توی صندلی لهستانی پدرم نشسته بودم.عصر بود و داشتم مجله ای که مادرم تازه خریده بود، ورق می زدم. یک دفعه چشمم افتاد به متن اعلام مسابقه به مناسبت روز مادر. نمایشگاهی از تابلوهای نقاشی و عکس، با سوژه «مادر و فرزند» برپا شده بود. در سالن اجتماعات انجمن دوشیزگان و بانوان. آثار را باید به دبیرخانه انجمن ارسال می کردیم. همان عکسی که آن شب از آینه و بچه اش در ننوی آلما انداخته بودم را برای دبیرخانه انجمن پست کردم.
عکسی که فرستاده بودم برای دفتر مجله، اول شده بود. مادرم از خوشحالی بال درآورد. آن عکس را به دیوار خانه زد و تا مدت ها هر کس می آمد خانه، کنار عکس می ایستاد و مثل یک راهنما در موزه، در باره عکس توضیح می داد.
به یاد آن سالی افتادم که پدرم کارنامه ام را برد مجله. صفحه آخر مجله عکسم را چاپ کردند؛ دوشیزه لنا ایوانیان، فرزند آندرانیک ایوانیان، با معدل ۶۸ر۱۹ شاگرد اول…مادرم از آن مجله شش تا خریده بود….
##
رمان«مادام لنا»نوشته مریم فولادی، توسط انتشارات برکه خورشید، به بازار کتاب آمده است. نویسنده این رمان را پس از دیدار با بانویی فرهیخته در ایروان و شنیدن خاطراتش از زندگی در تهران نوشته تا به داستانی خواندنی از زندگی یک خانواده بزرگ و فرهنگی تبدیل شود.
مریم فولادی،متولد اسفند ۱۳۶۲ است. در هفده سالگی مجموعه داستان کوتاهی با نام «شهر و روستا» می نویسد که در کنگره بین المللی گفتگوی تمدن ها در سال ۱۳۷۹ موفق به کسب مقام نخست می شود و نویسنده هم از رئیس جمهوری وقت، تندیس و تقدیر نامه دریافت می کند.
او سپس نخستین رمان بلند خود را با نام «سکوت عشق» در سال ۸۶ توسط نشر مشعل به بازار کتاب عرضه کرد. در ادامه هم رمان«گوشه های پنهان»ش توسط نشر علی منتشر شد و سومین رمان این نویسنده هم با نام «شوفار» را انتشارات برکه خورشید روانه بازار کتاب کرده است.
مریم فولادی با قلم شیوایی در داستان های خود، زندگی اجتماعی و مشکلات روزمره مردم را به عنوان دغدغه اصلی موضوعات انتخابی خود به تصویر قلم می کشد.
دربخشی دیگر از رمان«مادام لنا»می خوانیم:
آلما را عید به عید با شوهر عصا قورت داده اش میدیدم. از کنار زیرزمین، آرام مثل سایه می خزید و میرفت داخل اتاق. مادرم مزون لباس را رها کرد. عضو سازمان زنان شده بود، داوطلبانه. در کارهای خیر شرکت میکرد. به مسایل سیاسی و فرهنگی و اقتصادی علاقه مند
شده بود.
می گفت:«ما زن ها باید شایستگی خودمون رو نشون بدیم». در باره حقوق مساوی با مردها حرف می زد: «همه زنها باید درس بخونند. هیچ زنی نباید بی سواد باشه».
تمام اینها را برای پدرم می گفت. اما مادرم در هر کاری افراط داشت. برای دفاع از حقوق زنان، می خواست داد تمام زنان ستم دیده را از پدرم بگیرد! مو به مو کارهای انجمن را برای پدر می گفت. انگار پدر مخالف بود و نمی گذاشت کارهای انجمن خوب پیش برود! اما پدر خوشحال بود.
code