بدون اینکه وارد قصهای کهنه شوم که آیا هر «نظمی» لزوماً «شعر» است و یا اینکه هر شعری توسعاً نظم محسوب میشود، میخواهم به توضیح و اثبات این مدعا بپردازم که شعر از ارکان بسیار مهم و جاری در تمام لحظهها و قطعههای زندگانی ماست و حضور شعر در شروع و ادامه و استمرار حیات مادی و معنوی ما امری است محسوس و ملموس.
در بدو تولد با خواندن «بسمالله الرحمن الرحیم» ـ در بحر سریع ـ در گوش نوزاد و در ادامه، زمزمههای دلنواز لالاییهای مادر و در طول ادوار زندگانی با دیدن قرآن و دیوان حافظ و کلیات سعدی و شاهنامه فردوسی، در خانه و کتابخانه پدری و سپس شنودن و درک نسبی این متون از وسایل سمعی و بصری و از دهان والدین، این استمرار حضور شعر را همچنان درک میکنیم.
در مدرسه و در کتابهای درسی، در سینه و دیده خویش با شعر فارسی بیشتر آشنا میشویم و این غزل حافظ را از آموزگار میشنویم:
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق روی گل با ما چها کرد
و این شعر فردوسی را که خود «شعاری» جاودانه گشته است، از شاهنامه میخوانیم:
توانا بود هرکه دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
و شعر «چشمه و سنگ» را از ملکالشعرای بهار را:
جدا شد یکی چشمه از کوهسار
به ره گشت ناگه به سنگی دچار
و سروده معروف حبیب یغمایی را:
زاغکی قالب پنیری دید
به دهان برگرفت و زود پرید…
بر در و دیوار مدرسهها و دبیرستانها این شعر حکیم بزرگوار و آزاده، حضرت ناصرخسرو را دهها و صدها بار به چشم خویشتن میبینیم؛ آنچنان که دیگر از بر شدهایم:
درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را
این حضور شعر همچنان ادامه دارد، به طوری که در ایام شباب، آرام آرام، شنیدن و خواندن شعرهای عاشقانه، روح را آرام میبخشد. شعر معروف فریدون مشیری را زمزمه میکنیم. شعر «کوچه» را:
بیتو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم…
مطلع شعر بسیار معروف استادم شفیعی کدکنی، در همه جادهها و بزرگراههای کشور ـ در تحذیر سرعت ـ به شعاری تأثیرگذار و ماندگار تبدیل شده است:
«به کجا چنین شتابان»
حضور و تأثیر شعر، همینطور در همه شئون زندگانی مشاهده میشود؛ حتی گاه در امور اقتصادی:
چو دخلت نیست خرج آهستهتر کن
که میگویند ملاحان سرودی
اگر باران به کوهستان نبارد
به سالی دجله گردد خشک رودی
(سعدی، گلستان، ص۱۵۶)
بر احوال آن کس بباید گریست
که دخلش بود نوزده، خرج بیست
شعر و سیاست
در سیاست هم شعر فارسی تأثیر بسزا دارد. بیان و تفسیر و تشریح این موضوع، در این مختصر نمیگنجد و خود تألیفی مستوفا میخواهد. راقم این سطور در کتاب هنوز طبع نشده «دین دیگر است و نان طلبی دیگر»، به بیان افکار و آرای حکیم ناصرخسرو، در نقد و تحلیل «استفاده ابزاری از مذهب» پرداخته است.
ظاهراً ورود اخبار اروپا و غرب به ایران، در شعر صائب تبریزی، بیتاثیر نبوده است؛ به طوری که برای نخستین بار به صراحت، مضمون و موضوع «اعتصابات کارگری» را بیان میکند:
در کارخانهای که ندانند قدر کار
از کار هر که دست کشد کاردانتر است
(مجموعه رنگین گل، گزیده اشعار صائب، محمد قهرمان، ص ۱۶۴)
در مضمون «وقتکشی» و «کمکاری» نیز گفته:
بس که ناز کار نشناسان ملولم کرده است
دست برهم میکشم تا وقت کارم بگذرد!
بیان افکار و اشعار سیاسی و اجتماعی و وطنی شاعران دوره مشروطه مجالی دیگری میخواهد.
شاعرانی چون شیبانی، بهار، ایرج میرزا، ادیب پیشاوری، ادیب نیشابوری، ادیب الممالک، دهخدا، سید اشرف (نسیم شمال)، عارف قزوینی، میرزاده عشقی، لاهوتی، فرخی یزدی.
شعر و شاعری، آنچنان با زندگانی ما عجین است که در بحرانهای تصمیم و تردید ـ علاوه بر قرآن ـ با تمسک به دیوان حافظ و استخاره و تفأل میپردازیم، به ویژه در شب یلدا. (برای مطالعه مفصل و مشروح در باب تفأل و طرز آن و جدول تفأل و …. رک: حافظ شیرین سخن، محمد معین، صص ۶۹۵ـ۷۰۸).
از مباحث جذاب و جالب توجه در موضوع شعر و زندگی، همانا مبحث «تأثیر شعر در نفوس» است. در کلیات چهار مقاله (مجمع النوادر) نظامی عروضی سمرقندی، در «مقالت دوم»، «در ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر»، ده حکایت شیرین و خواندنی هست در تأثیر شعر در نفوس.
این حکایتها نشان میدهد که چگونه قدرت تأثیر شعر میتواند آدمی را از «حضیض ذلت» به «اوج عزت» برکشد. این ابیات در تشویق و ترغیب و در نیل به اهداف والای نسل کنونی نیز موثر و کارساز تواند بود.
در حکایت نخست چهار مقاله میخوانیم که چگونه مردی گمنام و فردوست (احمد بن عبدالله خجستانی) در تأثیر خواندن «دو بیت» از دیوان حنظله بادغیسی، آنچنان «داعیهای در باطن»ش پدید میآید که از «خربندگی» به «امیری خراسان» دست مییابد و کارش بالا میگیرد و «ترقی میکند». خود گوید: «اصل و سبب، این دو بیت بود»:
مهتری گر به کام شیر در است
شو خطر کن ز کام شیر بجوی
یا بزرگی و عز و نعمت و جاه
یا چو مردانت مرگ رویاروی
(کلیات چهار مقاله، تصحیح محمد قزوینی، ص۲۶ و ۲۷)
گاه قدرت نفوذ یک بیت، آتش فتنهای را خاموش کرده و یا شعله کینه را برمیانگیزد:
شنیدهای که ز یک بیت، فتنهای بنشست؟
شنیدهای که ز یک شعر، کینهای برخاست؟
(بهار، دیوان اشعار، ج۲، ص۳۳۱)
مولانا در همین مورد فرماید:
عالمی را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند
(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۹۷)
در مهمترین رویداد زندگانی، یعنی «ازدواج» نیز حضور شعر را درک میکنیم و آن درج ابیاتی است متناسب حال، در طلیعة «کارت دعوت» برای میهمانان:
زهی عشق زهی عشق که ماراست خدایا
چه نغز است و چه خوب است و چه زیباست خدایا
یقین گشت که آن شاه در این عُرس نهان است
که اسباب شکر ریز، مهیاست خدایا
(گزیدة غزلیات شمس، شفیعی کدکنی، ص۴۱)
نقاشی، شعر بیزبان
چنانچه این نکته را بپذیریم که: «بعضی میگویند نقاشی، شعر بیزبان است و شعر در حکم نقاشی زباندار» (زرینکوب، شعر بیدروغ، شعر بینقاب، ص۴۳) حضور شعر در متن زندگانی را بیشتر درک میکنیم و آن جلوهگری فرش دستباف ایرانی در کف و دیوار خانههاست. فرش در فرهنگ و تمدن ایرانیان قدمتی دارد به درازای تاریخ. نقش و نگارهای فرش ایرانی، میتواند حتی در دل زمستان، نشاط و سرسبزی بهاران را به ارمغان آورد.
«… از جمله فرشهای منقش عهد ساسانی، … یکی بهارستان کسری [است] که عرب آن را قطیف میخواندهاند، و آن در سال ۱۶ هجری در فتح مدائن به دست [اعراب] قطعه قطعه شده و ابن الاثیر در باب آن گوید: «… قطیف بساطی بود یکپارچه به طول شصت ذراع و به همین اندازه عرض، به مقدار جریبی و پادشاهان ساسانی آن را برای ایام زمستان خود تهیه دیده بودند و هنگامی که گل و گیاه در میان نبود بر آن شراب مینوشیدند و با نظارة آن خود را در باغی میدیدند آراسته به صورتها و ازهار که آنها را به نقوش جواهرنشان نموده بودند. زمین آن زرنشان بود و در میان، از دُر نگینهایی نشانده. زمینة فرش حکم فضایی داشت مزروع و پر درخت و هیئت آن نمایندة باغ بهاری بود، برگها از حریر و شاخهها از زر و شکوفهها از زر و سیم و میوهها از اقسام جواهر تعبیه شده بوده»
(مجموعة مقالات عباس اقبال آشتیانی، تدوین محمد دبیر سیاقی، بخش دوم، ص۲۷، «نقش و نگار در داستانهای ملی قدیم ایران»)
این آمیختگی و امتزاج و اقتران شعر و نقاشی، آنچنان جلوهگر است که نقش و نگارها و تصویرگریها در خلال داستانهای معروف، به ویژه در شاهنامة فردوسی و خمسة نظامی و نیز در کلیله و دمنه، مایة جذب و جلب بیشتر شده است و «غالباً اینگونه کتب و قصص را کسانی استنساخ و نقل میکردهاند که از هنر نقاشی نیز نصیبی داشتهاند و شاید کلمة «نگارنده» که هنوز در زبان فارسی به معنی نویسنده و «نگاشتن» که به معنی نوشتن است و واساساً از نگار که به معنی نقش و صورت و بت است، گرفته شده، تا اندازهای این ملازمة قدیمی را برساند. و اگر چه ما امروز نگاشتن را مطلقاً به معنی نوشتن استعمال میکنیم، ولی سابقاً آن را بدون قید صورت و نقش استعمال نمیکردهاند، بلکه به تدریج به طریق مجاز این معنی به آن داده شده. خاقانی گوید:
صُوَرنگار حدیثم، ولی هر آن صورت
که جان در او نتوانم نهاد، ننگارم»
(همان، ص۳۳ و ۳۴)
این موضوع را در قطعهای ـ در آخر ـ گلستان سعدی، بیشتر میتوان درک کرد:
فریدون گفت نقاشان چین را
که پیرامون خرگاهش بدوزند
بدان را نیک دار ای مرد هشیار
که نیکان خود بزرگ و نیک روزند
(گلستان، ص۱۸۹)
این حضو و التزام شعر، حتی پس از مرگ هم حیات دارد. بر صدر آگهی فوت و تشییع و ترحیم و در اشعاری که در رثای متوفا ساخته میشود. جالب توجه اینکه شاعرانی پیش از مرگ، برای خود مرثیه و وصیتنامه ساختهاند.
مثلاً مولوی در غزلی کوتاه گفته است:
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مَگرِیّ و مگو «دریغ، دریغ»
به دوغ دیو درافتی، دریغ آن باشد
جنازهام چو ببینی مگو «فراق فراق»
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو «وداع وداع»
که گور پردة جمعیت جنان باشد…
(گزیدة غزلیات شمس، شفیعی کدکنی، ص۱۵۸)
پیش از مولانا، ابوسعید ابیالخیر، عارف بزرگ، وصیت میکند که: «… در پیش جنازة ما این بیت باید خواند. بیت:
خوبتر اندر جهان، ازین چه بود کار؟
دوست بر دوست رفت و یار بر یار
آن همه اندوه بود وین همه شادی
آن همه گفتار بود، وین همه کردار»
(آن سوی حرف و صوت، گزیدة اسرارالتوحید، شفیعی کدکنی، ص۱۸۴)
و اما وصیت دشوار و غیرمقدور حافظ که بر بازماندگان تحمیل شده که هرگز هم جامة عمل نپوشیده است:
به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید
که مردهایم به داغ بلند بالایی
وصیتنامه دشوارتر دیگر که لابد ورثة عزادار، بایست همة ماترک شاعر را خرج آن کرده و جنازه را از شیراز تا بیستون کرمانشاه حمل کنند ـ البته چنانچه میراثی مانده باشد! ـ آن هم در نیمة قرن دهم، از آنِ اهلی شیرازی است، که او را صد و پنجاه سال بعد از وفات حافظ در کنار او به خاک سپردند (۹۴۲ هـ .ق):
جایم به روز واقعه پهلوی او کنید
او قبلة من است رخ سوی او کنید
در بیستون برید مرا پیش کوهکن
جای شهید عشق به پهلوی او کنید
اما خدا بیامرزد سومین شاعر شیرازی را ـ عرفی شیرازی ـ که مختصر انصافی داشته و با عنایت به فقر و «محرومی بسیار» به حک نیم بیت یعنی یک مصراع بر «سنگ مزار» رضا داده است!
بر سنگ مزارم بنویسید پس از مرگ:
«ای وای ز محرومی بسیار و دگر هیچ»
این شاعر خوش انصاف، برای «بعد از مردن» خویش، چنین توصیه میکند:
چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت «عرفی»
مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند
از این دست است، وصتینامه مرحوم حبیب نعمایی:
من نمیخواهم که بعد از مرگ من افغان کنند
دوستان گریان شوند و دیگران گریان کنند
من نمیخواهم به رسم سوگواری یا خبر
در جراید قصة مرگ مرا اعلان کنند
من نمیخواهم پی تشییع من خویشان من
خویش را از کار وا دارند و سرگردان کنند
من نمیخواهم که در تحریم من یاران من
مجلسی سازند و تحسین مرا عنوان کنند
من نمیخواهم، خدا را، بیگناهی گوسفند
بهر اطعام عزاداران من قربان کنند…
(آینده، تیر و مرداد ۱۳۶۳، ص۸ر۲۹۸)
ذکر اشعاری که برخی دیگر از شاعران برای سنگ قبر خود سرودهاند، ممکن است به «اطناب عمل» انجامد. کاری که ایرج میرزا و پروین اعتصامی کردهاند، برای توضیح بیشتر، رجوع شود به گورستان ظهیرالدوله ـ در دربند تجریش ـ و زاویة حرم حضرت معصومه(س) در قم!
عجبتر اینکه استمرار شعر تا روز رستاخیز هم هنوز ادامه دارد؛ چنانکه سعدی فرماید:
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفتگوی تو خیزم، به جستجوی تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال نخسبم
ز خواب عافیت آگه، به بوی موی تو باشم
(غزلیات سعدی، ص۳۲۱)
و بالاخره این وصیت حافظ که گفته است:
پیاله بر کفنم بند تا سحرگهِ حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز