خاطرات اجتماعی استاد امین الله رشیدی در عرصه آواز و موسیقی
یک عمر خاطره -۱۲۷
 

خیلی خوشحال شدم و سرازپا نشناخته، فوراً یک نوار ویدئوی نو و به اصطلاح آک‌بند را که همیشه در مواقع ضروری(و اضطراری و اورژانسی) دم دست دارم، در داخل دستگاه جای داده و به ضبط آن مراسم پرداختم.
مراسم موصوف در حدود یکی دو ساعت به طول انجامید و من بنده از نظر آنکه شما خواننده صاحب ذوق و احتمالاً عارف مسلک یا سمپات عرفان از تماشای آن بی‌نصیب نمانید ـ اگر چه ممکن است خود نیز ناظر و شاهد آن مراسم بوده باشید ـ تا حد مقدور آن را تعریف می‌کنم:
۱ـ این مراسم در همان آرامگاه مولانا واقع در شهر قونیه که بارها تصاویر آن را در رسانه‌های تصویری و مطبوعات دیده‌ایم، صورت گرفت.
۲ـ محوطه آرامگاه از انبوه تماشاچی پر و به اصطلاح جای سوزن انداختن هم خالی نبود.
۳ـ تیپ مدعوین و تماشاگران، آنطور که ظاهر امر نشان می‌داد، اکثراً از حضرات محترم و محترمه، آراسته و شیک و «های کلاس» متین و سنگین و جاافتاده بوده و در سکوتی خلسه‌آور ناظر حرکات خاص و چرخ‌ زدن‌های دراویش مولویه بودند.
۴ـ برنامه با صف‌بندی و آرایش از پیش طرح شده اعضاء نمایش دهنده که سراپا سپیدپوش با کلاهی تقریباً‌ بوقی بودند، در سکوت کامل شروع شد. نه سازی، نه نوائی… ابتدا سپیدپوشان، یکی یکی در مقابل مردی که گویا قطب یا مرشد ایشان بود، سری به تعظیم فرود آورده و با اجازه او به حرکاتی مخصوص و چرخشی پرداخته و دائره‌وار، به طور انفرادی و جمعی(مثلاً مانند حرکت خورشید) به دور خود و سایر رقصندگان می‌چرخیدند(البته اگر شما فیلم آن‌را دیده یا در آنجا حضور داشته‌اید، بهتر می‌توانید آن صحنه‌ها را مجسم فرمائید).
۵ـ این حرکات چرخشی و دورانی با شکل‌های متفاوت و بیشتر یکنواخت تا ساعتی ادامه داشت.
۶ـ بعد از آن چرخ‌ زدن‌ها، سپیدپوشان در اطراف آن سالن مدور(مانند گود زورخانه)نشسته، نفسی تازه کردند و در آن حال، شخصی پشت تریبون که در گوشه‌ای نصب شده بود، قرار گرفته و آیاتی چند از قرآن مجید را قرائت و سپس کسی دیگر یکی دو بیت از اشعار مولانا راخواند و بدین‌ترتیب ختم جلسه اعلام و ملت! سرافکنده و دمق (و تصور می‌کنم با طرح سئوالاتی در درون خویش) راه خود در پیش گرفتند و آرامگاه مولانا را ترک کردند. همین و همین!
ای بابا، ای بیچاره
«ای بابا، ای بیچاره، کی آمدی، خرابه‌های ری نزدیک تهران است»
(جملات بالا‌ـ ای بابا ای… در کتاب‌های ابتدایی دبستان‌ها در هفتاد هشتاد سال پیش است که من همینطوری و به‌طور «لاعن‌شعور» به ذهنم رسید و آن را همچون شطحیات(!) در اینجا بر زبان آوردم، می‌بخشید!)
بله، صد رحمت به محافل و مجالس به‌اصطلاح درویشی و عرفانی در ایران خودمان… حداقل در این گردهم‌آیی‌ها بساط شعر و ساز و آواز، غزل‌خوانی و مثنوی‌خوانی با اشعار مولانا همراه با دَف و دایره و تار و طنبور و خوانندگان خوش‌نوا در کار است و در آخر سر هم، هو حق کشیدنی و کف بر لب آوردنی و بقیه قضایا که این هم البته…
باور بفرمایید که من در یکی دو ساعتی که دقیقاً و با اشتیاق مشغول تماشای مراسم مولویه در قونیه و ضبط آن در نوار ویدیو بودم، دوار سرگرفتم، گیج و منگ شدم و آه از نهاد و، دود از سرم برخاست!

code

نسخه مناسب چاپ