سوگ سروده‌ها
 

هر طرف قاسم سلیمانی

کوروش کشمیری

این طرف قاسم سلیمانی،آن طرف قاسم سلیمانی

خط به خط شعر،موج موج شعور،صف به صف قاسم سلیمانی

عزم ها جزم و چشم ها بیدار، تا رسیدن به حضرت دلدار

به تجلی است از در و دیوار؛هر طرف قاسم سلیمانی

خواب ماندیم و باز طوفان بود،نیمه شب بود و ماه حیران بود

از تفنگی که دست شیطان بود و هدف قاسم سلیمانی

آخرین دست خط او باقی است،آرزویی که زود اجابت شد

و شهیدی که پر کشید به عرش،جان به کف قاسم سلیمانی

در خروش اند باز پیر و جوان،مرد و زن نوحه خوان و مویه کنان

یک صدا در مسیر کرب و بلا تا نجف قاسم سلیمانی

قم و اهواز و مشهد و تهران، و چه بی تاب مردم کرمان

همه ماتم گرفته، در این بین، پرشعف قاسم سلیمانی

مثل دست بریده عباس،مشت تاریخ را گشود این دست

«دستش آری حکایتی دارد»،الاسف قاسم سلیمانی

مظهر افتخار ایران است، نام او تا همیشه جاویدان

«همت»ش گوهری است در«دوران»،چون صدف قاسم سلیمانی

ماه و خورشید و آسمان و زمین، شعرباران شدند و می بارند

در هوای فراق سردار با شرف قاسم سلیمانی

لشکری بودی به تنهایی برای دشمنان

مهدی ناصریان

خاک را با آسمان داده نگاهت آشتی

هر چه دل بود، از میان سینه ها برداشتی

لشکری بودی به تنهایی برای دشمنان

گرچه خود را غیر سربازی نمی پنداشتی

می توان از پشت هر لبخند شفافت شمرد

زخم هایی را که بر روی دلت انباشتی

کم نکرد از شاه بیت قامتت تقطیعِ آن

تازه شد معلوم در هر دل،چه وزنی داشتی

کربلا را زندگی کردی و این کافی نبود

وقت رفتن هم برایش هیچ کم نَگْذاشتی

ارباً اربا دست دادی و در آتش سوختی

مرگ سرخی را که«اَحْلی مِنْ»عسل انگاشتی

بوده بی تردید در دست علمدار حسین

پرچمی که بی محابا در جهان افراشتی

رفتنی غیر از شهادت در خور شأنت نبود

می دویدی در پی اش عمری اگر، حق داشتی

با غروبت فاطمیه عطر عاشورا گرفت

آفرین که با غروبت همچنین گل کاشتی

سردار رشیدی وشهید وطنی

سرهنگ صالح افشار تویسرکانی

سلیمانی شد و قاسم به دوران

چو حمزه مالک اشتر به ایران

علمدار سپاه لشگر عشق

حسینی یاعلی گو، مرد میدان

**

آئینه جلوه مسلمانی بود

تفسیرهزار راز ربانی بود

چون مالک اشترعلی گشت شهید

آن مرد که قاسم سلیمانی بود

**

سردار رشیدی وشهید وطنی

در ظلمت شب نور امید وطنی

از کهنه فروشان ریایی دوری

با دادن جان جان جدید وطنی

**

نیروی مقاومت سلیمانی داشت

اندیشه رزم های پنهانی داشت

مردانه گذاشت جان برای وطنش

چون شاهرگی غیرت ایرانی داشتن

**

ققنوس شدی، اگرچه در عالم راز

با عشق حسین و یاعلی در پرواز

پرسید یکی که این سلیمانی کیست؟

گفتم که همان که گفت: هستم سرباز!

داغ سنگین

فرهاد موحدی

نیست بر روی دلم داغی از این سنگین‌تر

کرده پیشانی ما را غم تو پرچین‌تر

مالک اشتر ما بودی و رفتی سردار

در غمت هست ز ما سیدعلی غمگین‌تر

ای به قربان تو و صاحب نامت، قاسم

بوده‌ چون مرگ برایت زعسل شیرین‌تر

خون تو برده سرم را به خدا بالاتر

می‌کشد دشمن ما را به خدا پایین‌تر

قاتلت موش کثیفی است که می‌میرد زود

می کند مردم ما را غم تو شاهین‌تر

در صبح رجعت

فاطمه رحمانی

هان،می شناسیدش؟ زیاران خراسانی ا‌ست

از نسل سلمان است،اگر نامش سلیمانی ا‌ست

مردانِ حق همپای او در جبهه‌ها ماندند

بدخواه او تسلیم خواهش‌های شیطانی است

در وقت میدان، او: اشداءُ علی الکفار

با دوستان،تفسیری از آیات رحمانی ا‌ست

شرحِ نگاهش با یلان کارزار قدس

توصیف او سنگینی اشعار خاقانی است

در صبح رجعت خوب می‌دانم که او هم هست

در لشکری که جمع ایرانی و افغانی‌ است

در وصف او حتی قلم هم از نفس افتاد

راحت بگویم؛ آنچه می‌دانم و می‌دانی‌ است

نسخه مناسب چاپ