خلوت انس
 

سی و پنج سالگی

جاهد صدقی تارانجی

* این شعر غروب هنگام روزی در سال ۱۹۷۳ در سی و پنج سالگی مترجم در پارک گنجلیک (Genglik park) ترجمه شده است. متن آن همان زمان با بازنویسی ترکی در شماره ۲۲ خوی‌نگار چاپ شد و اینک ترجمه فارسی آن به علاقه‌مندان تقدیم می‌شود:

سی و پنج سالگی نیمه راه زندگی است،

ما نیز چون «دانته» در نیمه راه حیاتیم.

گوهر گرانبهایی که در جوانی داشتیم.

بی‌توجه به لابه و عجزما،

و بی اعتنا به اشک چشمان ما شتابان می‌رود

آیا برشقیقه‌هایم برف باریده است؟

این چهره پرچین و چروک از من است؟

حلقه‌های کبود زیر چشمانم از چیست؟

چرا چون دشمنی نگاهم می‌کنید؟

آینه‌هایی که سالیان دراز دوستتان می‌پنداشتم!

**

انسان با گذشت زمان چه تغییری می‌کند!

به هر عکسم که نگاه می‌کنم، من نیستم،

آن روزها کجا رفتند؟ آن شور و شوق را چه شد؟

این شخص خنده رو من نیستم،

دروغ است که من روزگاری غمی داشتم، دروغ

دوستانی که راه حیات را با هم طی می‌کردیم،

آن راهها نیز یکایک از هم جدا شدند،

رفته رفته داریم تنها‌تر می‌شویم،

**

آسمان را رنگی دیگر هم بوده است،

دیرتر دریافتم که سنگ سخت است،

آب آدمی را غرق می‌کند و آتش می‌سوزاندش،

و هر روز، روز دردآفرین دیگری است.

گویی آدمی در این سن و سال این چیزها را درمی‌یابد.

**

در می‌یابد که بهْ در پاییز زرد و انار سرخ می‌شود،

هرسال اندکی بیشتر این چیزها را فهمیدم.

پرندگان چرا در آسمان چرخ می‌زنند؟

این خبازه از کجا پیدا شد؟ کسی مرده است؟

این چندمین بوستان است که تسلیم خزان شده است؟

چه باید کرد؟ مرگ بالای سر همه انسان‌ها پرسه می‌زند،

روزی خواهد آمد که بخوابی و بیدار نشوی،

هیچکس نمی داند که کی و در کجا؟!

به فرصت یک نماز سلطنتی خواهی داشت،

روی سنگ غسالخانه که همچون

تخت سلطنت است.

هر روز با امام رضا

سیدمحمد باقری (جانباز) ـ تهران

رضا(ع) هر روز می‌‌آید

ای هشتمین نازنین!

بسیاری از دور تو را می‌خوانند

بسیاری تو را در آغوش می‌گیرند

حاجات برآورده می‌شود

و تپش قلب تو، ای امام رئوف

قلب‌ها را پرتپش می‌کند…

و همگی با تو پای سفرة عاطفه می‌نشینند.

نسخه مناسب چاپ