خرد، اخلاق و سیاست
دکتر رضا داوری اردکانی - بخش چهارم
 

تجدد هنوز قدرت آن را دارد که وجود مردمان و خیال‌ها و آراء آنها را به بازی بگیرد و حتی آراء و افکار و اذهان مخالف را به راه‌های بن‌بست سوق دهد تا آنجا که مخالف‌ها ندانند که با چه چیز مخالفند و برای تحقق چه چیز می‌کوشند و گاهی صورت خیالی و رؤیایی چیزها را عین آن چیزها بدانند و به آنها راضی شوند و پیداست که در این صورت کار را تقریبا تمام شده و راه را پیموده بدانند و به حرف زدن اکتفا کنند.

۵-برای مقابله با این مکر و فریب تاریخ، روح و روحیه‌ای باید باشد که با مشهورات خو نگرفته باشد و دلبسته آنها نباشد بلکه کم و بیش خوبی‌ها و خوب‌ها و درجات آنها و شرایط پدید آمدن و بقاءشان را بشناسد و تصویر و صورت خیالی آنها را با وجودشان اشتباه نکند و به همان صورت خیالی قانع نشود و مخصوصا نپندارد که فضیلت‌های ظاهرتر را با صرفنظر کردن از فضائل اساسی و اصلی، آن هم در بحبوحه فساد از طریق اعمال قدرت می‌توان محقق کرد.

مقابله با غرب و تجدد با کوشش در احیای ارزش‌های بی‌ارزش شده در غرب جدید نیز تمام نمی‌شود. در هر نظامی ارزش‌ها به هم بسته‌اند اگر در جهان تجدد نظام ارزش‌ها دستخوش آشوب و وارونگی شده است. این آشوب را اشخاص و حتی حکومت‌ها موجب نشده و به وجود نیاورده‌اند و به همین جهت اشخاص و حکومت‌ها نمی‌توانند آن را چاره کنند.

زندگی و جامعه در غرب از پانصد سال پیش و در دیگر جاها در این اواخر دستخوش تغییری شده است که با هر سیاستی آن را نمی‌توان اداره کرد.

وقتی روش ماکیاولیست و حتی سیاست ناظر به حاکمیت مبتنی بر قرارداد، دیگر کارسازی نمی‌کند و حکومت‌ها باید از تکنیک‌های جدید سیاست بهره ببرند.

سیاستی کم و بیش موفق می‌شود که مصلحت عام و تأمین نظم درست چیزها و کارها را رعایت کند. اینکه این سیاست در بحبوحه آشوب ارزش‌ها چه می‌تواند بکند و تا کجا می‌تواند برود مشکل بزرگ جهان است و این مشکل را با اتّخاذ تدابیر عادی و خطابه‌های اخلاقی و با وعد و وعیدهای دینی نمی‌توان رفع کرد. وقتی راه آینده دشوار می‌شود شاید بازگشت به گذشته آسان‌ترین کار به نظر برسد ولی این بازگشت ظاهرا آسان،

محال است.

چیزی که گاهی با بازگشت به گذشته اشتباه می‌شود صرفنظر از توجیهاتی مثل عصر طلایی آغازین و تفسیرهای فرویدی در باب میل بازگشت به گذشته، طرح رجوع به مآثر تاریخی و نسبتی است که اکنون و وضع کنونی با گذشته و آینده دارد. این توجه بازگشت به گذشته نیست بلکه با تذکر به اکنون تاریخی آغاز می‌شود و این تذکر شرط آن است، پس این معنی را با تقلید و پیروی از عادات و آداب و رسوم و غایات دوران‌های گذشته نباید اشتباه کرد.

درک اکنون درک چیزی است که هستیم و شده‌ایم و توانایی‌هایی است که داریم و کاری است که از عهده‌اش برمی‌آییم. با درک اکنون صحنه گذشته هم روشن می‌شود. اکنون و گذشته و آینده در تاریخ و تفکر از هم جدا نیستند.

پریشانی و تفرقه جهان کنونی اگر تا حدودی علاج شدنی باشد نه با اقدام‌های عادی سیاسی بلکه با تفکر و با خرد عملی و گشایشی که با آن پدید می‌آید، میسّر می‌شود.

اگر یک دوره تاریخی به پایان خود نزدیک ‌شود، هیچ دستورالعمل معین و مشخصی برای تمدید عمر آن وجود ندارد. دستورالعمل‌های رسمی موجود هم بر اساس تفکر بنیانگذار پدید آمده‌اند. گاهی در زبان ما نام این دستورالعمل را بی توجه به معنی «راسیونالیته» در فرهنگ اخیر اروپا، عقل و عقلانیت می‌گذارند. عقلانیت عقل ابزاری و لازمه نظم سازمانی و اداری نظام تجدد است و با خرد و تفکر نباید اشتباه شود.

اگر عقلانیت به جای تفکر قرار ‌گیرد اولین خطرش از یاد بردن مراتب و خلط مقدم با مؤخر و مهم با غیر مهم و سهل انگاشتن کارهای بزرگ و هموار انگاشتن راه‌های ناگشوده و ناهموار است. با این آشوب فکری چه بسا که همه گمان کنند که می‌دانند چه باید بکنند و از عهده هر کاری برمی‌آیند.

۶- اینجا مجال بحث تفصیلی درباره عقل و عقلانیت نیست اما خوبست که به نسبت زبان با عقل اشاره‌ای بشود. زبان را غالبا و معمولا مجموعه الفاظ و یک امر وضعی می‌دانند و فکر می‌کنند که آدمی با خرد خود و با قصد و آگاهی الفاظ را وضع کرده است تا آدمیان بتوانند با آن مقاصد و معانی مورد نظر خود را به دیگران بفهمانند. وضعی بودن زبان یا درست بگویم وضعی بودن الفاظ به یک اعتبار درست است زیرا اگر زبان لفظی امری طبیعی بود می‌بایست همه آدمیان یک زبان داشته باشند و می‌دانیم که نه فقط آدمیان یک زبان ندارند بلکه در تاریخ یک قوم و ملت هم زبان تحول می‌یابد و گاهی یک زبان جایش را به زبان دیگر می‌دهد. آیا از این حیث زبان را می‌توان با خرد قیاس کرد؟ قول مشهور اینست که خرد همیشه بوده و صفت ذاتی انسان است و کسانی از جمله معتزلیان و دکارت هم گفته‌اند که هیچ چیز مثل عقل به تساوی میان آدمیان قسمت نشده است. از کجا می‌گوییم خرد ذاتی انسان است و خردی که ذاتی انسان خوانده می‌شود چیست؟ شاید پاسخ این باشد که همیشه مردمان بنحوی سود و زیان و خوب و بد و درست و نادرست و صلاح و فساد را تشخیص می‌داده‌اند و مهمتر اینکه می‌توانسته‌اند چیزهایی بیاموزند و آثاری ماندگار پدید آورند. اینها همه درست است اما آیا نمی‌خواهیم بیاد آوریم و بپذیریم که این عقل و خردی که وصف آن در کتاب‌های فلسفه آمده و به نظری و عملی تقسیم شده است، عقل بحثی و اخلاقی است و نه خرد کارساز نظام زندگی. این عقل یافته و آورده یونانیان است و این یونانیان بودند که درباره چیستی خرد فکر کردند. می‌گویند و درست می‌گویند که یونانیان از ماهیت عقلی که داشتند پرسیدند نه اینکه آن را پدید آورده باشند. عقل در عام‌ترین معنایش که نوعی فهم و راهیابی باشد، در همه جا با انسان بوده اما در هر زبان و در هر دوران تاریخی نام و صفت خاص داشته است چنانکه عقل بحثی یونانیان نیز عقل راهبر به علم و اخلاق و سیاست یونانی بود. می‌توان با ذکر شواهد بسیار ثابت کرد که عقل ارسطویی به فلسفه‌ای که در اساس متفاوت با فلسفه ارسطو باشد نمی‌توانست برسد. ایرانیان و هندیان و چینیان و اقوام دیگر هم از عقل برخوردار بودند اما عقل آنان با عقل یونانی و بخصوص با عقل دوران منورالفکری نباید یکی دانسته شود ولی در زمان ما که جهان یکی شده است همه مردم جهان از صورت رسمی و ظاهری عقل ابزاری پیروی می‌کنند و این عقل را مطلق می‌انگارند. وقتی همه مردم از یک خرد پیروی می‌کنند طبیعی است که بپندارند همه مردمان همیشه از این خرد پیروی می‌کرده‌اند. حتی گاهی فلسفه‌خوانده‌ها رأی و قول مشهور در باب عقل را وصف درست و بیان حقیقت آن می‌دانند. وقتی چیزی در زمره مشهورات جهانی در آمد فهم نسبت و انتساب آن به قوم و زمان خاص دشوار می‌شود. اکنون در نظر بسیاری از اهل فلسفه تقسیم عقل به نظری و عملی در زمره اموری نزدیک به بدیهی است و بحث درباره آن بیهوده می‌نماید توجیه جدلی مطلب هم اینست که می‌پرسند مگر مردمان غیر یونانی درک و فهم زشت و زیبا و درست و نادرست و خوب و بد نداشته‌اند. این تشخیص در همه جا و در میان همه مردمان بوده است اما طرح جزئی و کلی و ماهیت و ذات و کیفیت درک کلی و چیزی که با آن کلیات را درک می‌کنند و موجودات را چنانکه هست می‌شناسند و عمل و اقدام سیاسی درست و مناسب را تشخیص می‌دهند و نامش عقل است، در تفکر یونانی پیش آمده است. یا درست بگویم این عقل ظهور فهم یونانی در نظر متفکران یونان است. اگر ظهور تاریخی عقل بحثی و فلسفی را مزیّت و امتیاز یونان و غرب می‌دانند تا حدودی حق دارند اما این ظهور ناشی از برتری نژادی و استعداد ذاتی قوم یونان و هیچ قوم دیگر نیست. بخصوص که عقل یونانی را عقل مطلق و مطلق عقل نمی‌توان دانست. اگر عقل چنانکه می‌پندارند با صورت ثابتش طبیعی آدمیان بود و این صورت که آن را در منطق می‌شناسیم می‌توانست همه مردمان را در همه جای عالم در ادراک اشیاء و امور راهنمایی کند می‌بایست همه همواره جهان و موجودات را طوری می‌شناختند که متقدمان اهل فلسفه می‌شناخته‌اند و فکر و علم دگرگون نمی‌شد. اگر عقل را قوه شناسایی و تشخیص بدانیم این عقل پیش از یونانیان یا تا زمان نفوذ آنان بیشتر به مدد اعتقاد و بستگی به امور مقدس ادراک و حکم می‌کرده است. عقل یونانی عقل جهان شناس بود و از زمان دکارت عقل، عقل جهانساز شد.

ادامه دارد

نسخه مناسب چاپ