محوراصلی فیلم،همان مفهوم از دست رفته انسانیت است. مفهومی که در سینمای آندری زویاگینتسف، ریشه عمیقی دارد و به عبارتی کانون محوری فیلم های او را تشکیل می دهد. کالبد سینمای این فیلمساز روس، خانواده است. او در این کالبد، اتفاقات ناگواری را که سبب می شود خانواده از هم پاشیده شود، به خوبی و به عبارتی به وضوح نشان می دهد.
آخرین فیلم آندری زویاگینتسف با عنوان«بی عشق»را می توان بی عاطفه هم معنا کرد. ادامه دهنده فیلم های دیگراو مانند:بازگشت، النا، تبعید و حتی لویاتان. او با قرار دادن اتفاقی خاص که توانسته زلزله ای مهیب در هر خانواده ای تلقی شود، تمامی حوادث بعدی را که تحت تأثیر آن اتفاق به وجود آمده اند، روایت کند.
در فیلم بی عشق نیز زن و شوهری در آستانه جدایی اند. آنها به شدت نسبت به هم تنفر پیدا کرده اند و برای رسیدن به امیال شخصی خود، طرف مقابل را به هر نحوی که شده، سرکوب می کنند. آنها از لذت های شخصی خود نیز چشم پوشی نمی کنند و در آستانه جدایی با فرد دیگری ارتباط دوستی برقرار می کنند که در فیلم در نهایت به ازدواج آنها نیز ختم می شود.
گویی آنها افراد مسخ شده ای هستند که خودخواهی، سرکوب و سکس مانیفست رفتاری شان است. اما آنها در زندگی خود از موجود دیگری(فرزند)که نقشی در به وجود آوردن آن دارند و تعهد انسانی که نسبت به آن باید بپردازند، غافل اند. شدت دعوای زن و شوهری آنها در فیلم با مفقود شدن پسر، بیش از هر چیزی بر التهاب فیلم می افزاید. پسر به طرز ناگهانی و در بحبوحه درگیری پدر و مادر گم می شود و با حضور پلیس هم نتیجه ای به دست نمی آید. در انتهای فیلم نیز ما از پسر هیچ نشانی دریافت نمی کنیم.
آندری زویاگینتسف با خلق روایت های ملتهب در فیلم، توانسته خط داستان را بر پایه داوری اخلاقی قرار دهد که مخاطب می تواند در منظومه اخلاقی فیلم،نه تنها آن را قضاوت کند، بلکه تا انتها با فیلم همراه باشد. اگرچه در نگاه اول می توان پدر و مادر را فردی بی عاطفه به نظر آورد که در جای خود درست هم هست، اما کارگردان با خلق مضامین متعددی آنها را محصول درهم ریختگی اوضاع و رفتار شخصی و گذشته خانوادگی هم قرار داده است.
این دو، نمونه کسانی هستند که با هم بودن شان به زمینه ای برای رنج دیگری تبدیل شده است. رنج خود و دیگری، نتیجه ای برای از دست دادن تعهد انسانی آنهاست. آنها با تمام توان، دیگری را رنج می دهند و در جای جای فیلم،ما شاهد رفتارهای ملتهب آنها هستیم تا اندازه ای که زن، شوهر را پس از یک بگو و مگو مجبور می کند که از خانه بیرون برود و یا در صحنه ای دیگر مرد نیز هنگام جست و جوی فرزندشان در یک بگو و مگو در اتومبیل، همسرش را در جاده ای بین شهری از ماشین بیرون می اندازد.
از این دست نمونه ها را آندری زویاگینتسف در فیلم بسیار قرار داده. او حتی با صحنه های عریان روابط جنسی آنها، شدت کامیابی و لذت فردی هر دو را به وضوح نشان می دهد تا نهایت غرور و خودخواهی شان را به مخاطب بقبولاند. با دیدن این فیلم شاید اولین سئوالی که به ذهن می رسد،این است که چه به دست آورده ایم؟ اما می توانیم به خوبی بدانیم که آنها چیزهای بسیاری در فیلم از دست داده اند. ما در کشاکش از دست دادن آنها می توانیم به دست آوردن خود را هم ارزیابی کنیم.
فیلم«بی عشق»،یک نمونه کاملی از فیلم های هیستریک است که اضطراب را به مخاطب انتقال می دهد. ما در پروسه همین اضطراب می توانیم معنای هستی خود را در بسترهای معرفتی که فیلم برای ما مهیا کرده ببینیم. تجربه دیدن«بی عشق»،تجربه ای تکین از رویارویی در جهانی واقعی است. جهانی که مملو از بی اخلاقی و بی شرفی است. شرافتی که آندری زویاگینتسف در صحنه های مختلف فیلم به طرز دهشتناکی در چشم مخاطب فرو می کند، بیش از آنچه آزار دهنده باشد، تلنگری بر روح و روان مخاطب تلقی می شود.
فیلمی شبیه آثار میشل هانکه که آزار نقشی کانونی در آن دارد، اما کارگردان با روایت آزار می خواهد ما را به خروج از جهان به اصطلاح اخلاقی که در اطراف خود قرار داده ایم،سوق دهد. جهت یابی فیلم با شدتی از ملال و فرسایش همراه است که در جایی مثلاً سردخانه که پدر و مادر باید جسدی را شناسایی کنند که احتمال می رود فرزند آنها باشد، اما آنها بعد از دیدن جسد، به خصوص مادر، چنان شیونی می کند که روح مخاطب را آزار می دهد.
اگرچه آن جسد، فرزند آنها نیست اما دلالتی بر مواجهه آنها بر یک واقعیت عریان است.«بی عشق»، بهشت ساختگی کسانی را که مدعی اند خانواده می تواند تقدسی لاهوتی داشته باشد، به زیر می کشد و آن را به مثابه موجودی که از هر اتفاق و خطایی مصون نیست، نشان می دهد.
code