عطـر ریحانـه و نیایـش تـو
شــب و تصـویـــر تــازهای از زن
از تو و آه تو که سرشار است؛
شب چگونه است؟ چشم ما روشن!
بس که محبوبههای این عالم
به تــو ای عطــر ناب منســوباند
نـزد پیغمبـــر از جهــان ما
زن و عطــر و نمــاز محبــوبانـد
آه امـا تــو در جهــان مـــا
بــه نمـــازی نشستــه دل بستــی
و بـرای تو مثـل دستـاسـت
سادهتــر چــرخ مـیخـورد هستی
سادهتر از تو اشکهایت بود
-هرچه زخمت عمیق و کاری شد-
قطره قطـره به خـاک افتـاد و
آسمــان روی خـاک جـاری شد…
شب میان فرشتـگان بـودی
بــــال در بــــال روشـــن آنهــا
روز اما کسـی نمـیفهمیـد
راز تنهــایــــی شگفتــــــت را
از سپیـد و سیـــاه؛ از دنیــا
جامـه سادگــی است تـنپوشـت
چشمـه آفتـاب مقصـد تـو
تسمــه مشــک تشنـه بر دوشـت
(و پدر رفت و جای خالی او
چشــمهای تو انتخــاب شدنـد
از جوار تـو نـور نوشیـدنـد
پسـرانــت که آفتــاب شدنــد)
زخمهایت نهـان نمیماننـد
دم به دم تــازه مــیشـونـد آنها
من و گریه مترجم زخمیــم
به زبـــانهــــای زنــده دنیـــا
ای که دنیـا به تـو نمـیآیـد
مرگ از جـان تو چـه میخـواهد
تا ابد هم که مرگ جان بکند
چیـزی از بودنــت نمــیکاهــد
بـیتو شایـد تمـام پنجرههـا
رو بــه دیـوار و سنــگ باز شوند
خانههایـش گماند یا گورنـد
کوچــههـایـی که بـینمـاز شوند
ما که در خیل دوستدارانــت
در صـــف آخـریــن ایـشانیــم
«هرچه گفتیم جز حکایت دوست
در همـه عمـــر از آن پشیمانیـم».
code