برای بچه‌ها به‌جای تبلت بیلچه بخرید
مولف : نیکولاس تامپیو
 

در مزرعه‌ای که برای آخر هفته به آنجا رفته‌ایم، خروس می‌خواند و خانواده من با صدایش بیدار می‌شوند. هوا بسیار پرطراوت است و ستارگان پیش از برآمدن خورشید از پشت تپه در آسمان سوسو می‌زنند. به انبار علوفه می‌رویم که در آن اسب‌ها، گاوها، مرغ‌ها، سگ‌ها و گربه‌ها انتظارمان را می‌کشند. سطل‌های آب را می‌شوییم و دوباره پر می‌کنیم و به گاوها و اسب‌ها کاه و یونجه می‌دهیم. بچه‌ها برای صبحانه تخم‌مرغ جمع می‌کنند.
باد با خود بوی بهار و پایان زمستان را می‌آورد. وقتی از چاله‌های آب رد می‌شویم گِل به چکمه‌هایمان می‌چسبد. یاد می‌گیریم که تخم‌مرغ‌ها و گوشتی که در شهر می‌خوریم از کجا می‌آیند و چطور انبارهای علوفه را در قرن نوزدهم با چوب می‌ساختند نه با تیرهای آهنی. بوی انبار علوفه را استشمام می‌کنیم، بافت چوبی نردبان را لمس می‌کنیم، حسِ در دست گرفتن بیل، مزه تخم‌مرغ تازه و مصاحبت کشاورزان.
به عنوان یک پدر، برای من کاملاً بدیهی است که کودکان وقتی با کل بدنشان درگیر تجربه‌ای معنادار می‌شوند بسیار بهتر یاد می‌گیرند تا وقتی که پشت کامپیوتر می‌نشینند. اگر در این شک دارید، به واکنش کودکان وقتی فعالیتی را روی صفحه‌نمایش می‌بینند و وقتی خودشان آن را انجام می‌دهند دقت کنید. وقتی خودشان سوار اسب می‌شوند خیلی بیشتر درگیر می‌شوند تا وقتی که ویدئویی درباره اسب‌سواری می‌بینند. همین طور وقتی با کل بدنشان ورزش می‌کنند در مقایسه با وقتی که نسخه شبیه‌سازی‌شده آن ورزش را در یک بازی آنلاین انجام می‌دهند.
ولی این روزها افراد قدرتمند بسیاری هستند که میل دارند کودکان زمان بیشتری را جلوی صفحات کامپیوتر سپری کنند. خیرینی مثل بیل گیتس و مارک زاکربرگ میلیون‌ها دلار برای ترویج «یادگیری شخصی» هزینه کرده‌اند، این که خود کودکان پشت کامپیوتر با خودشان کار کنند.
بسیاری از بزرگسالان ثناگوی قدرت کامپیوترها و اینترنت هستند و بر این نظرند که کودکان باید هر چه سریع‌تر به این دو دسترسی پیدا کنند. ولی یادگیری با صفحه‌نمایش جای دیگر شیوه‌های ملموس‌ترِ کشف‌کردن جهان را می‌گیرد. بله انسان‌ها با چشمان خود یاد می‌گیرند، ولی نباید از گوش‌ها، بینی، دهان، پوست، قلب، دست و پا غافل شد.
هر‌چه کودکان وقت بیشتری را پشت کامپیوتر سپری کنند، وقت کمتری برای گردش علمی، ساختن کاردستی، مسابقه دادن، در دست گرفتن کتاب یا صحبت کردن با آموزگار و دوستان خود خواهند داشت. در قرن بیست‌ویکم، مدارس اتفاقاً نباید خیلی روزآمد باشند و بیشتر وقت کودکان را پشت کامپیوترها بگذرانند. در عوض، مدارس باید برای کودکان تجربه‌هایی غنی فراهم آورند که کل بدن آن‌ها را درگیر خود کند.
‌برای فهم بهتر این که چرا افراد بسیاری از یادگیری مبتنی بر صفحه‌نمایش استقبال می‌کنند، می‌توانیم به یک اثر کلاسیک از فیلسوفی قرن بیستمی رجوع کنیم:«پدیدارشناسی ادراک» نوشته موریس مرلو‌پونتی.
از نظر مرلو‌پونتی، فلسفه اروپایی از مدت‌ها قبل فهمیدن از طریق «دیدن» را بر فهمیدن از طریق «انجام دادن» ترجیح می‌داده است. افلاطون، رنه دکارت، جان لاک، دیوید هیوم و امانوئل کانت، هر یک به طریق خود، شکافی بین ذهن و جهان وضع می‌کنند، بین سوژه و ابژه، بین خودِ اندیشنده و چیزهای مادی. پیش‌فرض فیلسوفان این است که ذهن در فاصله‌ای نسبت به چیزها می‌ایستد و به آن‌ها نگاه می‌کند. وقتی دکارت گفت «می‌اندیشم پس هستم»، در واقع داشت شکافی بنیادین بین خودِ اندیشنده و جسم مادی ایجاد می‌کرد. به‌رغم جدید بودن رسانه‌های دیجیتال، مرلو‌پونتی خواهد گفت اندیشه غربی از مدت‌ها پیش از ظهور آن‌ها این فرض را در خود داشته که ذهن و نه بدن، جایگاه اندیشیدن و یادگیری است.
از نظر مرلو‌پونتی، آگاهی در اصل نه یک «من می‌اندیشم» بلکه یک «من می‌توانم» است. به عبارت دیگر، اندیشه انسان از دل تجربه زیسته او سر بر می‌آورد و آنچه ما می‌توانیم با بدن‌هایمان انجام دهیم عمیقاً بر آنچه فیلسوفان بدان می‌اندیشند و دانشمندان کشف می‌کنند شکل می‌دهد. فیلسوفان معمولاً می‌گویند ما بدن «داریم». اما همان طور که مرلو‌پونتی اشاره می‌کند: «من روبروی بدن خودم نمی‌ایستم، من در درون بدن خودم هستم، یا اصلاً من بدن خودم هستم.» همین تصحیح کوچک پیامدهای مهمی برای یادگیری دارد. این که بگوییم من بدن خودم هستم یعنی چه؟
ذهن خارج از زمان و مکان نیست. بدن است که می‌اندیشد، حس می‌کند، میل می‌کند، درد می‌کشد، تاریخچه‌ای برای خودش دارد و رو به آینده می‌نگرد. مرلو‌پونتی توضیح می‌دهد که آگاهی چطور «گذشته ما، آینده ما، محیط انسانی ما، موقعیت جسمانی ما، موقعیت ایدئولوژیکی ما و موقعیت اخلاقی ما» را به هم پیوند می‌دهد. او خوانندگان را به ابعاد بی‌شماری از جهان توجه می‌دهد که در اندیشیدن ما رسوخ می‌کنند.
بقیه در صفحه ۷
بقیه از صفحه ۶
مرلو‌پونتی از ما می‌خواهد دست از این باور برداریم که ذهن انسان فراتر از مابقی طبیعت است. انسان‌ها حیواناتی اندیشنده هستند که اندیشیدن آن‌ها همیشه درآمیخته با حیوانیت آن‌ها بوده است.
مثال رقصیدن را در نظر بگیرید. از منظر دکارتی، ذهن مثل عروسک‌گردانی است که نخ‌ها را می‌کشد تا عروسک تکان بخورد و بدن را به حرکت درمی‌آورد. در این دیدگاه، هرکس برای این که رقصیدن را یاد بگیرد باید مجموعه‌ای از حرکات را به خاطر بسپرد. اما از نظر مرلو‌پونتی راه یاد گرفتن رقص این است که فرد همین بدن جسمانی خود را از نظر مکانی حرکت دهد. ذهن قبل از این که بدن حرکت کند نه تأمل می‌کند و نه تصمیمی آگاهانه می‌گیرد؛ بدن حرکت را به دست می‌گیرد.
مدت‌هاست که فیلسوفان می‌گویند ذهن در جایگاه تماشاچی قرار دارد و بدن در واقع در جهان دست به کار است. فهم عرفی این است که سر «جایگاه اندیشه» است، در حالی که «مناطق اصلی بدن من به کنش‌ها اختصاص یافته‌اند»، و «اعضای بدن من هستند که به آن‌ها ارزش می‌دهند.» انسان‌ها با همه اعضای بدن خود یاد می‌گیرند، فکر می‌کنند و ارزشگذاری می‌کنند. بدن‌های ما چیزهایی را می‌دانند که ما هرگز نمی‌توانیم به طور کامل آن‌ها را در قالب کلمات بیان کنیم.
اگر کسی بگوید این مسأله فقط درباره کارهای بدنی صادق است، مثل رقصیدن،و در مورد کارهای فکری صدق نمی‌کند، مرلو‌پونتی در پاسخ می‌گوید: «بدن، ابزار اصلی ما برای داشتن جهان است.» هر چیزی که یاد می‌گیریم، بدان می‌اندیشیم یا آن را می‌شناسیم از بدن ما ناشی می‌شود. با گام زدن در یک مرغزار، پیمودن حاشیه یک رود و راندن قایقی در یک دریاچه است که می‌توانیم در علم جغرافیا حرفی برای گفتن داشته باشیم. در گفتگو با دیگران و یادگرفتن داستان‌های آن‌هاست که می‌توانیم ادبیات تولید کنیم. وقتی می‌خواهیم برای خانواده‌مان غذا بخریم است که احساس می‌کنیم باید ریاضیات بدانیم. همیشه نمی‌توان راهی را که از تجربه به شناخت می‌رسد، از فعالیتی در کودکی تا بصیرتی در بزرگسالی ردگیری کرد. اما با دور زدن بدن هیچگاه نمی‌توانیم چیزی یاد بگیریم: «بدن لنگرگاه ما در جهان است.»
اگر به مرلو‌پونتی نشان می‌دادند که دانش‌آموزان از روی صفحه‌نمایش درس‌هایشان را یاد می‌گیرند احتمالاً تعجب نمی‌کرد. دانش‌آموزان می‌توانند خودشان را در جهانی تصور کنند که روی صفحه‌نمایش می‌بینند، همان‌طور که افراد زیادی توانایی انتزاعی اندیشیدن را دارند. از آنجا که کودکان در معرض جهان و انسان‌های دیگر قرار می‌گیرند، باید بتوانند درکی از آنچه روی صفحه‌نمایش می‌بینند نیز داشته باشند.
با این حال، مرلو‌پونتی دلایلی برای ما خواهد آورد که در برابر روند کامپیوتری شدن آموزش مقاومت کنیم. طرفداران یادگیری شخصی به مزایای پشت کامپیوتر نشستنِ بچه‌ها در بخش عمده‌ای از زمانِ مدرسه‌شان اشاره می‌کنند، از جمله این که دانش‌آموزان با سرعت متناسب با خودشان به سمت اهداف آموزشی حرکت می‌کنند. ولی از منظر پدیدارشناختی، روشن نیست که چرا دانش‌آموزان باید بخواهند که مدت زیادی را در این وضعیت باشند در حالی که این کار با زندگی عادی و گوشت‌وپوست‌دار آن‌ها بسیار فاصله دارد. آموزگاران و والدین باید از مشوق‌هایی استفاده کنند تا کودکان مدت‌های طولانی حاضر بشوند پشت کامپیوتر بنشینند و این در حالی است که خودشان می‌خواهند بدوند، بازی کنند، نقاشی بکشند، غذا بخورند، ترانه بخوانند، مسابقه بدهند و بخندند.
در مزرعه، کودکان من از حضور کنار حیوانات، درختان، مراتع، جویبارها، ستارگان و دیگر اشیای مادی چیزهایی یاد می‌گیرند. در این شرایط همه چیز بسیار واقعی‌تر و بی‌واسطه‌تر است تا وقتی که همین چیزها با وساطت یک صفحه‌نمایش تجربه می‌شوند.
یکی از مشکلات یادگیری از روی صفحه‌نمایش این است که کودکان فرصت پیدا نمی‌کنند روابط انسانی ایجاد کنند، روابطی که برای داشتن یک تجربه آموزشی رضایت‌بخش بسیار حیاتی است.
برای ایجاد اعتماد و همدلی در میان انسان‌ها، حضور جسمانی آنها در کنار هم ضروری است و ملاقات رو‌ در‌ رو، همیشه به نتایج بهتری منجر می‌شود. برقرار کردن رابطه شخصی به آدم‌ها امکان می‌دهد تا تغییرات ظریف در چهره طرف مقابل را متوجه شوند و صداقت و صمیمیت او را تشخیص دهند. عصب‌شناسی نشان می‌دهد که انسان‌ها در خواندن ذهن یکدیگر بسیار ماهرند.
مردم اغلب همدیگر را فریب می‌دهند، اما مواجهه رو‌ ‌در ‌رو در پی بردن به فریبکاری طرف مقابل بسیار مفید است. در بازی‌های آنلاین میزان اعتماد متقابل افراد بسیار کمتر از بازی‌های واقعی است. به همین ترتیب، میزان سازگاری و «جفت‌شدگی» افراد هنگامی که رو در روی هم قرار دارند نیز بیشتر است: ساده بگویم، تعامل رو‌ در ‌رو سازوکاری بی‌رقیب برای فهم نیات دیگران است.
اما فناوری‌های جدید چقدر می‌توانند جانشین خوبی برای تعامل‌های رو‌ ‌در ‌رو باشند؟ نوشتن، تماس صوتی یا تماس تصویری در بسیاری از رابطه‌ها اغلب خوب عمل می‌کنند، اما برای رسیدن به بالاترین سطح اعتماد و پیوند اجتماعی افراد باید جسماً با هم ملاقات کنند. ارتباط از فاصله دور «آن پیوند جسمانی و عاطفی» را که در حضور مشترک دیده می‌شود تأمین نمی‌کند.
قرار دادن کودکان در برابر صفحه‌نمایش به آنان امکان می‌دهد به اطلاعات دسترسی پیدا کنند، در سراسر جهان با کسانی آشنا شوند، بازی کنند، مطالعه کنند، خرید کنند و غیره، کارهایی که در غیر این صورت امکان‌پذیر نیستند. اما اگر یادگیری را یک «آیین برقراری تعامل» در نظر بگیریم، آنگاه در یادگیری مبتنی بر صفحه‌نمایش، انرژی عاطفی کمتری در مقایسه با حضور جسمانی در مکان واحد با دیگر آموزگاران و دانش‌آموزان ایجاد خواهد شد. دانش‌آموزانی که به صفحه‌نمایش نگاه می‌کنند نسبت به آموزگاران یا دانش‌آموزان دیگر به همان اندازه اعتماد نخواهند داشت و نگران آنان نخواهند بود. درست است که افراد از پشت کامپیوتر و وقتی دیده نمی‌شوند خیلی راحت‌تر می‌توانند فکرشان را بیان کنند، اما این یعنی احتمالاً بی‌خیال‌تر و پرخاشگرتر هم خواهند بود. افراد در اجتماعاتِ آموزشی آنلاین به اندازه یک اجتماع حضوری سرمایه‌گذاری نمی‌کنند.
آن رفت‌و برگشت‌های عاطفی‌ای که در مزرعه وجود دارد، همگام شدن با آن ضرباهنگ و ایجاد پیوند با افراد دیگر نمی‌توانند پشت صفحه‌نمایش ایجاد شوند. آموزگاران باید در نظر داشته باشند که چطور می‌توانند چنین فرصت‌هایی را برای تعداد بیشتری از دانش‌آموزان فراهم آورند، از جمله آنانی که والدینشان وقت یا بودجه کافی ندارند که خودشان به چنین سفرهایی بروند.
رسانه‌های دیجیتال، حتی وقتی به نحو مناسب استفاده شوند، می‌توانند روند آموزش و حیات اجتماعی بسیاری از جوانان را بدتر کنند. وقتی مدارس خصوصی تبلیغ می‌کنند، تصاویر این تبلیغ‌ها اغلب از کودکانی است که مشغول فعالیت بدنی هستند یا مشغول بازی با گروهی از دوستان خودند. کسانی که می‌گویند کودکان باید وقت بیشتری را پشت صفحات نمایش بگذرانند در واقع با عقل سلیم، فلسفه و علم می‌جنگند.
اگر حرکت به سمت یادگیری دیجیتال ادامه یابد، کودکان وقت بیشتری را، اگر نگوییم بیشتر وقتشان را، در مقابل صفحات نمایش سپری خواهند کرد. قبل از این که به مدرسه بروند از اپلیکیشن‌ها استفاده خواهند کرد، روزهای خود را در مقابل کامپیوترها خواهند گذراند، مشقشان را آنلاین انجام می‌دهند و بعد هم خودشان را با رسانه‌های دیجیتال سرگرم خواهند کرد. کودکان در حال از دست دادن فرصت تجربه جهان با تمامی غنای آن هستند. تمامیت یک مزرعه بسیار فراتر از آن چیزی است که پیکسل‌ها و اسپیکرها می‌توانند منتقل کنند. صفحات نمایش، چشمه زندگانی بسیاری از تجربه‌های آموزشی را خشکانده‌اند، تجربه‌هایی که با گوشت و پوست خیلی بهتر به دست می‌آیند. این خیزش به سمت یادگیری مبتنی بر صفحه نمایش فقط در صورتی ناگزیر خواهد شد که آدمیان برای متوقف ساختنش هیچ اقدامی نکنند. پس بیایید آن را متوقف کنیم.
_______________________
منبع:
• این مطلب را نیکولاس تامپیو، دانشیار علوم سیاسی در دانشگاه فوردهام نیویورک نوشته است و وب‌سایت ترجمان با ترجمه محمدابراهیم باسط منتشر کرده است.

code

نسخه مناسب چاپ