پیشینه شهری در جهان به پنجهزار سال پیش از میلاد و منطقه بینالنهرین میرسد. شهرها از همان ابتدا قالب قدرت سیاسی داشتند و به نوعی «شهر دولت» (City State) بودند، بنابراین شهر همیشه نهادی سیاسی بوده است. اما این امر به نسبت اینکه در چه فرهنگی و چه مختصات جغرافیایی و تاریخی قرار داشتهایم تفاوت های زیادی داشته است. شهر در ایران نیز همواره یک «شهر سیاسی» بوده است و این در تبارشناسی واژه شهر که از «شاه» و «شهریار» میآید، نیز هست. همانگونه که واژه «پایتخت» بهمعنای نزدیک به تخت سلطنتی بوده بنابراین هرکجا شاه به عنوان شهر خود انتخاب میکرد «پای ِتخت» او میشد.
اگر شهر ایرانی قرن پنجم پیش از میلاد (دوره هخامنشی) را با دولت-شهرهای یونانی همین دوران مقایسه کنیم، تا حدی میتوانیم مشاهده کنیم که چطور در ایران شهر ابعادی بسیار سیاسیتر از یونان داشته و به نظام امپراتوری نزدیک بوده، درحالیکه در یونان با نظامی شبکهای از شهرهای مستقل و اغلب در جنگ با هم سروکار داشتیم.
زمانی که اسکندر دولت بزرگ خود را تشکیل داد در واقع برخلاف سنت رایج در تاریخ یونان عمل میکرد. شهر یونانی اغلب حاصل یک قرارداد اجتماعی با خاستگاه قبیلهای-خویشاوندی بود، درحالیکه شهر در ایران برآمده از یک تصمیم و اراده سیاسی تمرکزیافته و البته همراهی آن با نظامهای قبیلهای خویشاوندی ولی بسیار فراتر از آن نظامها به شمار میآمد. در این معنا شهر شدن یک فضای برآمده از یک تصمیم سیاسی بود که در قالب پادشاه گرفته میشد، هر چند اصل پادشاهی اصلی فردی نبود و از جمله با نظام کاستی هدایت میشد.
اما فارغ از تاریخچه شکلگیری شهر و نقشی که شاه در تعینبخشی به آن داشته، باید گفت که «سیاسی» تلقی کردن تهران بهدلیل مرکزیتهای متفاوتی است که این شهر در سیر تحول خود تجربه کرده است؛ از آن جمله میتوان به «مرکزیت سیاسی» بهدلیل پایتخت شدن، «مرکزیت اقتصادی» بهدلیل تمرکز مالی و صنعتی، «مرکزیت اجتماعی» بهدلیل الگوی اجتماعی بودن برای دیگر شهرهای کشور و در نهایت «مرکزیت فرهنگی» با تأسیس دانشگاه و مراکز فرهنگی دولتی و غیردولتی بسیار در آن، اشاره کرد.
واقعیت این است که از اواخر قرن نوزدهم تا به امروز تهران و چند شهر دیگر همچون رشت، تبریز، اصفهان و قزوین بهعنوان الگوهای اصلی مدرنیته ایرانی عمل میکنند؛ البته مدرنیته در هر یک از این شهرها بهشکل متفاوتی ساخته شده است و در تحلیلی عمیقتر میتوان این مدرنیتههای متفاوت را سرچشمه روندهای گوناگونی تا امروز دانست.
در سالهایی بسیار نزدیکتر، ما بهتدریج شاهد آن هستیم که در فاصله ۱۳۴۰ تا ۱۳۶۰ یک مثلث شهری متشکل از تهران، کرج و قزوین شکل میگیرد که حدود یک چهارم جمعیت ایران را در خود جای داده است. تمرکز جمعیتی که در این مثلث اتفاق افتاد، تعیینکننده بسیاری از مسائل در سطح سیستم سیاسی و البته فرهنگی و اجتماعی در کشور است.
از نگاهی دیگر باید گفت هر مکانی که صاحب فضا و نشانههای بیشتری باشد، در واقع شهر را بیشتر و بهتر بازنمایی کرده و احساس تعلق شهری قویتری ایجاد و در نهایت شهر را بیشتر به خود متعلق کرده و شهر نیز بیشتر در آن تجلی مییابد. یکی از قویترین این نشانههای فضایی در ایران و تهران، «برج آزادی» است.
این برج بهلحاظ معماری و نشانهشناسی آنقدر قدرتمند است که هیچ نشانه شهری تاکنون نتوانسته با آن مقابله کند؛ تا آنجا که حتی «برج میلاد» بهعنوان بلندترین برج هم رقابتی با برج آزادی ندارد. این درحالی است که برج آزادی از آنجهت که در نزدیکی فرودگاه قرار داشت، یکی از کوتاهترین برجهای جهان به شمار میآید و برج میلاد یکی از بلندترین برجها. اما اولی دارای نماد و نشانهشناسی بهشدت ایرانی و هویتی است که ما میتوانیم خود را در آن بازشناسیم اما دومی فاقد این هویت بوده و نظیر آن در جهان فراوان است. بنابراین، آنچه برج آزادی را تفوق میبخشد، بهرهمندی بیشتر آن از «فضاهای نشانگی و هویتی» است.
از دیگر دلایلی که برای سیاسی دیدن شهر تهران میتوان برشمرد این است که شرق، غرب، شمال و جنوب شهر، صرفا جهتهای جغرافیایی نبوده بلکه جهتهای سیاسی نیز هستند. مبنای تاریخی تعیین شمال و جنوب شهر در تهران عمدتا بهلحاظ دسترسی به آب و پوشش گیاهی بوده ؛ چراکه دسترسی به آب در شهری که با اقلیمی خشک مواجه است، امتیازی ویژه بهحساب میآید. بنابراین، طبیعی است آنچیزی که در شمال تهران تمرکز اشرافی ایجاد میکند، «اقلیم» باشد و به همین دلیل «شمال شهر» (یا بالای شهر) در تهران، معنایی سیاسی و نمادین مییابد. اگر شمال تهران را ادامه دهیم به شمال ایران خواهیم رسید که از نعمت آب و دریا بهرهمند است اما به طرف جنوب که میآییم با محوری مواجه میشویم که کمآب است. همین امر در تهران با تجمیع جمعیتی دوگانه، شمال و جنوب را شکل میدهد و دقیقا بر اساس این دوگانه است که خط فقر هم در تهران تعیین میشود.
خط جدایی شمال و جنوب در سال ۱۳۴۰ تقریبا در جایی بود که امروز خیابان امام خمینی قرار دارد اما بهتدریج این خط به طرف بالا حرکت کرد. در سالهای ۱۳۵۰ این خط تقریبا بهجایی رسید که خیابان انقلاب واقع است، اما در حال حاضر تقریبا در محل بلوار کشاورز قرار دارد؛ هرچند در همه موارد ما با «جزایر» و «پهنه»های فقر نیز سروکار داریم. از این مهمتر آنکه در فاصله خط جنوبی و خط شمالی پهنهای وجود دارد که میتوان از آن با عنوان «پهنه طبقه متوسط» یادکرد.
بنابرای در تقسیمبندی فضایی تهران ما با یک طبقه ثروتمند مواجه هستیم که در شمال شهر متمرکز شدهاند، یک طبقه کمدرآمد که در جنوب مستقر است و در میانه اینها «طبقه متوسط» شکل میگیرد. اما واقعیت این است که با بالا آمدن خط جنوب، بهتدریج پهنه وسط یعنی «طبقه متوسط» در تهران در حال حذف شدن است. این اتفاقی است که در طول سیچهل سال گذشته در تهران رخ داده است.
اقتصاددانان البته از خط فقری صحبت میکنند که بیشتر بر اساس سرمایه و درآمد اقتصادی مطرح است اما میتوان این امر را به فضا تعمیم داد.
بهلحاظ فضایی، زیرخط فقر بودن در سیستم شهری بهاین معنا است که حرکت جمعیت شهری یا بهطرف جنوب شهر یا بهطور کلی اخراج از شهر است. در نتیجه منطقهای در حاشیه شهرها ایجاد میشود که از بیرون و از درون جمعیت به آن هجوم میآورند. البته این سیستم در تمام شهرهای بزرگ دنیا کمابیش اتفاق افتاده و پدیده حاشیهنشینی و اسکان غیر رسمی را میسازد که در کشور ما شکل بسیار حادی دارد.
پدیده دیگری که آن هم جنبه جهانشمول دارد پدیده اعیانی شدن (Gentrification) است. در جریان «اعیانسازی» که خود پیامد صنعتی شدن شهرها است، کارخانهها که زمانی در بخشهایی از مرکز شهر ساخته شده بودند و تعداد زیادی کارگر را به فضای درونی شهری کشیده بودند، سبب افت قیمت و کیفیت در این مناطق میشوند. اما بعد از دوره متأخر و خروج کارخانهها از شهر بار دیگر قیمت زمین بالا رفته و طبقات اشرافی که بهتدریج از این بخشها جدا شده و به بیرون شهر حرکت کرده بودند مجددا به مرکز شهر بازمیگردند.
بنابراین ما دو حرکت جمعیتی در تهران میبینیم؛ یک حرکت که جمعیتهای کمدرآمد سایر شهرها را به سوی تهران حرکت میدهد و حرکت دیگر اینکه جمعیت کمدرآمد را از تهران بیرون و بهطرف حاشیهها میراند؛ در نتیجه، شهرکهایی شکل میگیرند که اطراف تهران هستند ولی از لحاظ سیاسی درست مثل بمبهای ساعتی عمل میکنند. البته این امر صرفا مربوط بهتهران نیست و پیش از تهران در پاریس و تا حدی در لندن هم رخ داده است؛ یعنی بهوجود آمدن منطقههای حاشیهنشین در اطراف یک شهر ثروتمند.
در شهرهای بزرگ رابطه معناداری بین جمعیت اصلی شهر و جمعیت حاشیهای وجود دارد. این امر در برخی از شهرهای ایران در حال رخ دادن است که از لحاظ سیاسی میتواند یک موقعیت تنشآمیز باشد؛ چراکه این حاشیهها در یک موقعیت غیرقابلپیشبینی ممکن است به طرف سیستم داخلی هجوم آورند.
اما تنشآمیز بودن این امر به چند دلیل است؛ نخست آنکه یک شهر غیردموکراتیک اشرافیگرا در کشوری که بر مبنای شعارهای انقلابی حرکت میکند در تضاد قرار میگیرد. واقعیت این است که سیاستی که از لحاظ شهری در تهران اتفاق میافتد یک سیاست کاملا نئولیبرالی است؛ یعنی اخراج فقرا از شهر و در دست گرفتن فضاهای شهر به وسیله گروههایی که کاملا از نظر اقتصادی فرادست هستند و از بین بردن بافت زنده شهری از طریق موتوریزه کردن کامل شهر.
اگر در تهران همین سیاست های نئولیبرالی ادامه یابد در سیسال آینده ممکن است این شهر به یک «دیستوپیا» یا یک شهر دوزخی یا ویرانشهر بدل شود؛ چیزی که در بهترین حالت یک «دوبی» جدید خواهد بود که نه یک شهر بلکه یک مرکز توریستی لاکچری و بیهویت است. بههمین جهت میتوان برای دوبی بهمثابه یک مرکز تفریحی برنامهریزی کرد اما در تهران این قضیه یک موقعیت انفجارآمیز ایجاد میکند.
با این حال، حرکت تهران به سمت چیزی که در دوبی اتفاق میافتد، بهترین اتفاق است، چراکه تهران در بدترین حالت، ممکن است بهطرف مدلهایی مثل مکزیکوسیتی یا سائوپائولو نیز پیش رود؛ موقعیتهایی که در آن یک هرج و مرج مطلق وجود دارد، به طوری که پهنههای بسیار لوکس در کنار پهنههای بسیار فقیر قرار میگیرد و طی آن یک خشونت شهری غیرقابل تصور شکل خواهد گرفت. بنابراین باید از حالا آن را مدیریت کرد و مانع رواج سیاستهای نئولیبرالی در شهر شد.
* مکتوب حاضر، بخشی از سخنرانی دکتر ناصر فکوهی، جامعهشناس، است که سال گذشته در نشست «خوانش سیاسی فضاهای تهران مدرن» در محل پژوهشکده فرهنگ، هنر و ارتباطات ارائه شد.
code