زندگی اگرچه برای برخی سراسر زیبایی و به زیبایی رسیدن است، اما در این توهم زیبایی شناختی نمی توان از لجنزاری که خود مبدع آن بوده ایم، به سهولت و راحتی گذشت. در این چاه سیاه و پلشت شاید چیزی برای دیدن باشد، اما آنچه که دیده می شود، تباهی و فرومایگی است. گویی سراسر زیست آدمیان را فرومایگان در دست گرفته اند و نعره کشان صلابت و حقانیت پوشالی خود را به گوش فلک می رسانند.
براین اساس، فیلم «متری شش و نیم» سراسر از تصاویر و دیالوگ هایی از صلابت و پوشال است که صورت حقیقت را سرخ می کند تا نشان دهد که زندگی تا چه اندازه پلشتی های خود را دارد. حتی اگر از لجنزاری که نام آن را زیستگاه گذاشته باشی، بازهم این تویی که در این کثافت و حقارت باید دست و پا زنی!
کارگردان فیلم با نشان دادن تصاویری هولناک از بدبختی و سیاه روزی تعدادی معتاد مفلوک و دیالوگهای قاچاقچی که روزگاری در کوچه ای نیم متری زندگی می کرد که بیشتر به طویله شبیه بود تا خانه، قصد آزار روحی مخاطب را کرده تا بتواند عمق سیاهی چاه را به خوبی و وضوح نشان دهد. اما آنچه که در متری شش و نیم برای مخاطب می ماند با آغازی نفسگیر از زنده به گور شدن خرده فروشی بدشناس تا به دارکشیدن قاچاقچی که باعث و بانی فلاکت بسیاری از معتادان شده، بیشتر نمایشی از اضمحلال است تا عمق بصری روایتی شفاف از سیاهی و تباهی جامعه.
اگرچه نمی توان فراموش کرد که کارگردان توانسته با شدت و وضوح بیشتر، روایتی تلخ و سیاه از زندگی بخشی از فرومایگاه جامعه معاصر ایرانی را نشان دهد، اما واقعاً نشان دادن زنی بیچاره که مواد مخدر را از ترس شوهرش یا به قصد همکاری با او در اسافلش پنهان می کند و سگی موادیاب از این حقه مشمئز کننده باخبر می شود، بیشتر شبیه داستان های پاورقی روزنامه کثیرالانتشار دهه چهل و پنجاه است.
به هر روی، کارگردان در عین واقع نمایی شدید در فیلم خود، توانسته ذهن مخاطب را درگیر تلخی تبهکاری جامعه ما نیز بکند. اگرچه او سعی کرده سویه های اخلاقی این وضعیت را نیز نشان دهد. از پلیسی که تحت هیچ شرایطی حاضر نیست تخلف کند، حتی اگر قاضی او را به جرم ناکرده بازداشت کند و یا اینکه موضوع نخ نمایی که این بدبخت ها هستند که دست به کار خلاف می زنند را نشان دهد. جهان فیلم مملو از شکاف های طبقاتی و جنگ هایی بر سر پول و ثروت و در انتها بی انگیزگی است.
فیلم متری شش و نیم، بیش از آنچه که در کارنامه کارگردان فیلمی جامعه شناختی لحاظ شود، سویه های روان شناختی پر رنگی نیز دارد. در جای جای فیلم، کارگردان سعی کرده با تمرکز بر ذهن و انگیزه مخاطب، سیاه روزی را به خوبی نشان دهد و با دیالوگ های تاثیرگذار و ترفندهای زندگی خوب همین است و بس را روایت کند. تنش های روانی که در سکانس جدال لفظی پلیس و قاچاقچی در اتومبیل پلیس وقتی که قاچاقچی را روانه زندان میکند، برهمین منطق روان شناختی پا گرفته است. منطقی که با قالبی ضعیف از ملودرام و تحرکی از زندگی و دیگر هیچ قرار دارد.
کارگردان منطق روایت خود را بر تنش قرار داده است. او دائماً با تنش هایی که می آفریند، میخواهد مخاطب را همراه و همسوی خود تا بزنگاههایی که خود می آفریند، همراهی کند. با چنین توصیفاتی باید به قضاوتی خارج از کادر سینما نیز نشست که چنین فیلمی با این منظومه سیاهی که نشان می دهد، چه حرفی برای گفتن دارد و چگونه حفره های تهی را برای ما پر می کند؟ شاید ساختار فیلم نسبت به کارنامه کارگردان تکرار شده باشد، اما باید پذیرفت که درونمایه و محتوای آن ما را در آستانه تردید قرار می دهد. گویی کارگردان می خواهد ما خود تصمیمگیرنده باشیم تا منفعل.
اما با شتابی که او فیلم را ساخته، ما در این شتاب و سرعت از پرده بیرون افتاده ایم. از سوی دیگر، معنای فیلم، بیش از ترس و دلهره، فقط دل آشوبی برای ما آورده است. موقعیت هایی که کارگردان در فیلم خلق کرده، فارغ از تصاویر بکر و جذاب، نتوانسته مخاطب را آن گونه که بایسته است، با جهان فیلم همراه کند. گویی او در نشان دادن سیاهی و تباهی سویه های اسفناک زندگی، فقط بهشت ساختگی قاچاقچی را به خوبی دیده و شرافت تجزیه نشده پلیس.
code