ای مهد خاطرات من، ای خاک مُشکسود
ای در تو هر چه باید و ای با تو آنچه بود
آزادوار مردم مهماننواز تو
شهره به شادخواری و گسترده خوانِ جود
در دیمزارهای تو از کشته، پشتهها
بیسعی و آبیاری دهقان توان درود
بر لوح صبح و شام افقهای دلکشت
بس نقشها نگارد جادوگر وجود
ما را ز لطف، آینهای در برابری
خود را ستوده است هر آنکس تو را ستود
«نیلوفری سراب» تو از نقش مهر و ماه
بر لوح خاک لطف و صفایی دگر فزود
وان قصههای جام جم و گنج خسرویش
بس روزگارها که دل از مرد و زن ربود
صحرا و کشتزار و در و دشت در بهار
از کوه تا به کوه چو فیروزهای کبود
ما و صفای «چشمه روضان» چه غم که نیست
شیراز و آب رُکنی و آن باد مشکسود؟
یک ره به «طاق بستان» بگذر به پای جان
بگشای چشم عبرت و یاد آر آنچه بود
کانجا توان شنید هنوز از دهان طاق
شبدیز و شادباد به آهنگ چنگ و رود
در «بیستون» بسای جبین از سر نیاز
کوهی که سر ز فخر به بام سپهر سود
وان لوح رازگونه کز آن خط دیرسال
بس قفلها ز سینه راز کهن گشود
جوشد اگر ز جان و دلت عشق این دیار
بتوان صدای تیشه فرهاد را شنود
بس کاروان خسته کزین چشمه شگرف
با جرعهای غبار ره از جان و تن زدود
بشنو خروش و نغمه «گاماس آب» را
تا با تو سر کند ز کهن قصهها، سرود
از «آبشار صحنه» بیاگن کنار و جیب
گنجی بوَد روان ز گهرهای نابسود
از «خضر زنده» گوی و ز «ریجاب» و «سیمره»
تا اصفهان به خویش نبالد ز زندهرود
در «صحنه» و «ذهاب»، تو تندیس عهد ماد
از قوم آریا که گذشتند همچو دود
ای برگرفته دل ز دیاران آشنا!
بگذر ز روم و ری، که نمودی است بینمود
یاد از «سراب قنبر» و «دریاچه سراب»
وان طُرفه میوههای گلابی و سیب و تود
وان کوچه باغهای خزانی که میدهد
هر خار نکهت گل و هر چوب، بوی عود
حقا که شرممان ز «قراسو» که گشته است
«رازآور» و «روانسر»مان این پلیدرود
وه زان شبان که همچو بتی پَرّو از غرور
در معبد طلایی مهتاب میغنود
گر سروری به سرکشی و سرفرازی است
این کوه را سزد که فرازی است بیفرود
ماندی تو پایدار و ظفرمند و سرفراز
صد بار چنگ خصم اگر چهرهات شخود
پنجه به پنجه تو نهادن، ز خیرگی است
کس آزموده، همچو تویی را نیازمود
ای مهد و مدفن من و کرمانشهان من!
ای مهر تو به جانم و عشقت به تار و پود
از پا فتادهایم و به جان با تو زندهایم
باری تو دیر زی اگر از ما گذشت زود
یک شکوه نیز باشدم ای مام مهربان!
اینسان تو با سخاوت و ما اینچنین حسود؟
دلتنگیات مباد، پس از گشت قرنها
نامی ز تو به دفتر تاریخ اگر نبود
گفتم من این چکامه تو را، گر بهار گفت:
«بر مرغزار دیلم و طرف سپیدرود»