مبارزان ضد فقر
جان مک میلان - بخش دوم
 

نابرابری به شیوه‌های متفاوتی محاسبه می‌شود. مقیاس سادة‌ اندازه‌گیری نابرابری، سهمی از درآمد ملی است که به ۲۰‌درصد فقیر جامعه می‌رسد. میزان فقر بر اساس سطح معینی از‌ درآمد اندازه‌گیری می‌شود. معمولا مطالعات فقر جهانی، درآمد روزانة یک یا دو دلار را به‌عنوان خط فقر در نظر می‌گیرند. کشورهای ثروتمند خط فقر بالاتری را در نظر می‌گیرند. مرکز آمار آمریکا در سال ۲۰۰۰، خانوادة چهارنفره با درآمد سالیانه کمتر از ۱۷،۷۶۱ دلار را فقیر تعریف کرد. (به دو صورت می‌توان به این عدد نگاه کرد. از یک ‌سو یک‌چهارم این مبلغ نیز فراتر از درآمد سرانة بیشتر کشورهای در حال توسعه است؛ از سویی دیگر، بیشتر آمریکایی‌ها حتی نمی‌توانند تصور کنند که چگونه یک خانوادة چهارنفره می‌تواند با کمتر از ۲۰هزار دلار زندگی کند.)

برای درک تفاوت بین دو مفهوم نابرابری و فقر، فرض کنید درآمد یک کارگر مستأجر در هند که به‌سختی زندگی خود را می‌گذراند، در طول دو سال گذشته ۱۲درصد افزایش یافته است. آیا این افزایش درآمد، اوضاع زندگی او را بهتر کرده است؟ از نظر معیار فقر، با بالارفتن درآمد، وضع فقرا از گذشته بهتر شده است؛ زیرا فقرا می‌توانند برای خانوادة خود غذای بیشتر و بهتری بخرند. در مقابل، این موضوع از نظر معیار نابرابری، به این بستگی دارد که درآمد ثروتمندان چه تغییری داشته است. اگر زمین‌داران ثروتمند در همان روز ۱۲درصد ثروتمندتر بشوند، هیچ بهبودی در وضع جامعه ایجاد نشده است. شاید در کشورهای متموّل، نابرابری امری مهم و غیر قابل چشمپوشی باشد، اما از دیدگاه بسیاری از اقتصاددانان، فقر در کشورهای فقیر مسأله‌ای بسیار مهم و نیازمند اقدام فوری است.

آمارها نشان می‌دهند که فقر معمولاً با رشد اقتصادی کاهش می‌یابد. موج ایجاد شده تمام قایق‌ها را بالا می‌برد. با تعریف فقر بر اساس درآمد یک دلار در روز، سهم جمعیت فقیر جهان از ۲۴درصد در سال ۱۹۸۷، به ۲۰درصد در سال ۱۹۹۹ کاهش پیدا کرده است. فقر تقریبا در تمام کشورهایی که رشد داشته‌اند، کاهش یافته است؛ اما در کشورهایی که در دستیابی به رشد شکست خورده‌اند، همچنان تداوم دارد. تحلیلی آماری از هشتاد کشور در طول چهار دهه، نشان می‌دهد که تأثیر رشد بر فقر از کشوری به کشور دیگر بسیار متفاوت است. معمولا فقرا از ثمرات رشد بهره‌مند می‌شوند. درآمد ۲۰درصد بسیار فقیر جامعه، در یک کشور نوعی، به صورت نسبت یک به یک با رشد کلی اقتصاد افزایش می‌یابد، بنابراین وضعیت فقرا همگام با دیگران بهبود پیدا می‌کند.

به عبارت دیگر، درجة نابرابری در کشورهای مختلف در طول زمان ثابت باقی می‌ماند. پس هر رشدی به معنای کاهش فقر است؛ اما این ادعایی درخصوص درآمد متوسط است. این که رشد تا چه حد به فقرا کمک می‌کند، از کشوری به کشور دیگر و در طول زمان متفاوت است. میزان کاهش فقر به درجه نابرابری بستگی دارد. در کشورهایی با نابرابری پایین‌تر، در مقایسه به کشورهایی که نابرابری بیشتری دارند، رشد تأثیر بیشتری بر فقر دارد.

در طول نیمه دوم قرن بیستم، رشد در ایالات متحده ثمرات نامتوازنی به همراه داشته است. نابرابری با ثروتمندتر شدن ثروتمندان بیشتر می‌شود، خصوصا به دلیل تغییرات فنی که منجر به افزایش دستمزد نیروی کار ماهر در مقایسه با افراد فاقد مهارت می‌شود. با این حال، «رشد» منافع گسترده‌ای به همراه داشته است. رشد عظیم در دهة ۱۹۹۰، میزان فقر را، خصوصا با ایجاد شغل، کاهش داد. بیش از یک‌پنجم مردمی که در سال ۱۹۹۲ زیر خط فقر رسمی زندگی می‌کردند، تا سال ۱۹۹۹ به بالای خط فقر منتقل شدند (تعداد افراد زیر خط فقر از ۱ر۱۵درصد به ۸ر۱۱درصد از جمعیت کاهش یافت). ربکا بلنک، کارشناس فقر در ایالات متحده، معتقد است: «مهمترین درس از تجربه دهة ۱۹۹۰ برای مبارزان علیه فقر، این است که رشد پایدار اقتصادی امری فوق‌العاده است».

رشد و ثروت

در مورد چین رشد اقتصادی و کاهش فقر در مقیاسی گسترده پس از انجام اصلاحات در بخش کشاورزی اتفاق افتاد.

در هند نیز بهره‌وری مزارع افزایش یافت؛ این افزایش مانند چین نبود که از اصلاحاتی عمیق در ساختار اقتصادی بسیار ناکارآمد حاصل شود، بلکه به واسطة پیشرفت فنی به دست آمد. «انقلاب سبز» با انواع بذرهای اصلاح‌شده، موجب افزایش تولید مواد غذایی شد. ثمرات رشد اقتصادی ناشی از افزایش بهره‌وری در بخش کشاورزی هند، به گستردگی توزیع شد. در یک بازه ۳۵ساله، فقر مطلق به طور چشمگیری کاهش یافت و میلیون‌ها نفر از فقر شدید

نجات یافتند.

نمی‌توان گفت که رشد به تنهایی می‌تواند فقر را ریشه‌کن کند یا اینکه توزیع مجدد ثروت از غنی به فقیر لزوماً سیاستی ناموفق است. رشد تنها راه‌حل فقر نیست، اما بخش ضروری راهکار مبارزه با فقر است. یکی از دلایلی که رشد به‌تنهایی نمی‌تواند فقر را از بین ببرد، این است که فقر شدید می‌تواند مانعی جدی در شروع فرایند رشد شود. در حالی که رشد معمولا برای فقیران دقیقاً به اندازه ثروتمندان منفعت دارد، آمارها نشان می‌دهند که نابرابری بر نرخ رشد تأثیرگذار است، درست عکس منطق متعارف. کشورهایی که توزیع درآمد عادلانه‌تری دارند، به طور متوسط سریع‌تر از کشورهایی با شکاف درآمدی بزرگتر رشد می‌کنند. برعکس، در کشورهایی با نابرابری شدید، نابرابری می‌تواند مانعی برای رشد باشد.

به طور کلی، کشورهای فقیر در مقایسه با کشورهای ثروتمند نابرابری بیشتری دارند، معیاری از نابرابری نسبت به درآمد متوسط ۴۰درصد ثروتمند جامعه به درآمد متوسط ۶۰درصد پایین است. در کشورهای صنعتی این نسبت بین ۲ و ۳ قرار دارد. برخی از کشورهای در حال توسعه نیز در درجة نابرابری مشابهی دارند، ولی در بیشتر کشورهای در حال توسعه این نسبت بالاتر است.

چرا نابرابری مانعی در مقابل رشد است؟ یک دلیل این است که نابرابری گسترده موجب ناآرامی و بی‌ثباتی سیاسی می‌شود، که به اقتصاد آسیب وارد می‌کند. دلیل دیگر این است که در کشورهای فقیر با نابرابری شدید، عده زیادی از مردم در فقر مطلق زندگی می‌کنند. فقرا از بهره‌مندی از فرصت‌های سرمایه‌گذاری عاجزند. کارآفرینان بالقوه نمی‌توانند سرمایه‌ای را که برای ایجاد بنگاهی جدید نیاز دارند، قرض بگیرند و یا خود پس‌انداز کنند. فرزندان فقرا استطاعت مالی برای تحصیل ندارد و به همین دلیل، از انجام مشاغلی که نیازمند مهارت است کنار گذاشته می‌شوند.

زمانی که نابرابری شدید و فرصت‌ها وجود دارد، رشد کند است، صرفاً به این دلیل که بیشتر استعداد جامعه هدر می‌رود؛ برای مثال: در تایوان اوایل دهة ۱۹۵۰، درست قبل از شروع جهش سریع اقتصادی، دولت اصلاحات ارضی گسترده‌ای را اعمال کرد که بر اساس آن زمین‌های زراعی را بین فقرا تقسیم کرد. تایوان پس از این‌ اصلاحات، یکی از متوازن‌ترین اشکال توزیع درآمد جهان را دارد. کاهش نابرابری در پی اصلاحات ارضی مسلماً به شروع جهش اقتصادی و رشد و شکوفایی این کشور کمک کرد. سایر کشورهای فقیر در دوْر باطل نابرابری گرفتار شده‌اند که به رشد پایین و تداوم نابرابری منجر گردیده است.

رشد اقتصادی به خودی خود هدف نیست، بلکه ابزاری برای رسیدن به سطح بالاتر زندگی است. برای پایان دادن به مصیبت فقر جهانی، به چیزهایی بیش از رشد نیاز است. رشد شرط کافی برای حل مشکلات اجتماعی نیست، اما شرط لازم است. داشتن منابع بیشتر به خودی خود باعث بهتر‌شدن زندگی مردم نمی‌شود، اما می‌تواند به بهبود وضعیت معیشتی مردم کمک کند.

«سلامت» شاخصی از سطح زندگی مردم است. با افزایش درآمد کشور، مردم آن کشور سالم‌تر می‌شوند. شاخص‌هایی مانند میزان کالری و پروتئین دریافتی و تعداد تخت‌بیمارستان به ازای هر نفر، در کشورهایی که درآمد بالاتری دارند، به‌ طور چشمگیری بالاتر است. در نتیجه، امید به زندگی بیشتر است. با افزایش درآمد ملی، مرگ ‌و ‌میر کودکان کاهش پیدا می‌کند. به یقین تنها درآمد بر سطح سلامت تأثیرگذار نیست، برنامه‌‌های سلامت عمومی و دانش جدید در مورد بیماری‌ها نیز عواملی حیاتی‌اند، اما کشورهای ثروتمند‌تر، سالم‌‌تر نیز هستند.

نابرابری‌های جنسیتی نیز با رشد اقتصادی کاهش می‌یابد. تبعیض عمدتاً مسئله‌ای فرهنگی است، اما فرهنگ می‌تواند به تغییرات اقتصادی واکنش نشان دهد. در فقیرترین کشورها مانند بنگلادش و سومالی، دختران تقریباً به‌ طور متوسط به اندازة نصف سالهایی که پسران در مدرسه حضور دارند، تحصیل می‌کنند. در کشورهای با درآمد متوسط روبه‌پایین مانند فیلیپین و بوتسوانا، دختران و پسران تقریباً از تحصیل یکسانی برخوردارند. (در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا مانند تونس، الجزایر و عراق دختران به‌ طور متوسط دو سال کمتر از پسران در مدرسه حضور دارند). زنان کارگر نیز از رشد سود می‌برند: تفاوت حقوق دریافتی زنان و مردان در کشورهای ثروتمند‌تر کمتر است. رشد به کاهش شکاف جنسیتی کمک می‌کند.

ادامه دارد

نسخه مناسب چاپ