اشاره: این یادداشت را نویسنده و منتقد و طنزپرداز معاصر محمدعلی علومینوشته است. ادای دِین و درواقع بیان حقایقی از عواطف و خاطرات علومیاست دربارۀ روحانی بلندنظر و صاحب اخلاق، مرشد آزادۀ ما حجت الاسلام والمسلمین محمدجواد حجتی کرمانی. ایشان و برادر فقید و ارجمندشان علی حجتی کرمانی، همواره مرجع آزادفکری و استقلال رای و توجه به اخلاق و پیمانها و موازین انسانی بودهاند. در نظر بزرگان عزیز، و نزد عامه ارجمند و نزد همگان صاحب احترامیراستین و عمیق. خوشبختانه نویسنده که خود صاحب سبک و قلمیممتاز است، به شیرینی و نیکی بیان مطلب کرده و باحوال و عواطف را در قالب کلمات چیده و تنیده است. ضمن احترام مجدد به استاد حجتی کرمانی، توجه خوانندگان گرامیرا به این مقاله جلب میکنیم. فقط یک نکته را در اینجا اضافه کردهایم به عنوان پینوشتی درباره آثار و آشنایی با کتابهای محمدجواد حجتی کرمانی و منابعی درباره ایشان و فرهنگ و فعالیتهای فکری که داشتهاند.
****
پیشاپیش، من ناگزیر از یادآوری دو نکته هستم. نخست اینکه آنچه میخوانید، تحلیل سیاسی نیست. من تحلیلگر نیستم و بلکه کمترین دلبستگی به امر پرخم و پیچ سیاست هم ندارم.
آنچه را که مینویسم، از منظر و دریچة عاطفی و علاقه عمیق به انسانهای آزاده و وارستهای است که خاصه در روز و روزگار ما به لحظة اکنون، نه تنها در ایران بلکه در بخش بزرگی از جهان، همچون زرناب گرانبهایند و نایاب.
نکتة بعد این است که از مخاطبان، به ویژه از جوانان، تقاضا دارم که تصاویر کارت پستالی از دوران گذشته را فراگوش انداخته و با دیدة تردید به آن همه تبلیغات بنگرند. چرا که اگر اوضاع سابق، تماماً گل و بلبل بود، پس ملّتی به جان آمده، جان برکف، خواهان دگرگونی نبود!
باری، برگردیم به اصل موضوع. در سال ۵۶، بگیر و ببندهای ساواک خوفناک، بنا به دلایلی که توضیحش بماند برعهدة تحلیلگران،کمی کمرنگ تر از قبل گشت. ناگهان انبوهی از کتابهایی که پیش از آن، داشتن آنها جرم و اتهام بود و حتی ماهها حبس به دنبال داشت، آزاد شد و چاپ و منتشر گشتند. آن هم با شمارگانی حیرتآور که آن کتابها به دست ما نوجوانان آن زمان در شهری دور افتاده و پرت، واقع در حاشیة کویر نیز میرسید.
من دانشآموز دبیرستان بودم و مانند خیلی از جوانان هموطن، خواهان آبادی وطن بودم و رفع تبعیضها و رفاه تمام هموطنانم. ما غالباً بر این باور بودیم که اگر سوسیالیسم، عدالتی همپا داشته باشد، باری به هرحال قادر و توانا به درک و دریافت معنا در این هستی بیکران نیست.
از کجا آمدهام، آمدنم بهرچه بود؟
به کجا میروم آخر، ننمایی وطنم
طرح چنین پرسشهایی، فینفسه، بسیار دشوار است و مهیب؛ تا چه رسد به پاسخگویی! آشکارا ذهن خام و جوان ما نمیتوانست مواجههای با طرح چنین پرسشهای صعب و مردافکن داشته باشد.
باری در همان اوان، گرفتاریهای ذهنی من بود که کتاب «از بردگی روم قدیم تا مارکسیسم» اثر آقای حجتی کرمانی به دستم رسید و آن را خواندم. خواندنی عادی نبود. بهتر آن است تا بگویم که همچون تشنهای گرفتار در بیابان، هر سطر و هر کلمهاش را نوشیدم و بهرهمند گشتم.
از آن پس در مباحثه و مناظرههای دوستانه با دوستان علاقهمند به ماتریالیسم، پاسخهایی داشتم. چون که عرض شد، بحث عدالت به کنار،اما آیا هستی اصلاً معنایی دارد یا همه چیز برحسب اتفاق و به طرزی مکانیکی فاقد روح و عمیق رخ داده است؟
از آمدن و رفتنها سودی کو؟
بر تار وجود زندگی پودی کو؟
در آن زمان،کتابهای قبلاً ممنوعهای بود با مطالب وسیع و با حروف بسیار ریز که به کتابهای جلد سفید مشهور بودند. در یکی از همان کتابهای نوشته یکی از سران ماتریالیست که رژیم سابق او را به حبس ابد محکوم کرده بود، مطلبی دربارة آقای محمدجواد حجتی کرمانی نوشته بود که من آن را خواندم و به خود بالیدم که با ایشان، همولایتی هستم.
آن کتاب، خاطره نگاری بود و آنچه در مورد آقای حجتی کرمانی نوشته بود، پس از گذر و گذار دههها،هنوز نیز در ذهنم به طرز برجستهای به یادگار باقی مانده است.
ایشان نوشته بودکه: «من پس از بازجوییها به زندان اوین منتقل شدم و آنجا طلبهای جوان و سبزهرو و باریکاندامی را دیدم که با شور و شوق فراوان در تمام فعالیتهای جمعی حاضر بود و از جمله ورزش والیبال را از دست نمیداد.
خیال کردم که او به زودی آزاد میشود که چنین پرشور و شادی و نشاط است. به او گفتم که معلوم است آزادیت نزدیک است. گفت که نه؛ من محکوم هستم به حسب ابد!»
آن جوان فعال، حتی در شرایط دشوار زندان، همین رادمرد ما آقای محمدجواد حجتی کرمانی است!
این همه، در ذهن و روان من نوجوان مایة مباهات بوده است، از همان دوران دور و دیر تا هماکنون که به میانسالی رسیدهام.
حاصل عمرم سه سخن بیش نیست
خام بدم، پخته شدم، سوختم
سخن بعد این است که میان دو ساحت و قلمرو امر سیاست با جهان هنر، اصولاً تفاوت و بلکه تناقض در میان است، طوری که به نظر میآیدکه گردآوری این دو موضوع، نه تنها دشوار، بلکه شاید امر و کاری محال باشد.
اما آقای محمدجواد حجتی کرمانی و دو سه تن دیگر که خوشبختانه همولایتیشان هم هستم؛ به نحوی قابل قبول و بلکه درخشان از عهدة این دشواری برآمدهاند.
یادم میآید که یکی از استادان بسیار مشهور هنر نمایش که ایشان نیز همولایتی ما هستند،در صحبتی که با همدیگر داشتیم، به من گفتندکه فلانی، آقای حجتی کرمانی و همان دو سه تن دیگر؛ اینها همه هنرمندانی هستند که به اشتباه، ورود به سیاست داشتهاند!
به گمانم گفتة ایشان درخور بررسی است و تعمق! حکیمان باستان بر این نظر و باور بودند که حقیقت، ذاتاً با عدالت و زیبایی هم عرض و همسوست.
امر سیاست، خواه ناخواه و شاید ناچار، با دروغ و گاهی حتی با خشونت درهم آمیخته است؛ اما این چند تن، از جمله آقای محمدجواد حجتی کرمانی، از موقعیت بالا و والای اجتماعی خویش جز در جهت صلح و سلام و منافع برحق عام، بهرهای نجستهاند.
اینان همچون عارفانی که شرح حال شان را در کتابها خواندهایم، بر دنیا و مافیها چار تکبیر زده و دست و دامان به ریا و رانتخواری و غارت نیالودهاند.
همه میبینیم و میبینند، میشنویم و میشنوند که ای بسا دغلکارانی که دکان گشوده، باورهای نیک و اخلاقگرای مندرج در متون مقدس و در ادب و آداب و سلوک پیشوایان بزرگ را به بازی گرفتهاند، اما این عزیزان همان هستند که پیوسته بودهاند.
«از کوزه همان تراود که در اوست!»
یا: «هر کسی بر طینت خود میتند.»
اندیشه و کردار اینان، اخلاقگرایی و آرمانخواهیهای نیک و باور به آموزشهایی شایسته و بایستة انسانی است که اکنون دیگر،متأسفانه آن گرمی بازار را ندارد.
ای برادر! تو همه اندیشهای
مابقی خود استخوان و ریشهای
گر بود اندیشهات گل، گلشنی
ور بود خاری، تو هیمة گلخنی
این عزیزان گل هستند و گلشن و از ما مطرودان بیپناه، بر آنها سلام باد. از ما بر این بزرگواران، هزاران سلام باد. چرا که به قول بایزید: تعظیم خداوند،شفقت بر خلق خداست. و افسوس که این نوشته من، ناقص و نارساست؛ اما….
گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجد؟ قسمت یک روزهای
این قلم ناتوان من است که درمی ماند. و این عزیزان،گرچه در شمار اندک، اما در معنا بزرگ اند. من یک از هزاران هم ننوشتهام. چرا که:
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به گفت آیم، خجل باشم از آن
«محمدعلی علومی»
بعدالتحریر ؛ آشنایی با آثار و منابع:
استاد حجتى کرمانى به عنوان نویسنده ای با قلمى روان شناخته شده که در مسایل روز مملکت اعم از سیاسی و فرهنگی و اجتماعی در مطبوعات مختلف از جمله روزنامه اطلاعات مقالات بسیارى نوشته است. ازجمله مقالات مطبوعاتی او شامل ستون «کوتاه و گویا» یا سلسله مقالات تحت عنوان «همراه با محرمان خلوت انس با قرآن» مىباشد. وی همچنین آثار دیگری به صورت کتاب چاپ نمودهاست که میتوان به نمونههای ذیل اشاره کرد:
– جلوه مسیح
– روابط اجتماعی در اسلام
– اسرار سقیفه
– مرزهای ایدئولوژیک
– از آتشکده تا مسجد (این مجموعه را در مورد پدرش حاج میرزا عبدالحسین حجتی کرمانی و موضوع گرویدن وی از آیین زرتشت به اسلام و تشیع به رشته تحریر درآوردهاست)
حسین ابن علی حماسه تاریخ
از خرداد تا خرداد (ارتش بیست میلیونی چه گفت؟)
ـ تساهل و تسامح (مجموعه ای است از مناظرات با آقای مصباح یزدی در موضوع خشونت و مدارا در حکومت اسلامی)
ـ نامه سرگشاده به مصباح یزدی (این نامه صریح و انتقادی – که در انتقاد به عملکردآیت الله مصباح یزدی در حمایت اولیه بی حد و حصر از احمدینژاد و سپس انحرافی قلمداد کردن اطرافیان وی نوشته و منتشر شده بود – مورد توجه رسانهها قرار گرفت)
ـ ترجمه تفسیر المیزان (سه جلد)
ـ عشق و تلاش: خاطرات محمدجواد حجتی کرمانی – نشر عروج، ۱۳۹۵.
برخی منابع برای آشنایی بیشتر با استاد:
ـ بیان خاطراتی از سیدمحمود طالقانی. ۱۳۹۴.
مهندس.بازرگان؛.رادمرد.آزاده.و.مسلمان.ایران..محمدجواد.حجتی.کرمانی
ـ گونه شناسی تفسیر المیزان، «پرتوی از قرآن»». جماران. ۱۳۹۳.
ـ خاطرات دوران زندان. ۱۳۸۹.
ـ محمد جواد حجتی کرمانی: یک مرگ زندگی ساز». ۱۳۸۸.
ـ ۲۴ آذر ماه، روزی جاودانه در تاریخ کرمان». ۱۳۹۳.
ـ مجموعهای از گفتاوردهای مربوط به محمدجواد حجتی کرمانی در ویکیگفتاورد موجود است.
ـ چهرههای ماندگار کرمان، دانشور، محمد، انتشارات مرکز کرمان شناسی، چاپ اول:۱۳۸۸، جلد اول، صفحات:۱۸۹ و ۱۹۰
ـ نام آوران علم و اجتهاد کرمان، از انتشارات سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، چاپ اول:۱۳۸۳، صفحات:۵۰۵ و ۵۰۷
ـ عشق و تلاش: خاطرات محمدجواد حجتی کرمانی – نشر عروج، ۱۳۹۵.
code