قصد دارم دربارة ارتباط منحصر به فرد هانری کربن با ادبیات درخشان ایران بگویم. وی با تسلط کامل به زبان فارسی قدیم و نیز زبان عربی، موفق به ترجمههای دقیق و زیبایی شده است. از آنجا که او از هواداران راستین عرفان بود، به خود اجازة اظهار نظر در این مقوله را داد. با توجه به اینکه اشاره به سرایندگان شعر عرفانی در آثار هانری کربن کمتر به چشم میخورد، جالب است ببینیم که مناسبت این اشارات چه بوده است.
نظر به اینکه روزبهان بقلی در «عبهرالعاشقین» در سه مورد به حدیقهالحقیقه سنایی اشاره کرده، کربن توجه خاصّی به سنایی معطوف داشته است. وی در طی همکاری با دکتر محمد معین، متوجه افکار حافظ شد و به وجوه تشابه او با روزبهان پی برد؛ هیچ یک از آن دو، مرشدی جز آوای ملکوتی برنگزیده بودند (مثال «پیر گلرنگ» حافظ) و نیز هر دو تحت تأثیر گرایشهای ملامتی بودند. علاوه بر حافظ و روزبهان، فخرالدین عراقی نیز مورد توجه کربن بود و در کتاب «اسلام ایرانی» ترجمة بینظیری از یکی از اشعار دیوان او آورده است.
از طریق دکتر معین بود که کربن با تأثیر عمیق عقاید زرتشتی بر ادبیات فارسی آشنا شد. وی در کتاب «مزدیسنا»ی دکتر معین مشاهده کرد که انتقال ایران باستان به ایران اسلامی، بدون هیچ گسستگی انجام پذیرفت.
کربن که از وفور واژگان زرتشتی در اشعار عرفانی شگفتزده بود، بنمایة «عشق» و نماد «جامجم» را که در ادب پارسی، جایگاه مخصوصی دارد، یادگاری از افکار پیش از اسلام میداند و در «اسلام ایرانی» تحلیل جامعی از این موضوع آورده است.
اما باید دانست که موضوع طلب جامجم در چارچوب «حکایت» که کربن، ارزش ویژهای برایش قائل بوده، جریان مییابد. در آثار عطار نیشابوری، آنچه توجه کربن را به خود جلب کرد، از طرفی استفاده از مجموعة واژگان زرتشتی و از طرف دیگر، به کار بردن قالب حکایت برای بیان تجربة سیر و سلوک بود.
وی در این مورد تحت تأثیر کتاب «مزدیسنا»ی معین قرار گرفته بود. البته تنها شعر عارفانهای که بهطور خاص، نظر کربن را جلب کرد، حماسة عرفانی «منطقالطیر» است، بهخصوص قسمت پایانی داستان که مفهوم حکایات سهروردی و ابنسینا را بهطور قطع روشن میکند. باید اضافه کرد که دو سبک شعری، مورد نظر کربن بود: تغزّل و حکایات، و مورد اخیر در آثار وی، جایگاه برجستهای به خود اختصاص داده است.
هر چیزِ این جهانی، الگو یا مثالی دارد؛ این الگوها (مُثُل) پیش از هستیِ این جهانی، وجود داشتهاند و پیش از نظم این جهانی، در فراسوی دنیای حسی، نظام یافتهاند. جایگاه آنها در شرقِ اقلیم هشتم (یا شهر جابلقا) و در عربِ اقلیم هشتم (که همان شهر جابلساست) قرار گرفته و ارواح، به همراه شکل، تصویر، اعمال، افکار، امیال و رفتار این جهانی خود بدان سفر میکنند. این مُثُل، تجلیگاهی دارند که آینة آنهاست یا قوة خیال فعال که همان «فرشته» نام دارد.
حکایت
در زمینة شعر عارفانة فارسی، واقعیتی که به درک عالم مثال کمک میکند، حکایت است. از نظر هانری کربن، حکایت طلب جامجم، همان سیر و سلوک معنوی و سفر روح است که در سه مرحله انجام میگیرد: در مرحلة اول که سالک، حکایت طلب جامجم را شنیده است به «علمالیقین» میرسد، در مرحلة بعد، حکایت را از زبان شخصی که خود طلب را تجربه کرده است، میشنود و به واقعیت آن یقین پیدا میکند و به «عینالیقین» میرسد. سرانجام پی میبرد که این حکایت، حکایت خود اوست (حقالیقین). به قول کربن:
خود من، قهرمان این داستان هستم، نقل کننده، موضوع حکایت و قهرمان داستان، همگی یک چیز بیش نیستند.
از نظر وی، این امر در ادب فارسی، پلی است بین «حکایت حماسی» و «حکایت عرفانی»، از همین جهت است که تفسیر و تأویل حکایات سهروردی و ابنسینا در نوشتههای کربن از اهمیت والایی برخوردار است و درک تفسیر وی از حکایات سهروردی، حتماً به فهم گستردهای از حکایات منظوم عارفانه و نیز رمانهای منظوم فارسی، مثل «خمسة» نظامی (پنج گنج) منتهی خواهد شد.
فردوسی نیز در آثاری از کربن که به حکایات سهروردی اختصاص یافته است، حضور دارد. یا بهتر است بگوییم سهروردی به داستان کیخسرو و اسفندیار شاهنامه ارج بیشتری نهاده است؛ زیرا این حکایات به راحتی میتوانند از قول یک قهرمان عرفانی روایت شوند و سهروردی مرگ اسفندیار را به عنوان نمادی از وجد خود تفسیر میکند. اندیشة وجود ازلی روح و فرود آمدن آن، بدون تردید ابتداییترین طرح همة روایات با ویژگی عرفانی است.
کربن مینویسد: معرفت نفس، خود، بیداری است. بر اساس متافیزیک تخیل، یک imago agens فعال وجود دارد که خود قوة خیال انسان را به فعل درمیآورد. بدینسان، برحسب این روایت، صور درونی انسان که خود مولود حقایق از عالم مثالاند، به فعالیت درمیآیند.
در نتیجهگیری تحقیق خود در حکایات سهروردی، هانری کاربن به اهمیت درک جایگاه شخصیتهای داستان اشاره میکند. وی مخصوصاً بر این نکته تأکید میکند که پیوندی که میان جمال، عشق و غم با یوسف (مظهر جمال)، زلیخا (مظهر عشق) و یعقوب (مظهر غم) شکل میگیرد، برخلاف تصور، همان پیوند میان تجریدات ادراکی و یا میان موجودات دنیای حسی نیست، بلکه اینجا مراد، عناصر متافیزیکی چون عقل، روح و ملکوت است که برحسب چگونگی ظهورشان در دنیای درون انسان اتخاذ میشوند. همچنین میتوان گفت که اینها، همان اوصاف سهگانة گوهر تابناک، یعنی عقل است که خداوند در مبدأ خلقت آفرید: معرفت الهی که «جمال» از آن پدید آمد، معرفت نفس که «عشق» از آن بیرون دمید و معرفت آنچه فانی است که از آن «غم» آفریده شد.
در زمینة حافظپژوهی، نوشتههای هانری کربن بسیاری از غزلها و لغات را از پردة ابهام بیرون میکشد. امید است که پژوهشهای ادبیات کهن فارسی، در آثار هانری کربن، آن الهامات و دم جادویی را که هنوز بدان نیازمند است، بازیابد.