آقای رئیسجمهور، سلام. این دردنامه را به نمایندگی از دوستان معلمم مینویسم. اینها فقط حرفهای من نیست. حرف دوستان و همکاران ناامید و خسته من هم هست. معلمانی که سالها است با توجیهات بیمنطق، مثل داشتن تعطیلی زیاد و زیاد بودن تعداد، آنها را آزرده ایم. این از عجایب جامعه ایرانی است که در حالی که اکثر خانوادهها در تربیت یک یا دو بچه درمانده میشوند، اهمیت تربیت ۲۵ تا ۳۵ دانش آموز و آن هم با زمینههای تربیتی و خانوادگی و اقتصادی مختلف را نادیده میگیرند. این برای ما دردآور است که از نظر نسبت معلم به دانش آموز در حدّ استانداردهای کشورهای در حال توسعه هم نیستیم؛ امّا زیاد بودنمان را که به دلیل زیاد بودن تعداد بچهها است بهانه کردهاند تا حق و حقوقمان را ندهند و همه اینها زمانی اتفاق میافتد که بدانیم معلمان فقط ۴۵ درصد جامعه کارمندان دولت را تشکیل میدهند و دولت برای تأمین رفاه ۵۵ درصد دیگر ظاهراً هیچ مشکلی ندارد! و همه اینها زمانی ناراحت کنندهتر میشود که معلمها خود را با سایر کارمندان مقایسه کرده و متوجه تفاوتهای عظیم در پرداختها و مزایا میشوند. آقای رئیسجمهور با وجود شروع این گونه نامه، میخواهم بگویم معلمها فقط به خودشان فکر نمیکنند و جامعه و سیستم آموزشی و فرزندان مردم هم از دغدغههای جدّی آنها است.
رهبری معظم امسال را سال اقتصاد و فرهنگ نامیدهاند و چه خوب بر نقاط ضعف ما دست گذاشتهاند. باورکنید اگر آموزش و پرورش اصلاح شود، مشکلات فرهنگی و تا حدودی مشکلات اقتصادی، که گاهی ریشه در رفتار فرهنگی غلط دارد، هم حل خواهند شد. فرهنگ از پایه شکل میگیرد، از کودکی، از خانواده و از شروع مدرسه، از زمانی که فرزندان ما معصومانه و صمیمانه آماده هستند به آنها درست زندگی کردن را بیاموزیم.
آقای رئیسجمهور، در ایران خیلی کارها شعاری شده است. پشت بیشتر تصمیمگیریها و کارها منطق و فکری وجود ندارد. خیلی از کارها به آزمون و خطا واگذار شده و مشورت که از مهمترین توصیههای بزرگان ما است جایی در تصمیمگیریها ندارد. بدتر از همه اشتیاق عجیب مسئولین برای ثبت یک رویداد یا تغییر به نام خودشان است و اینطور میشود که یک وزیر میآید و سیستمی را راه اندازی میکند و وزیر بعدی آن را اشتباه دانسته و تغییر میدهد و جالب این که هر دو هم ادعا میکنند کار کارشناسی!!؟ شده است. در این دردنامه میخواهم به یکی از پر ایرادترین بخشهای این کشور یعنی «آموزش و پرورش» بپردازم با این امید کم سو که شاید این نوشته خوانده شده و توصیههای از سر دلسوزیم به کار گرفته شود، با این امید کم سو که لاأقل خانوادهها شرایطی برای فرزندان خود فراهم کنند که از جنبههای منفی سیستم آموزشی ضعیف ما کمتر صدمه ببینند. به هر حال در هر حالتی معتقدیم با تدبیر، امید به تغییر هست.
۱ـ در آموزش و پرورش، حجم کتابها آنقدر بالا است که معلم و دانش آموز حتّی وقت «فکرکردن» به آنچه میآموزند ندارند. تمامی تلاش معلم صرف این میشود که به موقع کتاب را تمام کند چون مجبور است و تمام تلاش دانش آموزان صرف این میشود که مطالب را حفظ کنند. نه فکر کردن، نه تحقیق و پژوهش، و نه آزمایش به صورت عملی و تجربه اندوزی، هیچ کدام واقعاً مورد توجه نیستند. هیچ رابطه مناسبی بین معلمان، معلم و دانش آموز، و معلم و مدیر شکل نمیگیرد. از نظر مدیران مدارس معلم خوب کسی است که تا زنگ خورد فوری سر کلاس برود، کلاسش را ساکت نگه دارد، سئوالات ساده طراحی کند و درصد قبولی حتّی بالاتر از تمامی نرمهای جهانی!! داشته باشد.
سالها است دیگر حتّی جشنهای مدارس و دهه فجر درست برگزار نمیشوند چون آنقدر حجم کتابها زیاد است که وقت کم میآید و البته لابد علم از پرورش مهمتر است!؟ اگر هم جشنی یا مراسمی برگزار میشود آنقدر بی برنامه اجرا میشود که هیچ چیزی عاید بچهها نمیشود. نه مسابقه ورزشی درست و حسابی و نه شور و هیجانی در مدرسه وجود دارد. همه چیز شعاری و در سطح پیش میرود. بچهها وقتی تعطیل میشوند گویی از زندان آزاد شده اند. خودمان را گول نزنیم. خیلی ساده میشود به مدارس مختلف سرکشی کرد و با بچهها حرف زد. بچهها مدرسه را دوست ندارند. سالها است که این طور است.
۲ـ در کتابهای درسی حتّی کتابهای ابتدایی آنقدر حجم مطالب نظری و بی خاصیت بالا است که تعجبآور است. یادمان رفته که آموزش تا پایان دبیرستان نه برای پر کردن مغز بچهها با انواع حفظیات که برای آماده کردن آنها برای زندگی در اجتماع است. یادمان رفته که بچهها باید بچگی کنند، شور و شوق زندگی را در مدارس یاد بگیرند، یاد بگیرند شهروند خوب بودن یعنی چه، سزای خلاف کردن و عاقبت بیراهه رفتن چیست، زندگی آپارتمانی یعنی چه.
به بچهها یاد نمیدهیم فردا در جامعه چگونه مشارکت داشته باشند، خودخواه نباشند، و اگر صاحب شغل یا موقعیتی شدند با مردم خوب رفتار کنند. راستی بچهها این همه نکات گرامری بخوانند امّا نتوانند انگلیسی حرف بزنند چه فایده دارد؟ این همه فرمولهای عجیب و غریب ریاضی و فیزیک و شیمی بخوانند امّا نتوانند یک پیچ گوشتی دستشان بگیرند یا یک چادر مسافرتی نصب کنند یا حتّی یک آزمایش ساده انجام دهند چه فایده دارد؟ این همه نکات جغرافی بخوانند امّا در برنامهریزی برای یک سفر داخلی عاجز باشند و قدر رودخانه و جنگل و کوه و دریا را ندانند چه فایده دارد؟ میدانید چرا جنگلها و سواحل ایران اینقدر دچار مشکل هستند؟ چون هیچ مدرسهای کلاسش را در وسط جنگل برگزار نکرده و هیچ دانش آموزی عشق به طبیعت و وطن را از معلمش یاد نگرفته است.
۳ـ این روزها در آموزش و پرورش جهان دو مبحث مورد بحث و تأکید است: یکی سبک زندگی (life style) و دیگری برنامه درسی زندگی (life syllabus). آموزش زندگی اجتماعی و شهروندی آنقدر اهمیت دارد که حتی در تحقیقات اخیر پیشنهاد شده است کتابهای آموزشی زبان خارجه هم بر پایه زندگی اجتماعی بچهها تهیه و تدوین شود، یعنی موضوعات زندگی اجتماعی برای متون انتخاب شود. اگر در یک عزم ملّی برای تغییر، کتابهای درسی تغییر کنند و مسائل تئوری که در زندگی اجتماعی بچهها نقشی ندارند حذف شوند و حجم مطالب کتب درسی کم شده و در عوض اختیارات بیشتری برای بروز خلاقیت معلمها و وقت بیشتری برای بودن با بچهها به آنها بدهند مشکلات عظیمی از سر راه فرهنگ و اقتصاد کشور برداشته خواهد شد. این تغییر بسیاری از مشکلات فعلی سیستم آموزشی ما (مثل مشکل درصد قبولی و نرخ گذر، دلزدگی بچهها از مدرسه، استرس بچهها در کلاس و جلسه امتحان، مشکلات خانوادهها با بچهها، بچهها با معلمان، و معلمان با مدیران) را هم حل خواهد کرد.
۴ـ سالها است معلمها اشکالات کتابهای درسی را مکتوب میکنند و به سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی که متصدی تألیف کتابهای درسی است میفرستند اما ترتیب اثری داده نمیشود! آنقدر به حرفهای معلمان که درگیر تدریس این کتابهای ضعیف هستند بی توجهی شده است که مثلاً در کتابهای پوسیده زبان دبیرستان چای کیلویی ۲۰۰ تومان است! بگذریم که این کتابها طبق تعالیم! خود مؤلفان کتابها که بیشتر استاد دانشگاه هستند از پایه اشتباه هستند و مسئولین سازمان پژوهش تازه متوجه این ایراد بزرگ شدهاند و تلاش برای تغییر کتابها را از اول راهنمایی شروع کردهاند! البته بازهم با عجله و باز هم بدون مشورت با معلمان که در وسط گود هستند.
۵ـ تقسیم مدارس به انواع مختلف که در هیچ جای دنیا دیده نمیشود آنقدر آش شور شده است که وزیر جدید هم که خود سالها در مصدر تصمیمگیریها در آموزش و پرورش بوده و حتّی رئیس کمیسیون آموزش و پرورش در شورای عالی انقلاب فرهنگی بوده، صدایش درآمده است! کجای جهان دانش آموزان را این طور تفکیک میکنند؟ آیا در جامعه و خیابان هم مردم از هم جدا هستند؟ آیا با ایجاد مدارس خاص (که خیلی هم خاص نیستند) و زدن برچسب تیزهوش به بعضی دانش آموزان که طبق هیچ کدام از نرمهای جهانی تیزهوش هم نیستند! آنها را متوقع بار نمیآوریم؟ آیا به روحیه بچههایی که در این مدارس درس نمیخوانند لطمه نمیزنیم؟
۶ـ سالها است که در جذب معلم و تربیت معلم داریم به راه اشتباهمان ادامه میدهیم. حالا هم که مجوز دانشگاه فرهنگیان با هدف تخصصی تربیت معلم گرفته شده است رفتارهایی میبینیم که باعث تعجب است. هر از گاهی صحبت از انحلال دانشگاه میشود! بودجه دانشگاه کامل تأمین نمیشود و دانشگاه مجبور میشود ورودیهای مهر را تا بهمن به خانه بفرستد! و از همه جالبتر این که برای جذب استاد به بهانههای عجیب و غریب از جذب معلمان خود آموزش و پرورش که دانشجوی دکتری هستند یا مدرک دکتری دارند خودداری میکنند. این دانشگاه قصد تربیت معلم دارد نه دکتر و مهندس و هیچ کس بهتر از خود معلمان ظرائف کار معلمی را نمیدانند.
بهترین استادان برای تربیت معلم همین معلمان تحصیل کرده هستند که سالها با مشکلات سیستم آموزشی ما ساختهاند و به زوایای مختلف آن مسلط هستند و در عین حال از نظر علمی توانمند هستند، بخصوص معلمانی که از طریق آزمون رسمی سازمان سنجش وارد دوره دکتری شده اند. دانشگاه فرهنگیان تنها روزنه برای معلمان با سابقهای است که میخواهند سواد و مهارتهای خود را ارتقا دهند و ما با تصمیمات عجیبمان داریم این فرصت را هم از آنها و هم از نسل فردای معلمان میگیریم! اگر از معلمهای قدیمی و استادان قدیمی سئوال کنید تأیید خواهند کرد دانش آموختگان مراکز تربیت معلم «عموماً» در تدریس موفقتر از معلمانی بودهاند که در دانشگاهها تربیت شده اند. بیشتر استادان معروف و موفق (قدیمی و جدید) هم کسانی بوده و هستند که سابقه تدریس در آموزش و پرورش دارند امّا با بی توجهی این وزارتخانه از اینجا رفته اند. این وزارتخانه با جذب معلمان و با تغییر علمی در ساختار خود باید ترکیبی از تربیت معلم سابق و یک دانشگاه پیشرو باشد و تبدیل آن به یک دانشگاه مثل بقیه دانشگاهها آن را به اهدافش نمیرساند. ما از معلمانمان انتظار داریم اهل مطالعه و به روز باشند امّا با این کارها داریم روحیه معلمان با سواد و تلاشگر را از بین میبریم. اگر این معلمان به ارتقاء از طریق ادامه تحصیل امیدوار نباشند ما چگونه میخواهیم از آنها انتظار داشته باشیم به دنبال علم بروند؟ و در صورت سرخوردگی آنها چگونه انتظار داریم آنها الگوی دانش آموزان و جامعه باشند؟ و اصولاً نداشتن هیچ سازوکاری برای ارتقاء این معلمان با کدام یک از اصول مدیریتی همخوانی دارد؟
این که معلمی دکتری بگیرد و پنجاه هزار تومان روی حقوقش برود چقدر در روحیه این فرد برای ادامه کار و روی روحیه سایر معلمان برای ادامه تحصیل مؤثر است؟ انتقال این معلمان از آموزش و پرورش به دانشگاه فرهنگیان کم دردسرترین کار ممکن برای دولت است و هزینههای جدیدی به دولت تحمیل نمیشود. ضمن اینکه صلاحیت علمی و اخلاقی این معلمان هم ثابت شده است و اصولاً نیازی به گزینش و مشکلات مربوط به آن هم نیست.
با توجه به گفته خود وزیر محترم آموزش و پرورش نیروهای مازاد فراوان در آموزش و پرورش وجود دارند که میتوانند جایگزین این افراد که کم هم هستند، بشوند فقط نیاز به کمی مدیریت در توزیع نیروی انسانی دارد. امیدواریم وزیر محترم این مشکل ساده را حل کنند و آن را پیچیده نکرده و به مسائل دیگر مثل سن و سال و سابقه این معلمان که اتفاقاً مزیت و برتری آنها است، مربوط نکنند.
۷ـ ما حتّی برای تألیفات معلمان هم ارزشی قائل نیستیم و معلمانی که اهل تألیف هستند و حتّی مقالات ISI یا ISC چاپ میکنند نادیده گرفته میشوند و هیچ گونه پاداشی (مثل دانشگاهها) دریافت نمیکنند. تنها در بخشی از فرمها امتیاز کمی به تألیفات میدهیم که دلمان خوش باشد به پژوهش و تحقیق بها دادهایم. دائم شعار میدهیم که معلمها باید با علم روز آشنا باشند، در حال مطالعه و تحقیق باشند، و به دنبال روشهای نوین تدریس و یادگیری بروند امّا در عمل برای معلمهایی که این کار را میکنند، ارزشی قائل نیستیم.
این فقط مشکل مسئولین آموزش و پرورش نیست هر چند از آنها بیشتر انتظار میرود. وقتی مراسم اهداء تندیس انسانیت میگیرند و یک شخصیت علمی در بین آنها نیست چه الگویی به جامعه میدهیم؟ وقتی ارزش مجموع هدایای معلمان نمونه کل کشور به اندازه درآمد یک سال یک بازیکن درجه ۲ فوتبال هم نیست و بعد برای دادن همین جوایز هم کلّی آنها را سر میدوانیم انتظار داریم بچهها چه کسی را الگوی خود قرار بدهند؟
۸ـ ما ایرانیها سابقه طولانی در بازی با کلمات داریم. واقعاً چه لزومی داشت دوره «راهنمایی» بشود دوره «متوسطه اول» و «دبیرستان» بشود دوره «متوسطه دوم»! اگر سعی در همخوانی دورهها با سایر کشورها بوده است فقط کافی بود از مترجمان خواست اگر کسی مدارکش را برای ترجمه آورد به این شکل ترجمه شوند. لازم نبود باعث سردرگمی مردم و هزینه بر دوش مدارس برای تغییر سردرها و سربرگهای نامه شویم. ما وزارت «آموزش و پرورش» داریم و خواستهایم با حرف ثابت کنیم هم به آموزش بها میدهیم و هم پرورش.
البته ما بعدها فهمیدیم اشتباه کردهایم و اصلاً پرورش مقدم بر آموزش است. امّا به همین هم واقعاً اعتقاد نداریم چون آنچه در عمل میبینیم تأکید زیاده بر حدّ بر آموزش دانش آن هم دانش نظری و غیر کاربردی است. اشتباه بزرگترمان این است که فکر میکنیم این کار را باید معاون پرورشی انجام دهد. راستش من در سیستم آموزش کشورهای پیشرفته ندیده ام کار پرورشی جدا و توسط کسی غیر از معلم کلاس انجام شود. اگر از مدیران مدارس سئوال کنید تعجب خواهید کرد از شنیدن این واقعیت که بچهها از معلمان دروس غیر مرتبط با پرورشی بیشتر حرف شنوی و الگو پذیری دارند.
در پرورشمان هم داریم اشتباه عمل میکنیم. وقتی میخواهیم بچهها را به اردوی زیارتی یا سیاحتی ببریم فقط بچه مثبتها را میبریم. مسابقات فرهنگی و هنری را امسال برگزار میکنیم و سال بعد نتایجش را اعلام میکنیم!؟ جوایز جشنواره خوارزمی را دو سال بعد میدهیم! با عجله جشنواره قرآن پژوهی برگزار میکنیم و نتایجش را اصلاً اعلام نمیکنیم!
۹ـ هیچ بخشنامه و هیچ فرمی ثابت نیست. فرمها و دستورالعملها دائم عوض میشوند و جالبتر این که هیچ وقت از معلمان که مشکلات را از نزدیک لمس کردهاند نظر خواهی نمیشود. این میشود که تعطیلی پنجشنبهها تصویب و بعد تلاش میشود لغو شود و بعد با بازی با الفاظ بسیاری از مدارس را میبینیم که پنج شنبهها از همیشه فعالتر هستند! این میشود که نظام آموزشی جدید ما ۶ـ۳ـ۳ با عجله اجرا میشود و به علت کمبود معلم در دوره ابتدایی فوق لیسانس شیمی را سر کلاس دوم ابتدایی میفرستند و برای مستخدم مدرسه حکم تدریس میزنند! بسیاری از طرحها و برنامهها هم نیامده حذف میشوند، مثل رتبه بندی معلمان! یا مدارک نوع دوم. همه چیز هم در تهران خلاصه شده است! تهیه و تدوین کتب درسی، سئوالات هماهنگ کشوری، سئوالات کنکور و… فقط مختص تهرانیها و آن هم خواص است!
۱۰ـ راستش معلمی تبدیل به سختترین شغل ایران شده است. معلمها بر خلاف دیگر کارمندان دولت عملاً ثابت کردند که کارشان سخت است. هنگام تصویب لایحه بازنشستگی پیش از موعد ۱۰۰ هزار معلم خود را بازنشسته کردند و بیشتر از ۱۰۰ هزار معلم دیگر هم درخواست بازنشستگی دادهاند که با آنها موافقت نمیشود. معلمها عملاً ثابت کردند که دیگر کارشان را دوست ندارند. آنچه باعث تأسف است اینکه بیشتر معلمهایی که بازنشسته شدند از معلمهای خوب و دلسوز این وزارتخانه بودند و دیگر تحمل شرایط برایشان راحت نبود.
مسئولین آموزش و پرورش به جای صدور بخشنامههای گاه و بیگاه و ساختن مشغولیت ذهنی برای معلمها، در بوق کردن اضافه حقوق ناچیز آنها یا زیرنویس کردن پرداخت معوقات و دیون که حق مسلم آنها است ـ و انگار وزارتخانههای دیگر کاری نمیکنند!؟ ـ بهتر است به دنبال راهکارهایی باشند تا شأن و منزلت واقعی معلمان را به آنها برگردانند. مسائلی که مطرح شد فقط مربوط به این دولت یا حتّی دولت قبلی هم نیست. همه دولتها در این نابسامانی سهم داشتهاند امّا معلمان از دولتی که نام خود را «تدبیر و امید» گذاشته انتظار دارند با تدبیر همراه با مشورت با معلمان دلسوخته و دلخسته (پیر و جوان) امید را به آنها و سیستم آموزشی کشور برگرداند.
والسلام ـ اردیبهشت ۱۳۹۳