معمولا اولین کلید واژههایی که با شنیدن «گردشگری» در ذهن ما شکل میگیرند، «اقتصادی» هستند و برخورداری از یک توان مالی خاص برای سفر و دیدن کشور یا شهر و شهرهایی در اطراف یا بسیار دورتر از ما. در غالب این سفرها، به دنبال جذابیتهای تاریخی، شهری و معماری درون سرزمینی و برون سرزمینی هستیم تا برای روز یا روزهایی از زندگی روزمره فاصله گرفته و به اصطلاح هوایی تازه کنیم، اما این همه معنای گردشگری نیست. امروز گردشگری به صنعتی بزرگ بدل شده که انواع گوناگونی از گردشگری شهری، تفریحی، تاریخی، ورزشی و غیره را در بر میگیرد که یکی از مهمترین، عمیقترین و پیچیدهترین انواع آنها، گردشگری فرهنگی است. جبار رحمانی، عضو هیأت علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی در تشریح اهمیت آن مینویسد: «گردشگری ناشی از ذهنیتی است که در آن، تجربه جهان یا پدیدهای متفاوت به یک اولویت برای فرد تبدیل میشود. شاید در موارد فردی، بتوان این انگیزه را به خود شخص و ذهنیت او ارجاع داد، اما گردشگری در جایگاه یک امر همگانی و عمومی را میتوان به مثابه یک پدیده اجتماعی تام در نظر گرفت. به عبارت دیگر مجموعهای از عوامل فرهنگی، اقتصادی، روانشناختی و سیاسی هستند که انگیزشهای اولیه و کم و کیف تجربه سفر و در نهایت پیامدهای محتمل و ممکن آن را در گردشگران ایجاد میکنند.
انگیزه عمومی تجربه جهانهای اجتماعی و فرهنگیِ دیگر (این تجربه میتواند معطوف به جهانهای طبیعی جدید نیز باشد) در شرایطی ظهور و بروز پیدا میکند که مردم برای ارتقای کیفیت زندگیشان علاقهمند به بسط جهان ذهنی خودشان از دل تجربههای تازه از فرهنگها و طبیعتهای گوناگون باشند. به سخن دیگر، گردشگری زاده وضعیت فرهنگی باز و مردمی جهانگرا و برونگراست …
گردشگری در عرصه کلان اجتماعی، جهان فرهنگی ایرانی را به شدت توسعه داده و روبرو شدن با فرهنگهای دیگر، گونهای دگرگونی فرهنگی را برای ایرانیان فراهم کرده است.
در شرایط کنونی، گردشگری داخلی یکی از مهمترین امکانها برای توسعه است، چه توسعه اقتصادی و چه توسعه فرهنگی. اقتصاد بیمار، رانتی و نفتی ایران، عملا امر تولید را به امر مختل بدل کرده است و گردشگری در شرایط کنونی، به سریعترین راهحل برای حل بخشی از مشکلات اقتصاد ایران، ایجاد فضایی برای کارآفرینی و همچنین ابزاری برای توسعه فرهنگی بدل شده است. میتوان گفت گردشگری خارجی، فرصتی بوده برای توسعه ذهنیت جهان فرهنگی باز و ایجاد قابلیتهایی برای گفتگو با سایر فرهنگها (بهعنوان مهمترین لازمه حضور فعال در فرهنگ جهانی) و همچنین رسیدن به خودآگاهی انتقادی از معایب و محاسن فرهنگ ایرانی بهواسطه نگاه انتقادی در آیینه دیگری خارجی؛ گردشگری داخلی فرصتی است برای توسعه خودآگاهی از دیگر بخشهای فرهنگی ایران و تقویت انسجام فرهنگی و هویت ملی.»
با هدف آشنایی بیشتر با گردشگری فرهنگی با افسانه احسانی،کارآفرین گردشگری جوامع محلی و هنرهای بومی و رئیس هیأت مدیره مؤسسه آوای طبیعت پایدار گفتگو کردیم.او سالها پیرامون آموزش و فرهنگسازی در زمینه محیطزیست، اکوتوریسم وگردشگری پایدار، اجرای پروژههای آمادهسازی و مدیریت مقاصد برای گردشگری و صنایع دستی فعالیت داشته و استعدادیابی و تقویت پتانسیلهای بومی از دغدغههای همیشگی اوست.
وی از تجربه عضویت در مجامع ملی و بینالمللی گردشگری و آشنایی با نیازهای گردشگران برای ایجاد ارتباط میان موضوع صنایع دستی و هنرهای بومی به عنوان سوغات فرهنگی و زیستمحیطی با صنعت گردشگری استفاده کرده و پس از سفر به کشورهای مختلف و تحقیق میدانی در مورد روند رشد و چگونگی ورود آنها به بازارگردشگری، برای بومیسازی این روند درقالب پروژههای مختلف تلاش کرده است.
احسانی و تیمش تاکنون در ۳۲ روستا در قالب ۹ استان شامل استانهای خراسان جنوبی، گلستان، تهران، قزوین، چهارمحال و بختیاری، کرمان، خوزستان، سیستان و بلوچستان و هرمزگان فعالیتهای کارآفرینی و اشتغالزایی را با تکیه بر ارزشهای فرهنگی و زیستمحیطی اجرا کردهاند. در حال حاضر بالغ بر ۳۰۰ نفر تحت تأثیر مستقیم و غیر مستقیم پروژههای مؤسسه او دارای شغل پایدار شدهاند.
دفترش پر از عروسکهای بومی، صندوقچههای قدیمی و صنایع دستی است که همگی نشانی از هنر والای مردمان این سرزمین است. با ورود به دفترش دلتان به گوشه گوشه این سرزمین پر میکشد. خودش لباسی از الیاف طبیعی با سوزندوزیهای زیبا به تن دارد که به قول او موجب ارتباط بهتر با طبیعت و حال خوب میشود. گفتگوی ما با او را بخوانید:
اگر گردشگری فرهنگی را آشنایی گردشگر با آداب و سنن مردم یک منطقه، باورها، فلسفه معماری و هنر آن منطقه در نظر بگیریم، چقدر از گردشگریهای ما به این منظور انجام میشوند؟
سؤال شما با توجه به تعریفمان از گردشگری فرهنگی قابل بررسی است. در دنیا بحث گردشگری فرهنگی بسیار جا افتاده است و ایران هم یکی از مقاصد گردشگری فرهنگی جهان محسوب میشود. در نظر عموم مردم آنچه جا افتاده، گردش در شهرهای باستانی مثل اصفهان، شیراز، تبریز و …، و خرید سوغاتی است، اما آنچه ما به دنبال آن هستیم واکاوی لایههای زیرینی است که به میراث ناملموس شهرت دارند. به طور مثال شما در ظاهر روی میز من یک بقچه که با دستمال یزدی بسته شده میبینید، اما وقتی دقیق به این بقچه و محتویات آن که حاوی بخشی از فرهنگ غنی این منطقه است نگاه کنید، تصور شما از یزد و میراث فرهنگی این منطقه تغییر خواهد کرد.
معمولاً بیشتر گردشگریها با هدف گردشگری شهری انجام میشوند. خیلی کم اتفاق میافتد که گردشگران برای لمس کردن فرهنگ یک منطقه برنامهریزی و سفر کنند. چرا بیشتر گردشگریها حول دیدن شهرها و جاذبههای شهری هستند؟
به صورت معمول عکسها، فیلمها و رسانهها ما را به سمت گردشگری شهری هدایت میکنند، اما وقتی این نوع گردشگری برای شما عادی شد، به دنبال چیز تازهتری خواهید بود. همین اتفاق برای من رخ داد. من کمکم به بحث گردشگری مسئولانه، گردشگری پایدار و اکوتوریسم علاقهمند شدم. در همین مسیر متوجه شدم که خیلی از زیباییها را تجربه نکردهام. البته من یکی دیگر از دلایل غالب شدن گردشگری شهری را «زندگی توأم با سرعت» میبینم که همه ما به آن عادت کردهایم. در حالی که اکنون در دنیا با توجه به مضرات بالای سرعت در زندگی، مردم به سوی «آرام زندگی کردن» تشویق میشوند. ما حتی در سفرها هم تمامی رفتارهایمان توأم با سرعت است. وقتی از یک اثر باستانی دیدن میکنیم، با سرعت از کنار آن اثر و جزئیات پیرامون آن رد میشویم. حال آن که باید آرام و با طمأنینه درباره این اثر، چگونگی و دلیل شکلگیری آن با کسانی که مسئولیت حفاظت از آن را به عهده دارند یا با آن در ارتباط هستند، گفتگو کنیم. مثلاً آقایی در تپههای «سیئلک» کاشان هست که از بچگی کنار پدربزرگش در این منطقه حضور داشته و به واسطه حضور گردشگران، زبان های ایتالیایی و فرانسوی را یاد گرفته است. اگر شما برای این آدم وقت نگذارید، به نظرتان او یک پیرمرد ساده و سرایدار است ولی با کمی تغییر نگاه، شما میتوانید دنیای جدیدی از گردشگری را در کنار او تجربه کنید.
گردشگران در گردشگری فرهنگی چه تجربههای خاصی را میتوانند به دست بیاورند؟
برای توضیح بهتر این سؤال مثالی برای شما میزنم. فرض کنید که یک شیء سفال کلپورگان (نام روستایی از توابع شهرستان سراوان در استان سیستان و بلوچستان است که قدمت سفالسازی با روشهای سنتی در آن به هفت هزار سال پیش باز میگردد و به موزه زنده سفال شهرت دارد) پیش چشم شماست. شاید شما در یک نگاه ساده، آن را فقط یک شیء ببینید، اما وقتی عمیق بنگرید، درخواهید یافت چگونه اجداد ما در آن منطقه بدون هیچ امکاناتی فقط با استفاده از «گِل سرخ» که مختص همان منطقه است و با تکیه بر ذهنیت و دریافت خودشان از طبیعت چنین اثر هنری را خلق کردهاند. منظورم این است که پشت دانش بومی هر یک از مناطق ما، چند هزار سال اصالت نهفته است و پس از طی آزمونها و تجربههای بسیار به دست ما رسیده است. در صورت درک این موضوع، شما به هویت و اصالت خودتان افتخار میکنید و کلی سوژه برای خوشحالی و شاد شدن خواهید یافت.یکی از اهداف ما از سفر به مناطق مختلف ایجاد شغل برای مردم بومی آن منطقه است. ما از بیرون به مردم آن منطقه آموزش نمیدهیم، بلکه فقط استعدادها و هنر مردمان آن منطقه را کشف و بعد برای آن هنر، بازار ایجاد میکنیم. در این صورت به ماندگاری و پایداری مردمان بومی و هنر آنان کمک کردهایم. نمونههای زیادی را میتوانم مثال بزنم که از دیدن و فلسفه تشکیل آنها شگفت زده میشوید. در سفر اخیرم به منطقه خراسان شمالی با «پابند»ی بافته شده از الیاف طبیعی و استفاده از رنگهای موجود در طبیعت مواجه شدم که زنان و مردان به هنگام کار و زعفرانچینی از آن استفاده میکردند تا سلامتشان را حفظ کنند. کُرمانجها در خراسان شمالی دارای هنر متنوعی هستند. به عنوان نمونه کرمانجها، عرقچینهایی در رنگهای متنوع تولید میکنند که هریک کاربرد خاص خود را دارند. همچنین در تولید سربندها، طبقات مختلف افراد مانند شاعران، نوازندگان و مردم عادی هریک سربندهای خاص با گرههای خاص خود را داشتهاند که توسط هنرمندان این منطقه تهیه میشده است.
با آنچه شما گفتید میتوان نتیجه گرفت که مطالعه در مورد هنر بومی، آداب و سنن و فرهنگ یک منطقه میتواند ما را از بحران هویتی و آشفتگیهایی که درنتیجه زندگی شهری به آن مبتلا شدهایم، دور کند.
بله، حتماً همینطور است. بودن در این فضاها باعث میشود که حالمان خوب باشد. حال اطرافیان ما هم خوب باشد. تعداد زیادی از دانشجویان من در سفرها همراه من هستند و این تجربهها، حس آرامش را به آنان منتقل میکند. ما در دنیایی زندگی میکنیم که سرمایهداران مدام ما را به خرید و مصرف بیشتر تشویق میکنند ولی ما توان خرید همه چیز را نداریم و در نتیجه عصبی میشویم. زندگی چیزی نیست که دیگران به ما دیکته میکنند. زندگی و جستجو در پیشینه غنی فرهنگیمان، تابآوری، سختکوشی، امید و انگیزه را در ما زنده میکند.
اگر یک گردشگر بخواهد گردشگری فرهنگی را تجربه کند، حتماً به راهنما یا استفاده از تورهای خاصی که در این زمینه خدمات ارائه می دهند، احتیاج دارد؟ آیا در قالب سفرهای انفرادی و خانوادگی هم میتوان این تجربهها را داشت؟
برای تجربه فرهنگی، باید بیش از هر چیز نگاهمان را تغییر دهیم. باید خودمان با خودمان کنار بیاییم. ضمن آنکه شنونده و بیننده خوبی هم باشیم. در کنار اینها باید بپذیریم که گاهی با کسانی که با ما همعقیده نیستند، سفر را تجربه کنیم. از این افراد، چیزهای تازه یاد بگیریم. من خیلی اوقات دیدم که در سفرهای فامیلی، اقوام به هنگام سفر هم از قیمت سکه و دلار صحبت میکنند! در حالی که میتوان در طی سفر، درباره طبیعت، صنایع دستی، غذاهای محلی و فرهنگ منطقهای که به آن سفر کردهایم، تحقیق کرد و چیزهای تازه یاد گرفت. الان در دنیا مبحثی مطرح شده تحت عنوان «توریسم تجربهگرا». مثلاً شما در سفر یک روز را با یک ساربان، یک کشاورز یا یک چایکار میگذرانید و تجربههای تازهای به دست میآورید.
در کنار همه آنچه شما درباره تجربیات تازه گفتید، ما با معضلی در زمینه گسترش گردشگری مواجهیم و آن ضربه زدن و تأثیرات مخرب یک گردشگر بر منطقهای است که از آن دیدن می کند. گاهی این تأثیر مخرب ممکن است از طریق برجای گذاشتن زباله در طبیعت یک منطقه باشد که ما آن را به چشم می بینیم، اما در گردشگری فرهنگی، این ضربه با تحمیل فرهنگ شهری بر فرهنگ بومی به صورت آگاهانه یا ناآگاهانه اتفاق میافتد که به نظر خطرناک تر هم می رسد. در این صورت به مرور زمان شاهدیم که فرهنگ کهن یک منطقه، تحت تاثیر نمادهای شهری، بسیاری از جذابیتهای خود را از دست داده است. چگونه رفتار کنیم که ضمن لذت بردن، به حفظ و گسترش فرهنگ منطقهای که پا به آن گذاشتهایم، کمک کنیم؟
من برای پاسخ به این پرسش باز هم به صحبتهای قبلی بازمیگردم. دلیل اصلی ضربه زدن به طبیعت یا فرهنگ که شما از آن صحبت کردید، عدم درک حقیقی از منطقهای است که مقصد سفر ما بوده است. اگر شما به منطقهای سفر و از اعماق وجود با مردم بومی آنجا صحبت کنید و پای حرفها و تجربیاتشان بنشینید، هرگز رفتاری نخواهید داشت که بومیان را ناراحت کند. ما شناخت و آگاهی کافی از طبیعت و فرهنگ بومی نداریم. شناخت کافی و ارزشمندشدن این عناصر برای ما، مانع انجام کاری است که آنها را آزرده میکند. وقتی متأسفانه در فرهنگ ما دائم از برندهشدن و شاگرد اول شدن صحبت میشود، این موضوع باعث شکل گرفتن نوعی خودمحوری و ندیدن دیگران میشود که در گردشگری خود را به شکل تخریب طبیعت یا فرهنگ یک منطقه نشان میدهد. در فرهنگ شهری ما جا نیفتاده است که به نفر بعدی فکر کنیم؛ در حالی که اساس ماندگاری و تداوم فرهنگهای بومی، فکر کردن به نفرات بعدی و نسلهای بعدی است. اصولاً دانش بومی ما براساس یاریگری شکل گرفته است. من هم خیلی دوست دارم آنچه را به آن رسیدم به بقیه منتقل کنم. باید از قهرمانسازی در یک حوزه دوری کنیم و هر کسی بنا به توانایی خودش این مسیر را ادامه دهد.
ایده بقچه
احسانی در ادامه مصاحبه، دو تن از شاگردانش را به گفتگو دعوت میکند تا خودشان از نوع تغییر نگاه و حال خوبی بگویند که به قول او، زندگیشان را به قبل و بعد از طبیعتگردی و درک فرهنگهای بومی تقسیم کرده است.
شراره نورمحمدی میگوید: به نظرم هر آدمی باید برای ورود به این عرصه به صورت ریشهای دغدغههایی داشته باشد. من از قبل ولی از دور با برنامهها و فعالیتهای خانم احسانی آشنا بودم. خانم احسانی همان چیزی را دنبال میکرد که آرزوی من هم هست. وقتی به اینجا آمدم پتانسیل این پروژه را خیلی بالا دیدم و دوست داشتم با تأثیرگذاری مثبت، جزئی از این روند باشم و خانم احسانی و تیمشان را یاری کنم. الان به نظرم شرایط عوض شده و چشمها به دیدن صنایع دستی عادت کرده و تمایلات در این زمینه افزایش پیدا کرده است. باید از این فرصت برای آشنایی با فرهنگهای
بومی مناطق مختلف ایران استفاده کرد.
نیلوفر ضیایی هم میگوید: من از طریق کلاسهای آموزشی مؤسسه وارد بحث گردشگری پایدار و احیاء عروسک های بومی شدم. چون دغدغه حفظ فرهنگ داشتم و برایم ناراحتکننده بود که دائم شاهد از بین رفتن بخشهایی از فرهنگ کهن سرزمینمان باشم، وارد فضای این عروسکها شدم.
برای من لذتبخش است که احیاء عروسکها را میبینم. هر کسی که این عروسکها را میسازد بخشی از خودش و هویتش را در این عروسکها جا میگذارد. من خیلی کم میبینم که همسن و سالان من نسبت به سنتها و ارزشهای قدیمی دغدغه داشته باشند. دغدغهمندی در این مورد خیلی مهم است.
شراره در پایان گفتگو درباره ایده «بقچه» که یکی از جذابترین ایدههای خانم احسانی است، میگوید: ایده بقچه از آنجا شروع شد که خانم احسانی بقچه مادربزرگی را باز کرد و دید چه چیزهای جذابی در آن وجود دارد. همه مادربزرگها بقچههایی داشتند که صنایعدستی، کارها و دوختهای خودشان را در این بقچهها قرار میدادند. الان این بقچهها در پستوهای خانههای روستایی ماندهاند و باز نمیشوند. این ایده به ما میگوید، به بقچه مادربزرگها رجوع کنیم و آنها را احیاء کنیم و در زندگی روزمره مورد استفاده قرار دهیم. در استانهای مختلف این بقچهها باز شده و در حال احیاء شدن هستند. به دلیل نزدیکی محتویات آنها به ما و فرهنگ ما، حال خوبی از احیای آنها به ما دست میدهد.
code