در مورد بند «واو» که در شماره پیش به آن اشاره شد، در ادامه بیشتر سخن خواهیم گفت اما پیش از آن لازم است اشارهای به شیوه طراحی راهبردهای ضدایرانی در آمریکا شود. اگر در دوران مذاکرات برجام، «نایاک» و «اندیشکده گروه بینالمللی بحران» نقش زیادی در تدوین راهبردهای آمریکا در قبال ایران ایفا میکردند، در دوران پس از بهقدرت رسیدن ترامپ، احتمال میرود که اندیشکدههای راستگرا چون «بنیاد دفاع از دموکراسیها» (FDD)، اندیشکده واشنگتن و … نقش بیشتری در این زمینه داشته باشند.
خبرگزاری فارس پیشتر در گزارشی شرح داده که نقشFDD در تدوین سیاستهای ضدایرانی دولت ترامپ تا چه اندازه است. در این گزارش که بهمنماه ۱۳۹۶منتشر شد، تصریح شده است که: «در یک سالی که از حضور «دونالد ترامپ» در کاخ سفید میگذرد، تقریبا سیاستی نبوده که او در قبال ایران در پیش گرفته باشد و پیش از آن توسط این مؤسسه مطرح نشده باشد. کارشناسان این مؤسسه، در این یک سال صدها مقاله و اظهارنظر درباره سیاست ترامپ در قبال ایران، در نشریات مکتوب و سایتهای خبری داشتهاند و تقریباً تمام این یادداشتها و نظرات نهایتاً به سیاستهای عملی دولت ترامپ تبدیل شدهاند.» روزنامه صهیونیستیهاآرتص، مهرماه سال ۱۳۹۷گزارش داد که در مطلبی اختصاصی به مستنداتی که از شبکه «الجزیره» درباره لابیگریهای رژیم صهیونیستی به دست آورده پرداخت و افشا کرد که اندیشکده آمریکایی بنیاد دفاع از دموکراسیها مستقیما با صهیونیستها در ارتباط است.
در همین ماه از سال ۱۳۹۷، وبگاه «بازفید»، در گزارشی مینویسد که واشنگتن بهدنبال راهبردی در قبال ایران است که دولت «رونالد ریگان» در خصوص شوروی بهکار گرفت. این گزارش اما تصریح کرده که: بخش زیادی از این طرز فکر نتیجه نفوذی است که «مارک دابوویتز» مدیر اندیشکده دست راستی بنیاد دفاع از دموکراسیها(FDD) در کاخ سفید دارد.گزارش بازفید میافزاید: یک مقام سابق آمریکایی که در دولت «دونالد ترامپ» در بخش سیاستگذاری در مورد ایران کار کرده، میگوید: «اگر میخواهید بدانید گام بعدی درباره ایران چیست، به احتمال زیاد همان چیزی است که در آخرین مقاله مارک دابوویتز یاFDD طرح شده است.
آشوبافکنی در کشورهای محور مقاومت
عراق از اول اکتبر ۲۰۱۹، شاهد موجی از اعتراضات بود که خیلی زود تبدیل به آشوب و اغتشاش شد. اعتراضات در آستانه اربعین حسینی، به احترام این مناسبت بزرگ اسلامی متوقف شد اما دوباره از ۲۵اکتبر از سر گرفته شد و دوباره بهسرعت رنگ آشوب گرفت.در لبنان هم از ۱۷اکتبر اعتراضاتی گسترده آغاز شد که چند روز پیش خبر آمد در آنها بیش از ۲۰۰نیروی امنیتی لبنانی مجروح شدهاند.در هر دو طیف از اعتراضات، کار دولت مستقر به استعفا کشیده است. در لبنان، «سعد الحریری»، بازداشتی سابق و دوست همیشگی سعودیها خیلی سریع پذیرفت که استعفا کند و این در حالی بود که مقاومت اسلامی لبنان همه تلاش خود را کرد که دولت حفظ شده و بتواند به سمت اصلاح امور پیش برود. اصلیترین فرضیه در خصوص علت استعفای الحریری، چیزی جز فشار شدید از جانب عربستان سعودی نبود.هرچند پایههای مقاومت اسلامی در لبنان قویتر از آن است که بر سر کار بودن دولت یا نبودن آن تأثیر چندانی بر آن داشته باشد، اما ناآرام شدن کشوری که دستکم یک گروه بزرگ مستقر در آن متحد محور مقاومت است، آن هم تقریباً همزمان با عراق، نمیتواند اتفاقی باشد.صحنه عراق اما پیچیدهتر است. وجود گروههای سیاسی مختلف در عراق با اختلافنظرهای گسترده منجر شده بود که تشکیل دولت «عادل عبدالمهدی» ماهها بهطول انجامد. اما اندکی پس از یکسال این دولت بهخاطر اعتراض به ناکارآمدی و فساد مجبور شد استعفا کند. این در حالی است که فرصت حدوداً یکساله برای نشان دادن کارآمدی در کشوری که اشغال آمریکا و فتنه داعش را پشتسر گذاشته، فرصت چندانی محسوب نمیشود.تردیدی نیست که هم در عراق و هم در لبنان مشکلاتی جدی برای اعتراض وجود داشته و دارد اما آیا مسأله فقط همین است؟ اگر مسأله تنها اعتراض به فساد و ناکارآمدی است، چرا در عراق، تیغ حملات بهسوی گروههای نزدیک به مقاومت از جمله الحشد الشعبی بود؟
این گروهها جز سینه سپر کردن در برابر تروریستهای تکفیری مگر چه کردهاند؟ آمریکا سالها عراق را اشغال کرده و پس از آن نیز با حمایت از تروریستها در سوریه، راه را برای اشغال بخشهایی از عراق توسط داعش باز کرد؛ با این وجود چرا به کنسولگری ایران در کربلای معلی و نجف اشرف حمله میشود و اماکن دیپلماتیک آمریکا که مراکز اصلی ایجاد فتنه و آشوب در این کشور هستند از تعرضِ بهاصطلاح معترضان در امانند؟ اگر این صرفاً اعتراضی به فساد و ناکارآمدی است، جوانان مشارکتکننده در پروژه امنیتی «آیلپ» و همچنین سلبریتیهایی که مواضع و وضعیت آنها کاملاً روشن است در مرکزیت آن چه میکنند؟ اگر این آشوبها صرفاً بخشی از اعتراض به دستگاههای اجرایی بهخاطر بیکفایتی است، چرا در آنها عدم مصرف کالای ایرانی تبلیغ میشود؟ عدم مصرف کالای ایرانی در عراق، چه نسبتی با تحریمهای گسترده آمریکا علیه ایران میتواند داشته باشد؟ و اساساً یک سوال مهمتر، اگر این تنها اعتراضی به مشکلات اقتصادی است، چرا فقط در مناطق شیعهنشین جریان دارد نه در دیگر نقاط کشور؟آنچه در شامگاه هشتم دیماه رخ داد بهخوبی نمایان میکند که هدف غایی از آنچه در عراق میگذرد چیست؟ حمله هوایی آمریکاییها به پایگاه «کتائب حزبالله عراق» که زیرمجموعه سازمان الحشدالشعبی محسوب میشود. دهها شهید و زخمی در این تجاوز نظامی آشکار، دقیقاً نشان میداد که آنها که در عراق تیغ بر روی الحشد الشعبی کشیدهاند، در کدام جبهه قرار دارند؟وجود مشکلات قابل اعتراض نه در لبنان و نه در عراق قابل انکار نیست اما تمام مسأله هم این نیست. مسأله اینجاست که با ناامنسازی کشورهای محور مقاومت:
اولاً ناامنسازی این کشورها، توان محور مقاومت را که باید صرف مقابله با جبهه ضدمقاومت شود، هدف قرار میدهد؛ثانیاً این کشورها در اوج تحریمهای آمریکا میتوانند مسیری برای تنفس اقتصاد ایران باشند، وقتی کشورهای مزبور در بحبوحه آشوب، خود نمیتوانند نفس بکشند، پس مسیری برای تنفس اقتصاد ایران هم نمیتوانند باشند.اغتشاشاتی که در اکتبر در عراق و لبنان شروع شد، در همان دو کشور نماند. هفدهم آبانماه گذشته، جملاتی بهنقل از «رجب طیب اردوغان»، رئیسجمهور ترکیه منتشر شد که توجهها را به خود جلب کرد. «چه کسانی پشت این تظاهراتها هستند؟ ما حدسهایی میزنیم. فکر میکنیم ممکن است به ایران کشانده شود. هدف آن ایجاد شکاف در جهان اسلام و ایجاد اختلاف میان یکدیگر است.»
آن روز که این جملات از اردوغان منتشر شد، هنوز هشت روز به آغاز آشوبهای پس از اجرای طرح اصلاح قیمت سوخت و سهمیهبندی بنزین در ایران مانده بود. ایران پس از اغتشاشات ۹۶، به مرور و با تغییر کادر مدیریتی بانک مرکزی، توانسته بود بر شرایط اقتصادی تا حدودی مسلط شود و با تثبیت قیمت ارز، شرایط را تا حدی مدیریت کند.هرچند نباید نقش برخی بیتدبیریها و عدم اقناع افکار عمومی را در شکلگیری اولیه اعتراضات آبانماه ۹۸نادیده گرفت، اما به همان سبک اغتشاشات سال ۱۳۹۶، این اعتراضات نیز فوراً به آشوب بدل شد، اینبار حتی شدیدتر از سال ۱۳۹۶. آتشزدن صدها بانک، غارت فروشگاهها، سوزاندن منازل مردم و … چیزی جز همان مدل آشوبگری حرفهای نبود. باز هم شعارهای براندازانه، باز هم رفتارهای فوقالعاده خشن و باز هم همان سازماندهی. این بار حتی در برخی شهرستانها، اغتشاشگران دست به سلاح بردند.پس از کنترل آشوبها نیز، رسانههای بینالمللی هرچه میتوانستند با آمارسازی و انتشار اخبار یکطرفه تلاش کردند که تصویری سیاه از وضعیت ایران به نمایش گذارند.
آشوبافکنی بهعنوان یک راهبرد
وجود ناکارآمدی و سوءمدیریت هم در ایران و هم در لبنان و عراق قابل انکار نیست و این ناکارآمدیها در مواردی قابل اعتراضاند اما تحلیل ماوقع اخیر، بهصورت منفک از تحولات مرتبط با نظام بینالملل و زیرسیستم منطقهای آن در غرب آسیا، قطعا تقلیلگرایانه است و به نتایج ناقص میانجامد. درست است که آشوبها امر داخلی این کشورها هستند اما همواره در طول تاریخ امور داخلی بازیگران از تحولات نظم بینالمللی تأثیر پذیرفتهاند؛ همانطور که این تحولات داخلی بعضا بر نظم بینالمللی یا نظمهای منطقهای تأثیر گذاشتهاند.
محور مقاومت برآمده از هویتی است که با انقلاب اسلامی ایران رشد کرده و در دوران دفاع مقدس و مبارزه دستخالی در برابر قدرتهای بزرگ آن دوران، قوام یافته است. این هویت البته با چنین فشارهایی از بین رفتنی نیست، همانطور که اقدام مستقیم نظامی رژیم صهیونیستی و تروریسم تکفیری نتوانستند نظام محور مقاومت را از میان بردارند، فشار اقتصادی و آشوبسازی هم نمیتواند چنین کند.با این حال، آنچه از راهبرد آشوبسازی دنبال میشود را میتوان چنین تحلیل کرد:
اولاً تضعیف محور مقاومت با هدف پیشبرد پروژههای منطقهای نظیر معامله قرن؛ثانیاً مشغولکردن این کشورها به امور داخلی تا کمتر برای جبهه دشمن ایجاد خطر کنند؛ثالثاً در صورت امکان، اجرای پروژهای مشابه آنچه در سوریه انجام شد، اما این بار در تمام این کشورها با ایجاد جنگ داخلی.اگرچه راهبرد فوق، واقعی و در حال رخ دادن است اما، دشمنان محور مقاومت نباید تاریخ را از یاد ببرند. اگر از دل شرایط سخت جنگ تحمیلی حزبالله لبنان متولد شد، اگر جنگ سخت ۳۳روزه معادلات نظامی منطقه را تغییر داد، اگر جنگ با تروریسم تکفیری قدرت محور مقاومت را تثبیت کرد، اگر در سختترین شرایط الحشد الشعبی و انصارالله تأسیس شدند، بلاشک فشارهای امروز نیز میتواند به دستاوردهای بیشتر برای محور مقاومت منجر شود. گذار زمان، اینبار نیز دشمنان را پشیمان خواهد کرد.
راهبرد آمریکا در آسیای مرکزی:کاهش نفوذ چین و روسیه
آمریکا علت حضور خود در آسیای مرکزی را کاهش نفوذ روسیه و چین اعلام می کند و مدعی است که حضور فعال مسکو و پکن در این منطقه تهدیدی برای منافع واشنگتن است.آسیای مرکزی یکی از حوزههای موردعلاقه ایالاتمتحده برای نفوذ، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بوده است. ارائه کمکهای مالی به کشورهای ضعیف و بستههای سرمایهگذاری به کشورهای قدرتمندتر منطقه، اصلیترین رویکرد واشنگتن برای گسترش نفوذ در آسیای مرکزی است. با افزایش نفوذ اقتصادی چین در منطقه، به نظر میرسد این ابزار آمریکاییها پتانسیل خود را ازدستداده، لذا دولت آمریکا برنامههای پیچیدهتر ژئوپلیتیکی در دستور کار خود جهت حضور در آسیای مرکزی قرار داده است.به گزارش ایرنا،در دهه ۱۹۹۰میلادی ایده تقویت مواضع ایالاتمتحده در کشورهای مستقل مشترکالمنافع در آسیای مرکزی از سوی نخبگان سیاسی در واشنگتن مورد استقبال قرار گرفت. در دوران ریاست جمهوری «باراک اوباما»، ایده مقابله بانفوذ روسیه و چین در آسیای مرکزی بهصورت جدیتر مطرح شد. آمریکا با افزایش نفوذ و دامن زدن بر نزاعهای سیاسی در منطقه، با کمک سازمانهای غیردولتی درصدد انجام انقلابهای رنگی در آسیای مرکزی برآمد. اوباما در آخرین سال ریاستجمهوریاش باهدف پیگیری سیاستها و منافع ایالاتمتحده در این منطقه، پیشنهاد داد تا مذاکراتی بهصورت منظم میان آمریکا با قزاقستان، قرقیزستان، تاجیکستان، ترکمنستان و ازبکستان برگزار گردد. پیشاز او نیز «جورج و. بوش» رئیسجمهوری آمریکا ابتکاراتی درباره طرحهای زیرساختی در منطقه و همچنین طرحهایی چون ایده آسیای مرکزی بزرگ را در پیشگرفته بود. پیشفرض اصلی این برنامهها این بود که باید پنج جمهوری تازه استقلالیافته در منطقه آسیای مرکزی را بهعنوان بخشی جدانشدنی جهان اسلام در نظر گرفت و از این پروژهها برای از بین بردن نفوذ روسیه و چین در منطقه استفاده کرد.
اهداف آمریکا در آسیای مرکزی
به باور تحلیلگران، هدف دولت آمریکا از حضور در آسیای مرکزی، ایجاد آسیای مرکزی واحد از طریق اجرای برنامههای همگرایی مختلف ازجمله نظامی و استراتژیکی است. واشنگتن قصد دارد کل این منطقه را تحت کنترل خود قرار دهد و از نفوذ مسکو و پکن در آسیای مرکزی بکاهد. روسیه و چین نیز حضور آمریکا در منطقه را به مثابه تهدیدی برای منافع خود میدانند.
با توجه به سیاستهای اخیر دولت آمریکا نسبت به سرمایهگذاری درکشورهای آسیای مرکزی، این کشورها علاقمند به توسعه مبادلات تجاری و سیاسی با ایالات متحده شدند و بعد از آن «دونالد ترامپ» رئیس جمهوری آمریکا معاون وزیر خارجه خود را به منطقه اعزام کرد. این سفر برای توسعه مناسبات تجاری و سرمایهگذاری آمریکا در قزاقستان آغاز شد و ازبکستان نیز مقصد بعدی برای توسعه مناسبات سیاسی و اقتصادی بود. هدف اصلی آمریکا در تقویت روابط خود با کشورهای آسیای مرکزی، تلاش برای مشارکت کشورهای آسیای مرکزی در حلوفصل مسئله افغانستان در راستای منافع واشنگتن و استفاده از اهرمهای نفوذ برای تضعیف مواضع روسیه، چین و ایران در این بخش از جهان بود.به عقیده برخی ناظران، همکاری میان کشورهای آسیای مرکزی و روسیه در چارچوب اتحادیه اقتصادی اوراسیا، تهدیدی برای سیاستهای توسعهطلبانه آمریکا در منطقه است.
واشنگتن ساختاری ندارد که بتواند آن را جایگزین «اتحادیه اقتصادی اوراسیا» و «سازمان پیمان امنیت جمعی» کند. کاهش نیافتن نفوذ روسیه در منطقه تنها نگرانی ایالاتمتحده نیست. چین نیز باهدف استراتژی آرمانی خود برای توسعه جهانی با ابتکار «یک کمربند – یک راه» از نفوذ بالایی در منطقه برخوردار است و این امرموجب افزایش نگرانیهای آمریکا در آسیای مرکزی شده است. در شرایط کنونی، ایالاتمتحده آمادگی لازم را برای ارائه طرحهای پیشنهادی و سرمایه گذاری برای رقابت با چین در آسیای میانه ندارد. با افزایش تنشها و تشدید جنگ تجاری میان آمریکا و چین، پکن به دنبال افزایش نقشآفرینی و توسعه مبادلات اقتصادی در آسیای مرکزی است.
افزایش نفوذ بیشتر آمریکا در قزاقستان و ازبکستان
قزاقستان ازدیدگاه واشنگتن بهعنوان یک شریک قابلاعتماد در آسیای مرکزی، موردتوجه است. این کشور اقتصاد نسبتاً قوی و منابع انرژی قابل توجه ای در بین کشورهای منطقه دارد. قزاقستان تغییر و تحولات سیاسی زیادی را تجربه کرده و این امر باعث شده تا ایالاتمتحده باهدف تأثیرگذاری بر این روند، توجه بیشتری به این کشور کند. ازاینرو، آمریکا فعالانه همکاریهای اقتصادی خود با قزاقستان را گسترش داده و سرمایهگذاری در بخشهای مختلف این کشور را افزایش داده است.باوجود روابط خوب بین ایالاتمتحده و قزاقستان، شریک اصلی سیاسی و نظامی واشنگتن در منطقه ازبکستان است. اخیراً توجه واشنگتن به این کشور افزایشیافته است. پس از روی کار آمدن «شوکت میرضیائف» در ازبکستان و شروع اصلاحات سراسری در این کشور، واشنگتن از این فرصت برای افزایش نفوذش استفاده کرد، چراکه ازبکستان ازنظر استراتژیک نقش مهمی در بالانس قدرت در منطقه آسیای مرکزی دارد.همه خطوط لوله انتقال گاز آسیای مرکزی به چین، از ازبکستان عبور میکند. آمریکا میتواند با اعمال قدرت بر روی خطوط انتقال گاز در خاک ازبکستان، از آن در جنگ تجاری میان واشنگتن و پکن استفاده کند. این موضوع میتواند اهمیت بالایی برای سیاست خارجی ایالاتمتحده در آسیای مرکزی داشته باشد. دولت آمریکا برنامههایی برای افزایش حضور اقتصادی خود در ازبکستان تدوین کرده تا از آن را به عنوان نفوذ سیاسی در این منطقه استفاده کند.کارشناسان بر این باورندکه ایالاتمتحده علاوه بر اینکه دنبال تأمین منافع خود در آسیای مرکزی است، برایش مهم است که بتواند همکاری میان مسکو و پکن را تضعیف کرده و منافع روسیه و چین را در منطقهای نزدیک به مرز زمینی مشترکشان تحتفشار قرار دهد. آمریکا در حال حاضر و بهصورت فعالانه از طریق شبکههای اجتماعی، رسانهها و سازمانهای غیردولتی به دنبال سناریوهایی برای اجرای این هدف است تا ازهمکاری روسیه و چین بکاهد. واشنگتن با تمرکز بر تبلیغات رسانهای پیرامون تهاجم اقتصادی چین به حوزه نفوذ روسیه و ادعاهایی مبنی بر گسترش نفوذ سیاسی و نظامی پکن در آسیای مرکزی به دنبال کاهش همکاری پکن و مسکو و گسترش حوزه نفوذ خود است. مسکو و پکن درک میکنند که ممکن است منافع آنها در آسیای مرکزی باهم در تضاد باشد، بااینحال به دنبال ایجاد روابطی هستند که هیچ مشکل حل ناشدنی میانشان به وجود نیاید. روسیه و چین امیدوار هستند که از طریق ایدههایی چون اتحادیه اقتصادی اوراسیا و ابتکار «یک کمربند – یک راه» روند ادغام و گسترش همکاری با کشورهای آسیای مرکزی را گسترش دهند.
به نظر می رسد، دولت آمریکا در شرایط کنونی میخواهد آسیای مرکزی به کشورهای امن با سیستم اقتصادی غربی و دستگاههای سکولار و باز تبدیل شود و هدف از این اقدام، شکلگیری روابط دوستانه کشورهای آسیای مرکزی با واشنگتن ، دسترسی سریع برای اهداف و سیاستهای خاص خود است. آمریکا با توسعه زیرساختهای ترانزیتی در بخش اقتصادی آسیای مرکزی، میتواند به مواد خام، کالا و بخش کشاورزی در این کشورها دست پیدا کند.درمجموع باید در نظر داشت که حضور آمریکا در آسیای مرکزی باعث نظارت و کنترل بیشتر واشنگتن بر این کشورها شده است. با توجه به تحریمهای ضدایرانی اعمالشده توسط ایالاتمتحده، دسترسی کشورمان ما به بازار کشورهای جنوبی از سوی متحدین منطقه ای آمریکا تا اندازه ای دچار مشکل شده است. در صورت نفوذ آمریکا در کشورهای آسیای مرکزی حوزه مبادلات اقتصادیکشورمان دچار تهدید میشود. این موضوعی است که باید دستگاه سیاست خارجی به آن بپردازد.