«پیشتر میگفتند ایران، فرانسهی مشرقزمین است… این سفر که دیدم یقین کردم که همین طور است. خیلی همه چیزشان به ایران شبیه است!» قبله عالم، سفرنامه سوم به فرنگ
ناصرالدینشاه نخستین پادشاه ایران است که به دیار غرب رفته و قدم به خاک فرانسه گذاشته است. او سه بار به فرانسه سفر کرد و برای هر بار یک سفرنامه نوشت. نخستین سفر او و همراهان به مدت ۱۳ روز از ۶ ژوئیه ۱۸۷۳ر۱۰ جمادیالاولی ۱۲۹۰، در دوران ریاستجمهوری مارشال مکماهون انجام شد. آن هم هنگامی که تنها دو سال از پایان تصرف پاریس توسط آلمانیها میگذشت و فرانسه تازه از آثار جنگ ۱۸۷۱ خود با آلمان و تسلیمشدن ناپلئون سوم سر بر میآورد.
شاه در این سفر بر تختخواب ناپلئون بناپارت میخوابید:
«… تختخوابی که جهت ما زده بودند، تختخواب ناپلئون اول بوده است، در زمانی که ماری لوئیز دخت پادشاه اطریش را عروسی کرده بود… توی عمارت ما باغ کوچک خوبی است… از آنجا میرود به عمارت وزارت خارجه که شاهزادگان [ایران] را منزل دادهاند. عمارت بسیار خوبی است. سابقاً اینجا وزارت خارجه بوده است. این عماراتی که منزل ما است سابقاً دارالشوری، یعنی مجلس اجتماع وکلا بوده است» (س۱، ص ۱۳۴ ـ ۱۳۱).
دومین سفر قبلهی عالم و همراهان به فرانسه پنج سال بعد به مدت ۲۰ روز از ۱۰ ژوئن (۲۰ خرداد) ۱۸۷۸ر ۸ جمادیالثانی ۱۲۹۵ باز هم در دوران ریاستجمهوری مارشال مک ماهون انجام شد. در این سفر، شاه در «گراندهتل» پاریس اقامت داشت. به نوشتهی او: «… وارد گراند هتل یعنی مهمانخانهی بزرگ شدیم که برای ما و همراهان منازل و اطاقهای بسیار خوب اجاره و معین شده است و همهی پادشاهان که به پاریس میآیند در همین مهمانخانه منزل میکنند» (س۲، ص ۱۳۲).
ده سال بعد بار دیگر قبلهی عالم هوس دیدار از اروپا به سرش زد و ۱۲ روز از این سفر یعنی از ۹ اوت (۱۸ مرداد) ۱۸۸۸ر اول ذیحجه ۱۳۰۶ را، هنگامی که سعدی کارنو رئیس جمهوری فرانسه بود، در پاریس به سر برد. محل اقامت او این بار در کوچه «کوپرنیک» (Rue Copernic) بود:
«… و مخصوصاً سفارش کرده بودیم که منزل ما را در پاریس، در وسط شهر و جایی که جمعیت زیاد باشد و کالسکه زیاد برود و اسباب زحمت باشد قرار ندهند که باید در پاریس راحت کنیم، لهذا جای ما در این عمارت که در گوشهی شهر و نزدیک به اکسپوزیسیون و بادبولون [بوا دو بولونی] است قرار دادهاند» (س ۳، ص ۱۸۲ ـ ۱۸۱).
شهر باصفایی است
شاه قاجار در سفر اول خود به پاریس آنچنان شیفتهی این شهر بزرگ فرانسه میشود که در سفرنامهی خود آن را بسیار قشنگ و خوشگل و خوشهوا و غالباً آفتابی توصیف میکند که بسیار شبیه است به هوای ایران.
«… شب را سوار کالسکه شده با معتمدالملک و جنرالآرتور (General Arture) در شهر گردش کردیم از کوچهی «ریولی» (Rivoli) و از خیابان «سباستپول» که از کوچههای معروف است و از میدان «واندوم» و عمارت «تویلری» (Tuileries) عبور کرده از بعضی بازارها و غیره گذشتیم. چراغ شهر همه گاز است بسیار روشن و خوب، شهر باصفایی است. مردم زیادی در کالسکه نشسته میگشتند و در قهوهخانه و غیره مشغول عیش بودند. رودخانهی سن مثل رودخانه «تیمز» نیست کمعرض و کمآب است کشتی بزرگ هیچ نمیتواند سیر کند…» (س۱، ص ۱۳۳).
مابیل
او در سفرنامهاش از باغ «مابیل» (Mabile) که «… باغ بسیار خوبی است هر شب باز است… زنهای خوشگل از هر قبیل زیاد اینجا میروند. جای غریبی است مثل این باغ هم یکی در لندن است. اما هیچیک به نظر ما نرسید. جمعیت پاریس را قریب چهار کرور میگویند» (س۱، ص۱۶۳).
احدی صدای بیقاعده بلند نمیشود
سکوت حاکم بر پاریس از پدیدههایی است که برای ناصرالدینشاه بسیار عجیب است. «… واقعاً محل حیرت و تعجب است که این همه مخلوق از هر جور از بزرگ و کوچک و حتا در آخرهای شهر و کوچههای پست، حتا بچههای کوچک از احدی صدای بیقاعده بلند نمیشود و ابداً کسی بلند حرف نمیزند و دو بچه هرگز دست و یقه نشده نزاع نمیکنند. هر کسی پی کار خود است و سر پایین انداخته راه میرود و با یکدیگر به خوبی حرف میزنند» (س۲، ص ۱۳۵).
کالسکهچیهای پاریس خوابند!
کالسکهچیهای پاریس هم توجه قبلهی عالم را به خود جلب کرده بودند چون «… همین که آقایش یا آن کسی که کرایه کرده است به دکانی یا دیدن کسی میرود یا مهمانست، کالسکه چی فوراً همان [جا] روی صندلی کالسکه خوابش میبرد تا باز صاحب کالسکه بیاید و در دست هر یک هم یک روزنامه است که تا شروع به خواندن میکنند از خستگی خوابشان برده است» (س۲، ص ۱۵۱).
همه چیزشان به ایران شبیه است
شاه قاجار در سفر سوم خود به فرانسه، همه چیز آنجا را شبیه ایران و ایرانی میبیند و ضمن اینکه فرانسویها را بسیار با ادب توصیف میکند، مینویسد: «… زن خوشگل خیلی کم است، زن و مرد پاریس تمام شبیه هستند به ایرانیها، اخلاقشان، رنگشان، وضعشان، جثهشان، همه چیزشان شباهت به ایران دارد، آن بنیه و خوشترکیبی که در انگلیس و روس دیدیم، هیچ اینجا دیده نمیشود، پیشتر میگفتند ایران فرانسه مشرق زمین است، هیچ غور در این فقره نکرده بودم، این سفر که دیدم یقین کردم همین طور است، خیلی همهچیزشان به ایران شبیه است» (س۳، ص ۱۸۷).
هیچ نیست جز عیش و هرزگی
اما همین شاه در آخرین سفر خود برداشت دیگری هم از عروس شهرهای اروپا دارد مبنی بر اینکه «… دین و مذهب و احترام و شأن عیسی و کلیسا، انجیل و تورات همه از میان رفته است و هیچ نیست جز عیش و هرزگی،… و خوشگذرانی و بیعاری و تحصیل کردن پول، والسلام» (س۳، ص ۲۱۵).
بعضی جمهوری وسط را طالبند!
سفر اول قبلهی عالم به پاریس دو سال پس از جنگهای سال ۱۸۷۱ م میان فرانسه و پروس، برکناری ناپلئون سوم و تاجگذاری ویلهلم یکم در پاریس صورت گرفت. بیگمان این جنگها بر روحیه و رفتار فرانسویها اثرگذار بوده است و شاه قاجار به خوبی متوجه این پدیده شده بود. معلوم است که فرانسویها در مورد گزینش نظام سیاسی خود هنوز دو دل بودهاند، آنهم ۸۰ سال پس از انقلاب کبیر فرانسه:
«… اولاً آن حالت عزای بعد از جنگ با آلمان را هنوز دارند و عموماً از کوچک و بزرگ مغموم و غمناک هستند. رخت زنها و خانمها و مرد همه رخت عزاست. کمزینت، بسیار ساده و گاهی بعضی از مردم، آواز زنده باد مارشال، زندهباد شاه ایران میکردند از یکی دیگر هم شنیدم در گردش شب به آواز بلند میگفت سلطنت و قواعد او محکم و باقی باد. از اینها همه معلوم میشود که فرق زیادی حالا در فرانسه میباشند که طالب سلطنت هستند یعنی آنها هم سه فرقه هستند؛ فرقهای اولاد ناپلیون را میخواهند، فرقهای اولاد لویی فیلیپ را، فرقهای هانری پنجم را میخواهند که از خانوادهی بوربون و با اولاد لویی فیلیپ اگر چه یک طایفه هستند اما جدایی دارند. جمهوریطلبان هم قوت زیادی دارند اما آنها هم به یک عقیده نیستند؛ بعضی جمهوری روژ (Rouge) یعنی جمهوری سرخ را طالب هستند که اصل جمهوریست؛ بعضی جمهوری وسط را طالبند که هم قواعد سلطنت در آن باشد هم پادشاه نباشد» (س۱، ص۱۳۲).
طاق نصرت خیلی تماشا داشت
ناصرالدینشاه خیلی زود گشت و گذار خود را در پاریس آغاز میکند و به دیدنیهای این شهر بزرگ سر میزند که نخستین آنها طاق نصرت مشهور پاریس «آرک دو تریومف» است که در تمام سفرهای خود به آنجا رفته و حتا پلههای آن را هم شمرده است: «… رفتیم بالای آرک دو تریومف، دویست و هشتاد و پنج پله میخورد. بسیار مرتفع است. پلههای تنگ پیچ پیچی دارد بسیار مشکل است بالارفتن. من به یک نفس رفتم اما سایرین آهسته آمدند. از بالا کل شهر پاریس و اطراف و قلعهجات همه پیداست… امشب البته یک کرور جمعیت از زن و مرد همه فریاد میزندند که شاه ایران زندهباد مارشال را هم توصیف میکردند و میگفتند فرانسه زندهباد. چراغان بسیار خوبی کرده بودند» (س۱، ص۱۴۴).
جالب آنکه ناصرالدینشاه در سفر اول خود به پاریس تعداد پلههای طاق نصرت را ۲۸۵ پله آورده ولی در سفرنامهی دوم خود مینویسد: «از پایین تا بالا سیصد و بیست و پنج پله [۳۲۵] میباشد» شاید شاه اشتباه کرده باشد و شاید هم در فاصلهی بین این دو سفر، فرانسویها چهل پلهی دیگر به این بنا افزوده باشند! به هر حال در سفر دوم است که:
«… شروع به بالارفتن از پلهها نمودیم از پایین تا بالا سیصد و بیست و پنج پله میباشد. پلهها کوچک و تنگست و متصل میپیچد. برای انسان حالت دوار و سرگیجی میآورد. هوا هم گرم و حبس است. این راه به چاه شباهت دارد و به زحمت میتوان صعود نمود. خلاصه بالا رفتیم. هوای بالا بسیار سرد بود… اصل مکانیت آرک دو تریومف طوریست که دوازده کوچه و خیابان بسیار معتبر پاریس منتهی به میدان این بنا میشود» (س۲، ص ۱۸۷).
کلیسا زیاد دیده شد
قبلهی عالم به کلیساهای پاریس هم سر زده، بخصوص به «… پانتئون (Pantheon) که لویی پانزدهم ساخته است. اول، کلیسا بوده محل قبور اشخاص معتبر شده، در این اواخر باز کلیسا و عبادتگاه است. منجیق زیادی دورش بود [و] تعمیر میکردند. کمونها هنگام شورش خراب کرده بودند. کلیسای دیگر هم بعد از کلیسای نتردام در پاریس است که «سن سولپیس» (Saint Sulpice) بسیار بنای عالی است. کلیسای «مادلن» (Madeline) هم که ناپلئون اول ساخته است خیلی عالی است. کلیسای زیاد دیده شد که دیگر نوشتنش لازم نیست« (س۱، ص ۱۵۰)
کلیسای نتردام و…
مناظرهی شاه با کشیش بزرگ کلیسای نتردام هم خالی از لطف نیست: «در آنجا با کشیش بزرگ صحبت کردم پرسیدم اعتقاد شما در حق حضرت عیسی علیهالسلام چیست شراب میخورده است یا نه! به یکبارهی همه کشیشها مثل اینکه من سؤال عجیبی کرده باشم به اجتماع گفته البته. میخورده سهل است خودش هم شراب میانداخته است. بعد گفتم کم میخورده است یا زیاد؟ همه گفتند زیاد هم میخورده است»! (س۱، ص۱۴۸) در موزهی لوور استخوان بازوی شارلمان، پادشاه قدیم فرانسه نظر قبلهی عالم را جلب میکند: «… خلاصه وارد لوور شدیم. بسیار عمارت؟ و از حیث حجاری و پردههای نقاشی و غیره نظیر ندارد. استخوان بازوی شارلومان(Charlemagne) را کل فرنگستان بوده در جعبهای ضبط کردهاند…
عصای شارلومان هم بود… از کارهای رفائیل نقاش معروف هم بود. اما من پردههای کار آلبانی را بر سایرین ترجیح میدادم. بسیار باسلیقه است…» (س۱، ص۱۵۳).
دیدار با دیولافوا
قبلهی عالم در سفر سوم خود دیدار با مادام دیولافوا را هم که همهی خاکهای شوش را زیر و رو کرده و گنجها را به پاریس برده بود، فراموش نمیکند: «امروز هم میخواستیم اسبابهای دلافوا را که از شهر شوش که شوشتر باشد بیرون آورده است، ببینیم. مادام دلافوا آمد جلو او را دیدم، همانطوری که در چند سالی که به تهران آمده بود و لباس مردانه پوشیده بود حالا هم لباس مردانه پوشیده بود، هیچ عادت به لباس زنانه ندارد، همیشه لباس مردانه میپوشد، فارسی هم خوب حرف میزند، در این مدت که تهران بود یاد گرفته است. خود دلافوا که تهران بود لاغر و زرد و ضعیف بود، حالا که او را دیدم حال آمده، خوب شده است. خلاصه از یکی دو اطاق رد شده داخل اطاقی که اسبابهای دلافوا بود شدیم، اگرچه اسباب زیاد نیاورده است ولی اینکه آورده است خوب است، صورت سربازهای دارا(داریوش) را آورده، سنگهای بزرگ که آن وقت ستون عمارت دارا بوده و تمام را حجاری کرده بودند و شکل گاو داشت آورده بود و از این قبیل، خیلی چیزهای خوب بود، همه را تماشا کردیم»(س۳، ص۱۹۷).
ساعت پادشاه الجزایر و تاج شاهان فرانسه
«… یک ساعت مرصع هم بود که وقتی الجزایر را گرفتند این ساعت مال پادشاه آنجا بوده از او گرفتهاند. الماس رچان که الماس سفید برلیان خوبی است آنجا بود، در وقت لویی کنز که(لویی) پانزدهم باشد خریده شده است، یک تاجی هم از جواهر و مرصع است آن هم مال لویی پانزدهم است و در آن وقت ساختهاند، یک تاجی هم بود طلا، جواهر نداشت. مال ناپلئون است» (س۳، ص۱۹۸ـ۱۹۷).
شاه ایران در آرامگاه ناپلئون
دیدار از آرامگاه ناپلئون را باید یکی از لحظات مهم و خواندنی سفرهای ناصرالدین شاه به پاریس دانست. این نخستین دیدار شاه از آرامگاه امپراتور بزرگ فرانسه است. گرچه ناپلئون در برابر جد او، فتحعلی شاه از قولش برگشت و برخلاف پیمانی که با ایران بسته بود، با تزار روسیه به توافق رسید و ایران را در برابر خرس بزرگ رها کرد و سرزمینهای شمالی ایران از دست رفت. با این همه احساس ناصرالدین شاه از حضور در آرامگاه این سردار بزرگ فرانسه نشان از نوعی احساس خشوع در برابر او دارد.
«… آن طرف محراب توی گنبد، مقبرهی ناپلئون اول است که جسد او را از جزیرهی سنتهلن، لویی فیلیپ آورده اینجا دفن کرده است… کلاه ناپلئون اول که در جنگها بر سر میگذاشته آنجا بود. کلاه را برداشته بسیار نگاه کردم. کلاه پادشاه و سردار بسیار بزرگی را به دست گرفته بودم. از کلاه معلوم بود که ناپلئون همیشه این کلاه در سرش بوده است. کلاه سادهای بود، شمشیر ناپلئون که در جنگ استرلیتس کمرش بوده آنجا بود. برداشته،دیدم شمشیری بود کوچک و راست. قبضهاش طلا بود اما شمشیر زنگزده بود، از غلاف کشیده نمیشد. با احترام تمام هر دو را بهجای خود گذاشته، بیرون آمده، رفتیم به موزه» (س۱، ص۱۴۱ـ۱۳۹).
code