حماسه‌سازی صهیونی
ایلان پاپه - ترجمه محسن کرباسفروشان - بخش دوم
 

در تاریخ‌نگاری‌های رسمی اسرائیلی تا سال ۱۹۸۲ و از سال ۲۰۰۰ به بعد، همه عملیات نظامی اعراب، «جنایت» محسوب شده‌اند. مورخان اسرائیلی این شورش‌ها را غیرقابل توضیح و از جمله عناصر اصلی فرهنگ اعراب دانسته‌اند. این تصویر و تعریف، بدون هیچ تغییری در جلد ششم «دایره‌المعارف عبری» آورده شده است. در موضوع جنگ ۱۹۴۸ و منازعات قبل از آن، اعراب و یهودیان در دوره قیمومت بریتانیا بر فلسطین (با همین عبارات و از همین منظر)، مطالبی نوشته شده است. این جلد ‌کلاً به موضوع اسرائیل بزرگ اختصاص دارد و در سالهای اخیر بسیار اندک تغییر یافته است. در همه توضیحاتی که این دایره‌المعارف برای این دوره تاریخی نوشته است، مقاومت فلسطینی در مقابل صهیونیسم در همه بزنگاه‌های تاریخی مهم، نظیر سالهای ۱۹۲۰، ۱۹۲۹، ۱۹۳۶ و ۱۹۴۸، به عنوان نتیجه تحریکات و تهییجات اراذل و اوباش و بدون در نظر گرفتن هر نوع خواست و علاقه خود فلسطینیان، به تصویر و توصیف کشیده شده‌اند. ‎‏ اراذل تحریک‌شده در این تاریخ‌نویسی، به‌ عنوان سلاح‌هایی برشمرده می‌شوند که مقامات بریتانیایی ضدصهیونیست یا نخبگان متعصب مسلمان برای نابودی کشور آینده یهود به کار می‌گرفتند. در این توضیحات، فلسطینیان هرگز به عنوان انسان‌هایی که دارای انگیزة دفاع از سرزمین خود هستند، معرفی نمی‌شوند!

در مورد خشونت‌ها و بی‌حرمتی‌های اسرائیلی، این دانشنامه در تفسیر و شرح ویژه خود، تمایز و فرقی روشن میان نیروهای اصلی یهود و گروه‌های خرابکار و تروریست، قائل می‌شود. در شب جنگ ۱۹۴۸، سه گروه شبه‌نظامی اصلی در اختیار جامعه یهود بود. اصلی‌ترین آنان، ‌«هاگانا» بود که در ۱۹۲۰ تأسیس شد. این گروه به لحاظ عقیدتی به جنبش نزدیک کارگری بود که بر زندگی سیاسی جامعه یهودِ قبل از ۱۹۴۸ و تا سی سال بعد از آن، تسلط داشت. دومین گروه، «ایرگون» بود که در سال ۱۹۳۱ به وجود آمده بود. بنیانگذاران این گروه، افسران هاگانا بودند که سازمان مادر را به‌خاطر آنچه آنها می‌پنداشتند بیشتر دفاعی است تا تهاجمی، ترک کردند. این گروه با جنبش تجدیدنظرطلب صهیونیستی متحد شد، همان که در اسرائیل به «حزب هروت» با رهبری مناخیم بگین تبدیل شد. پیش از آن، در سالهای ۱۹۳۰، ایرگون هم نیروهای بریتانیایی و هم فلسطینیان را هدف قرار می‌داد. سومین گروه، «باند اشترن» بود که در سال ۱۹۴۰ به دست کسانی که از ایرگون انشعاب کرده بودند، تأسیس شد. آنها اعتقاد داشتند که سازمان ایرگون به اندازه کافی در جنگ علیه دشمنان جامعه یهود، مصمم و قاطع نیست.

سال ۱۹۴۵ یک سازمان فراگیر برای همه جنبش‌های زیرزمینی و مخفی یهودی تأسیس شد تا بتواند راهبرد واحدی برای تهیه و تأمین ساز و برگ و تسلیحات نظامی مورد نیاز آنان اتخاذ کند و گروه‌های مزبور را به لحاظ تدارکاتی زیر چتر خود بگیرد. معذلک با تأسیس اسرائیل و به‌وجود آمدن نیروهای دفاعی آن در ۲۶ می ‌۱۹۴۸، در بدو امر، فقط اعضای ‌هاگانا توانستند در این نیروها ادغام شوند. متعاقب آن، چند روز بعد، سازمان مناخیم بگین (ایرگون) و سپس باند اشترن نیز به نیروهای دفاعی اسرائیل پیوستند و در بیشتر ایام جنگ، این دو گروه به عملیات تروریستی خود، مستقلا در اطراف اورشلیم ادامه دادند. بدین‌قرار، در مراحل وخیم و بحرانی جنگ ۱۹۴۸، در دوره‌ای که مناطق شهری فلسطینی، به همراه اراضی روستایی معتنابهی به دست قوای یهود پاکسازی قومی می‌شدند، این دو گروه تروریست باز هم مستقل باقی ماندند.

اکثر مورخانی که پیرامون جنگ ۱۹۴۸ نوشته‌اند، چه قبل و چه بعد از ظهور و انتشار روایت‌های بیشتر تجدیدنظر شده، به جنبش کارگری صهیونی تعلق داشتند؛ همان جنبشی که مسئول پاکسازی قومی فلسطین در ۱۹۴۸ بود. وقتی که اول بار در مورد اعتبار اخلاقی این سیاست تردید‌هایی آشکار شد، این مورخان تمایز روشنی میان سه گروه مذکور قائل شدند. بر اساس ادعای آنان، ‌هاگانا هیچ‌گاه در خشونت‌ها و بی‌حرمتی‌های رخ داده، کاری نکرده است و اگر هم وحشیگری و بی‌رحمی‌ای انجام شده، کار آنها نبوده و دو گروه خرابکار دیگر مرتکب جنایت شده بودند. این کار به بهترین وجه در اثر یکی از پیشروترین مورخان صهیونیست، یعنی آنیتا شَپیرا تجلی یافته است. او در کتاب «قدم زدن در امتداد افق» (چاپ ۱۹۸۸)، چنین می‌نویسد: «در نگرش به حضور اعراب و حتی بریتانیایی‌ها در اسرائیل بزرگ، آمادگی برای استفاده از قدرت دست‌کم گرفته نمی‌شد، این مسأله با اختلاف عقیده جدی داخلی و با رنج اخلاقی همراه بود؛ اما باید منصفانه گفت که سحر و جادوی شیطانی آن، کسان زیادی را به خود جلب کرده بود و در دوره آشفتگی و نا‌آرامی، به هنگام مناظره و استدلال سوسیالیستی کاربردش توجیه می‌شد.»

اینکه شَپیرا به این نتیجه رسیده، به این علت بود که تاریخ مورد مطالعه او اصلا به فاجعه ۱۹۴۸ نرسیده است! بدین‌جهت او می‌توانست از ضرورت پرداختن به بحثی کامل پیرامون ابعاد اخلاقی پروژه صهیونیستی و تاریخ سالهای اولیه اسرائیل بپرهیزد. تعبیر و تفسیر تاریخ‌نگارانۀ اولیه از رفتار یهودیان در میادین جنگی چنین بصیرتی را انکار می‌کند. روایات جنگهای ۱۹۴۸، قهرمانی‌های یهودیان در مقابل اعراب شرور و تبهکار را گاهشماری و تاریخچه‌نویسی می‌کنند و این قهرمانی‌ها را به عنوان خصلت برجستۀ تاریخ یهود از باستان تاکنون، ارائه می‌دهند!

بن زیون دینور در مقدمه آموزنده و خواندنی و مشهورش بر تاریخ پرحجم و بزرگ «هاگانا»، اسطوره حماسی و رستگاری قوم یهود را که به دست مورخان صهیونیست اولیه جعل و به دروغ سرهم‌بندی شده بود، بازتولید کرده است. او نیز مانند آن مورخان، ایام حماسی: داوود نبی، شورش علیه رومی‌ها و گتوی ورشو، پارتیزان‌های یهودی را با قهرمانان جنگ ۱۹۴۸ جامعه یهودی بر هم انباشته و مجموعه‌ای بزرگ به دست داده است. این نحوه بازنمایی در آن زمان را مؤسسه‌های علمی یادبودی تابنکین و بن‌زوی و موزه یادبودی هاگانا تقویت کردند. در موزه تاریخ هولوکاست در اورشلیم، بازدیدکنندگان که غالباً از شخصیت‌های محترم هستند، به‌طور ویژه راهنمایی می‌شوند و از بخشهای موزه که مرتبط با اردوگاه‌های مرگ نازی‌ها و شورش ورشو هستند تا حماسه‌های انتقامی جنگ ۱۹۴۸ بازدید می‌کنند و توضیحات ویژه می‌شنوند. در این بازدیدها، به‌طور محسوس دیده می‌شود که اعراب تاوان آنچه را نازی‌ها در حق یهودیان روا داشته‌اند، پس می‌دهند. فقط با ظهور نومورخان در سالهای ۱۹۹۰ بود که با جنگ ۱۹۴۸ به‌ گونه‌ای دیگر برخورد شد و از وضعیت نمایشی حماسی بیرون آمد؛ اما باز هم بی‌هیچ اشاره‌ای به ریشه‌ها و قربانیان بالقوّه و بالفعل آن.

در سال ۱۹۷۶ نشریه دانشگاهی «کاتدرا»، نخستین چاپ خود را به بحث تحرکات نظامی جنگ ۱۹۴۸ اختصاص داد. گرچه این بحث سی سال پس از وقوع آن جنگ درگرفته بود، اما هیچ سؤال جدیدی در زمینه تحقیق تاریخ‌نگارانه برنینگیخته بود و موضوعات مورد بحث همان‌ها بود که کتاب‌های تاریخ رسمی وزارت دفاع اسرائیل، بلافاصله پس از جنگ مطرح می‌کرد. این موضوع در قالب یک بحث تاریخ‌نگارانه مطرح شده بود و پیرامون پرسش‌هایی از این نوع دور می‌زد: نخستین افسر اسرائیلی که به سربازانش دستور داد «به دنبال من»، چه کسی بود؟ جنگ چه مدت طول کشید؟ (سؤالی که با عنایت به مدت کوتاه جنگ شش‌روزۀ ژوئن ۱۹۶۷ نمی‌توانست به لحاظ تاریخ‌نگاری مورد ملاحظه قرار گیرد). مراحل متفاوت جنگ چه بود؟ آیا جنگ یک کارزار منفرد در منازعه‌ای گسترده بود یا یک رخداد تاریخی مجزا و استثنایی؟ آیا می‌بایست جنگ را در قالب و بافت عملی مورد بحث و تحلیل قرار داد یا در یک تاریخچه تاکتیکی نظامی؟ و سرانجام اینکه: جنگ چگونه تأمین مالی می‌شد؟

نخستین سؤال از منظری خاص مطرح می‌شود: فراخوان جنگ را چه کسی تأیید و امضا کرد؟ در این زمینه، گزارش نظام‌مندی از اطلاعات درباره قهرمانی در این جنگ وجود دارد که از یک سو مرزهای میان دروغگویی و به هم بافتن اسطوره‌ها را مخدوش می‌کند، و از سوی دیگر تحقیق و پرس‌وجویی حرفه‌ای و به ظاهر بی‌طرفانه را به جریان می‌اندازد. فرمان «به دنبال من» بیشتر شبیه یک خروش و شعار است. این بخشی از آنچه در جبهه رخ می‌دهد، نیست و هر کسی می‌تواند در کاربرد آن در میدان جنگ، تردید کند.

در ۱۹۸۵، زمانی که در نشریه «هاتصیونات» صدایی مسیحایی جایگزین زبان دانشگاهی شد، باز هم مرزها مخدوش شد. در مقاله «رسالت کشور یهود و تحقق آن»، ادعا شده بود که موفقیت جنبش صهیونی در تأسیس یک کشور در فلسطین، همة تحلیل‌های منطقی و تفسیر و تأویل‌های خردگرا را نقض کرده است. پروژه صهیونی ممکن بود ورشکسته بوده باشد، اما با این حال معجزه‌‌آسا توفیق یافت. این نظریه کاملا شبیه متن کوتاهی است که نِتانِل لورچ نوشته و در مدخل همین مقال از کتابش نقل شد.

ادامه دارد

نسخه مناسب چاپ