درنگی بر«عشق سپید ، گنجشک آبی» سروده «انسی الحاج» ، ترجمه عبدالرضا رضایی نیا
و خداوند انسان را آفرید…
فرامرز محمّدی پور
 

یک
…الرسوله بشعرها الطویل حتی الینابیج؛ عنوان اصلی منظومه‌»عشق سپید، گنجشک آبی» است، به معنی «رسوله با گیسوان بلندش تا سرچشمه‌ها»،با عنایت به نبود معادلی دقیق برای رسوله در زبان فارسی! عبدالرضا رضایی‌نیا، مترجم این اثر خواندنی، عنوان حاضر را با الهام از حال و هوای کلی منظومه برای این ترجمه برگزیده است که اشارتی‌است به صورت ساختار نو، درونمایه‌ سیال و عاشقانه‌ آن.
«نزار قبانی» در اثر «بلقیس و عاشقانه‌های دیگر»، ترجمه‌ «موسی بیدج»، انسی‌الحاج را این‌گونه معرفی می‌کند:
«انسی الحاج، یکی از تاریخ‌سازان جنبش نوگرایی است و یکی از شجاع‌ترین آنهـا. مــی‌گویـم شجاع‌ترین برای این‌که در دهه‌ پنجاه میلادی سرودن شعر سپید مانند پیاده شدن آرمسترانگ روی کره ماه بود. در آن زمان سرودن این شعر، دل شیر می‌خواست و -انسی- این کار را کرد و هزاران لعنت را به جان خرید.
او وقتی نخستین مجموعه‌ شعر خود را با عنوان «هرگز» منتشر کرد، هیچ‌کدام از ما جرات نکردیم به او با صدایی بلند دست مریزاد بگوییم مبادا سنگ لعنت بر سر ما هم ببارد…»
و یا انسی الحاج بزرگ‌ترین بازیکنی است که به میدان نوگرایی شعر عرب در دهه‌ پنجاه وارد شد و تمام مدال‌های طلا را درو کرد، او بی برو برگرد پدر شعر سپید است. «انسی الحاج شاعر، ناقد و روزنامه‌نگار متولد ۱۹۳۹ در لبنان است و «رضایی‌نیا» درباره‌ این اثر نظری شایسته دارد:
«…منظومه‌ حاضر وضعی خاص دارد، کم‌حجم‌ترین دفتر انسی‌الحاج به شمار می‌رود و متکی بر بلوغ زبان و ذهنیت شاعرانه‌اش و معطوف به تجربه‌های سالیان شاعر در پهنه‌ شعر که به لطف و ملایمت زبان شاعرانه روایتی فلسفی- عرفانی را دستمایه‌ ترنم قرار داده است؛ به تاکید خود شاعر-در جای جای منظومه- قصه رویه‌ دیگر آفرینش است.
قصه‌ نیمه‌ پنهان تکوین انسان… و در نهایت عاشقانه‌ای شکسته و محزون، اما رو به بهجت‌ها و روشنی‌ها….»
دو
«و خداوند عشق را آفرید» بی‌تردید الهامی است که انسی‌الحاج با تصویری زیبا، آفرینش انسان را زیبا می‌بیند؛ از آغازی که آغاز می‌شود به نیت عشق در سفر ازلی تا عشق که هدیه‌ خداوندی است:
و خداوندر انسان را آفریدر مرد و زنر تا آسمان و زمینر زیبا بماندر در تلاش آن‌کس که چیزی نداردر در پیوند آن که پیوندی نداردر در حیرت آن‌کس که می‌داند و نمی‌داندر در سلام آن‌کس که سلامی برنمی‌انگیزدر مگر برای آن که از او تحیتی فرو ریزد.(ص۱۶و۱۷)
و فلسفی‌تر این‌که در این قصه‌نیمه‌ پنهان تکوین انسان؛ و بازخوانی اطوار و احوال دو جنس مرد و زن در بستر تاریخ-این مرد- برای محبوبه‌اش به دنبال زیباترین دعا یعنی برکت است:
ای خدای عهد بندانِ دیدار در آن سوی پل نگهبانانر پروردگارا، ای خدای انگشترها و عقدها و آه کشیدن‌هار از تو طعم‌شان را طلب می‌کنندر اما من برای محبوبه‌ام برکت طلب می‌کنم. (ص۳۶)
عشق و دعا، یعنی دعایی برای عشق و عشقی برای دعا روایت شاعرانه‌ای است که «انسی الحاج» با تفکری اندیشمند و زبانی فاخر می‌خواهد، جاودانگی انسان را چونان تناورترین درختان زیتون لبریز از مهربانی و توانایی خداوند جان‌آفرین بداند و این‌که بزرگی از آن اوست.
محبوبه‌ام مرا به سوی تو واداشتر او می‌گوید سپس من می‌گویم: بزرگی از آن توستر او دست به کار می‌شود، رودهای تو در صحراهای من روان می‌شوندر او نگاه می‌کند و من تو را می‌بینم.(ص۳۶)
سه
ترجمه‌ روان و ملموس شاعر توانای معاصر«عبدالرضا رضایی‌نیا» بر شعر انسی‌الحاج، لحظه‌های «رهایی» ندارد که به آسانی بگذری، زیرا بند بند این ترجمه‌ شاعرانه می‌تواند خود مثنوی دیگری برای بازخوانی و زیبایی بلوغ و ذهنیت شاعرانه باشد با ردپایی از دعای عرفانی:
ای شب، ای شبر دعایم را با خود ببر!رخداوندا صدایم را بشنور محبوبه‌ مرا بنشان و از جا مکنر عمرهای نیامده را بر او بیفزایر با عمرهای آینده‌ من گرامی‌اش بدار.(ص۵۲)
و یا:
من در پی جانوران وحشی و برج‌های بابل روان شدمر و محبوبه‌ی من پدیدار شدر پس آن‌گاه من دعا شدمر و مرا حفظ کرد پس بر من آشکار شدیر ای خدا.(ص۵۰)
همین دعا، عشق-گاهی محزون، گاهی شکسته- گاهی روشن و گاهی مومنانه‌تر پای «سوگند» را باز می‌کند، سوگندی که می‌تواند زمینه‌ی عشق دنیایی باشد، یعنی مسیری روشن برای لحظه‌های ابدی و جاودانگی:
سوگند می‌خورم شعرهایم را از یاد ببرم تا تو را در یاد بدارمر سوگند می‌خورم در پی عشق روانه شومر سوگند می‌خورم در پی عشق روانه شومر سوگند که عشق همیشه پیش‌تر از من باشدر سوگند می‌خورم چون ستارگان روز برای نیک‌بختی تو خاموش شومر سوگند می‌خورم اشک‌هایم را در دستانت آرام دهمر سوگند می‌خورم فاصله‌ میان دو واژه‌ «دوستت دارم، دوستت دارم» باشم. (ص۵۰)
رضایی‌نیا این‌گونه آورده است:
«مرد از ریشه‌ی زن بر می‌آید، جدا می‌شود، می‌بالد و بر وسوسه‎ی وهم و کبریا-زن- را در بند می‌کشد، پیش چشمان خداوند، و عشق هدیه‌ خداوندی‌ست به –زن- دربند تا در رهگذر سیروسلوکی شگفت هم روح مرد را برهاند، هم جان دربند خود را، که سراسر این حکایت، حکایت عشق در سفر ازلی آدمی‌ست تا ابد…»:
چون خویشتن را در چشمان او بزرگ دیدر و او را در چشمان خود کوچکر و گفت: باید بر او خداوندی کنم!ر و او را شکستر زن از دلسوزی بر مرد شکسته شدر و او زن را به اسارت راندر زن تسلیم شد، مباد که خداوند بر مرد خشم گیردر مرد در سایه‌ی صدای نعره‌وارش دست گشاد»[لا شریکَ لی]ر مرا شریکی نیست!(ص۱۹ و ۲۰)
چهار
به واقع منظومه‌ «عشق سپید، گنجشک آبی» رسوله‌یی با گیسوان بلندش تا سرچشمه‌هاست، یعنی حس و فضای عاشقانه با ملایمت زبان شاعرانه برای تنازعی شگفت که اگر غیرِ این بود نه شعر «انسی‌الحاج» زبانزد می‌شد و نه ترجمه‌ای دلنشین به دل می‌نشست و به روشنی این قصه، قصه‌ روی دیگر آفرینش است، و شاید هم «نفخت فیه من روحی» یعنی دمیدنی سرشار از لحظه لحظه‌ حضور خداوند که هم انسان را آفرید و هم عشق را…

code

نسخه مناسب چاپ