یک روشنفکر نخبة لبنانی یا مصری نیست، سخن یک اماراتی است که اصلا پیشتر برای او این حرفها معنا نداشت و به لحاظ تاریخی فاقد چنین مباحثی است.

یا شیخ سلطان آل نهیان که به عنوان نماینده دولت امارات برای افتتاح یک معبد بزرگ هندو در ابوظبی، شرکت می‌کند که اتفاقا‌ زمین معبد را خود دولت امارات بخشیده بود، او در ابتدای سخنانش گفت: «أعبدُ رام» (من رام را می‌پرستم) که از خدایان هندوست! عربها در ابتدای صحبتشان معمولا «بسم‌الله الرحمن الرحیم» می‌گویند. حتی در دورة بعثی‌ها در عراق، تمام اطلاعیه‌های رسمی‌شان با این آیه شروع می‌شد. این امر در بین عربها مرسوم است. این مسئله گذشته از جنبة مذهبی‌اش، جنبة عربی دارد. البته این سخن او واکنش‌هایی را به‌دنبال داشت.

یا مثلاً سخنان یوسف ‌العتیبی که می‌گوید: مشکل ما با قطر «مشکلی فلسفی» است! این نشان می‌دهد واقعا یک سلسله تحولاتی در فکر و ذهن آنها ایجاد شده و در چارچوب ذهنیت موجود، خیلی از مسائل به‌ طور متفاوت با گذشته دیده می‌شود، از‌جمله مسئلة اسرائیل. والا «فلسفه» به هر معنا که در نظر بگیرید، در بین شیخ‌نشین‌ها ـ به جز بحرین ـ هیچ‌گاه هیچ جایگاهی نداشته است. البته این بحث مفصلی است و من سعی کردم خیلی خلاصه بگویم.

برای مثال چه پیشرفت‌هایی در اسرائیل چشمگیر است که عامل جذب این نخبگان شده است؟

این که قابل بحث نیست! درصد متخصصانی که در اسرائیل هستند، نسبت به جمعیتش، در دنیا بالاترین است، اما این امردر گذشته هم وجود داشته است.

امکان این که اسرائیل بعد از اینکه به منافعش رسید این کشورها را رها کند وجود دارد؟ مثل کاری که فرانسه با لیبی انجام داد.

واقعیت این است که عربها تصور می‌کنند حال که اسرائیل از ارتباط با آنها خوشحال است و حتی گاهی از آنها تمجید می‌کند، داستان به همین کیفیت ادامه خواهد داشت؛ در صورتی که اسرائیل از این مرحله که بگذرد، تبدیل می‌شود به کشوری که به عربها دیکته خواهد کرد که چه بکنند، چه نکنند، چه بگویند، چه ‌باید انجام بدهند، چه ‌نباید انجام بدهند.یک نمونة خوبش، خبرنگاری اسرائیلی به نام ایدی کوهن است که با ضاحی خلفان (رئیس سابق پلیس دوبی)، به علت انتقاد خلفان از اسرائیل، درگیری لفظی پیدا می‌کند و پرده از دست داشتن وی در ترور فرمانده ارشد حماس در دوبی برمی‌دارد و به بدترین و گزنده‌ترین شکل ممکن از او انتقاد می‌کند و بلکه او را به افشای اسرارش تهدید می‌کند؛ تهدیدی که دهان خلفان را که ویژگی مهم او هتاکی است، بست و عقب نشست. یعنی چنین نیست که چون نخست‌وزیر اسرائیل اظهار خوشحالی می‌کند که ما با این کشورها رابطه‌مان را شروع می‌کنیم و رابطة خوبی داریم، بلکه زمانی که مسلط بشوند، رفتاری به‌مراتب سخت‌تر از آن رفتاری را خواهند داشت که غربی‌ها با آنها دارند!

آیا در بین شیخ‌نشین‌ها گرایش به ارتباط با اسرائیل، یکسان و به یک صورت است؟

آنچه در مورد شیخ‌نشین‌ها و عربستان گفتم، جنبة عمومی‌اش بود و به این معنی نیست که همه‌ این کشورها برخورد یکسانی با موضوع اسرائیل دارند. واقعاً متفاوت هستند؛ این تفاوت را به ‌طور خلاصه، در مورد هر یک می‌گویم.

در مورد عربستان، واقع این است که این تصمیمی است که سلمان و پسرش و همچنین گروهی که در خاندان سلطنتی هستند، گرفته‌اند؛ زیرا عربستان کشوری خاص است و همه‌چیز از بالا انجام می‌شود و تحقق می‌یابد. حتی در گذشته هم که رژیم حالت دیکتاتوری به معنی امروزینش را نداشت، به همین صورت بود؛ یعنی در طبقات بالای قدرت‌به‌دست است که تصمیم‌ها گرفته می‌شود و واقعیت‌های اجتماعی انعکاسی در تصمیمات آنها ندارد. مهمترین دغدغة کسانی که اکنون در مسند قدرت هستند (و البته همه ‌آنها سیاسی نیستند، برخی امنیتی و نظامی و برخی هم به‌ اعتباری رسانه‌ای و حتی تا اندازه‌ای دینی هستند)، ایران است.

نکتة دیگر این است که می‌خواهند به ترامپ که از نظر آنها فرد بسیار ایده‌آلی است، هرچه بیشتر نزدیک شوند. خوب است برای روشن شدن مطلب، این را بگویم که: اوباما دو بار در طی دو دوره ریاستش به عربستان سفر کرد. تیپ شخصیتی اوباما که احتمالا تا مقداری ریشه‌های شرقی‌اش در آن تأثیرگذار بود، به نوعی بود که در زمان دیدار با ملک‌عبدالله وقتی با او دست داد، تواضع کرد و تا کمر خم شد، درست به عکس ترامپ. او زمانی که آمد، به گونه‌ای طلبکارانه برخورد کرد، بعد از آن‌هم گفت: «من کسی هستم که رفتم عربستان و خم هم نشدم!» سران عربستان این را به او ترجیح می‌دهند؛ یعنی فردی را که بخواهد اعمال قدرت بکند و حتی توهین کند و بگوید: «اینها مانند گاو شیرده هستند که بعد از اینکه شیرش تمام شد، آن را ذبح می‌کنیم»! لذا ترامپ برای آنها یک هدیة آسمانی است و می‌خواهند هرچه بیشتر خودشان را به او نزدیک کنند و از قبَل این نزدیکی، به خودشان مصونیت و موقعیّت ببخشند.

نکته دیگر اینکه رهبران این منطقه به‌ویژه در آن حالت غرور جوانی، اهدافی به‌مراتب فراتر از ظرفیت‌های واقعی برای خودشان تعریف می‌کنند. از قذافی و صدام گرفته تا بن‌سلمان. فرض کنید برنامة ۲۰۳۰ عربستان، یا شهر نیوم و یا اولین شهروند افتراضی. به طور کلی برنامه‌هایی که به لحاظ اقتصادی و توسعه‌ای و مسائل توریستی که برای خودشان تعریف می‌کنند و یا تولید اسلحه، اینها کاملا فراتر از ظرفیت‌های واقعی آنهاست. چون نمی‌توانند و شرایط ایجاب نمی‌کند که به آن اهداف برسند، نارضایتی ایجاد می‌شود و آن نارضایتی، دیکتاتوری اینها را تشدید می‌کند و مردم را ناراضی‌تر می‌سازد.

در مورد کویت، شرایط کاملا با بقیة شیخ‌نشین‌ها متفاوت است. هم تاریخ متفاوتی دارد و همسایگی با عربستان و ایران و عراق، برای او موقعیت خاصی ایجاد کرده است. ساختار داخلی و توزیع جمعیتی و ویژگی پارلمانی و رسانه‌ای‌اش متفاوت است؛ بنابراین کویت به دلایل مختلفی که مفصل است، آخرین کشوری در بین اینها خواهد بود که رابطه‌اش را با اسرائیل فعال می‌کند.

اما بحرین، در حال حاضر زاییدة عربستان است، و لذا سیاست مستقلی ندارد، از‌جمله در زمینة نزدیکی به اسرائیل؛ بنا بر این همان سیاستی را درپیش می‌گیرد که عربستان به او توصیه می‌کند و درنهایت در چارچوب تفکر عربستانی، سیاست‌هایش را تعریف می‌کند.

در مورد امارات، این کشور پدیدة خاصی شده است. کشوری که تا حدود ده ‌سال پیشتر از محافظه‌کارترین کشورها در زمینة سیاست خارجی بود، به ناگهان به یک کشور توسعه‌طلب تبدیل شده است. لذا به صورت نامفهومی فراتر از ظرفیت خودش در دریای سرخ، سومالی و جیبوتی و حتی در یمن و لیبی و تونس دخالت‌هایی کرد و یک سلسله مشکلاتی هم برایش ایجاد شد که ادامه خواهد یافت؛ لذا امارات به واقع در شرایط عادی نیست. سیاست گرایش به اسرائیلش هم به دلیل شرایطی که دارد، عملا قوی‌تر و عمیق‌تر از دیگران است و این روند ادامه می‌یابد.

در مورد قطر، قطر اولین کشور خلیج فارسی است که در اوایل دهة ۹۰ صریحاً رابطة تجاری با اسرائیل را آغاز کرد و رفتار و آمدهای رسانه‌ای‌اش آغاز شد و بعضاً شخصیت‌های اسرائیلی در کنفرانس‌هایی که در این کشور برگزار می‌شد، شرکت می‌کردند؛ ولی در حال حاضر قطر سیاست خارجی‌اش را در چارچوب «تفکر اخوانی» شکل می‌دهد و می‌کوشد رابطة متوازنی با همه داشته باشد. البته نمی‌خواهم بگویم مدل قطر، ترکیه است، ولی سیاست خارجی‌اش در مورد اسرائیل تا مقدار زیادی همانند ترکیة اردوغان است.

در مورد عمان، عمان یک کشور منزوی‌شده به لحاظ تاریخی است و به لحاظ جغرافیایی در منتهی‌الیه شرق عربی قرار دارد. مشکلات داخلیی که مخصوصا در دهة ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ داشت، مانند مسئلة ظفار و مسائل مختلف دیگر، هویت موجود و سیاست خارجی این کشور را به شکل خاصی درآورده است؛ برای نمونه موقعی که در ۱۹۷۸ سادات به اسرائیل رفت، همة کشورهای عربی با مصر قطع رابطه کردند، به جز عمان. منظور این است که از گذشته ویژگی خاصی داشته است. در سالهای اخیر عمان تحت فشار سعودی‌ها بود و از زمان جنگ یمن، این فشار به‌مراتب بیشتر شده است؛ بنابراین سیاست گرایش به اسرائیل او (که در چارچوب سفر نتانیاهو به آنجا انجام شد) عمدتا برای حفظ موقعیت خود در مقابل فشارهایی است که عربستان و گروه عربستان در مجموعة خلیج فارس به عمان وارد کرده‌اند و می‌کنند.

ادامه دارد

نسخه مناسب چاپ