هیچکس از بردهای او تعجب نمی کرد. او راه را درست آمده بود. کسی که۳۰ شعر از ۴۸ شعر جلسه پایان نامه خود را به زبان انگلیسی برگرداند و کاری کند که استاد راهنمایش از جا برخیزد و برایش کف بزند،معلوم است که قله را گم نمی کند.استاد راهنمایش می گفت که طاهره هم جسارت سرودن شعر اجتماعی را دارد و هم شجاعت برگرداندن بدون نقص این اشعار به زبان بریتانیایی را. او می گفت که رمز موفقیت طاهره صفارزاده، شجاعت اوست.
واین نوشتار در گرامیداشت این بانوی جسور و نواندیش است.احتمالاً پیدا کردن و خواندن فهرست اشعار و کتب و شیوه شاعرانگی این بانوی قرآن پژوه، کار دشواری نیست. پس اجازه دهید تا در این نوشتار، به برش هایی از زندگی طاهره صفارزاده بپردازیم که بازتاب تلاش و تحمل و تفکر این شخصیت علمی باشد.
دنیای کوچک طاهره
اسمش را از پدر به ارث برد و رسمش را از مادربزرگی آموخت که کار و بارش طبابت تن بود و دوبیتی گفتن. مادربزرگ چشم پزشک و شاعر بود. طاهره پنج ساله بود که پدر و مادرش را از دست داد و تمام دنیایش شد دو کلمه: مادربزرگ!البته دنیای کوچک طاهره یک آدم حسابی دیگرهم داشت و آن خواهری بود که به خاطر نگهداری از او، بی خیال آرزوهایش شد و سعی کرد تا یادش برود که همیشه دوست داشت درس بخواند و بیشتر بداند.
اولین جوانه
طاهره شبیه همسن و سال هایش نبود و کارهایی مهمتر از عروسک بازی برای انجام دادن داشت. شش ساله بود که تجوید و قرائت قرآن را در مکتبخانه آموخت و چشم به حفظ آن دوخت. نزد ملاباجی قرائت، حفظ و تجوید قرآن را یاد گرفت و از آقای آموزگار عربی را هم آموخت. سیزده ساله بود که نخستین شعرش را سرود. «بینوا و زمستان»را در روزنامه دیواری مدرسه بهمنیار منتشر کرد و یک جلد دیوان جامی از رئیس آموزش و پرورش استان جایزه گرفت. جایزه ای که به پیشنهاد دکتر باستانی پاریزی بزرگ – از معلمان دبیرستان طاهره- بود. او ذوق و شوق دخترک را می دید و در پی شکوفا شدنش می دوید.
حکمت یک استخاره
در امتحان ورودی دانشگاه، در رشته های حقوق، ادبیات فارسی و انگلیسی قبول شد تا گرفتار یک دردسر شیرین شود که کدام راه را برود و به سوی کدام آینده بدود.عاقبت استخاره کرد و از رشته زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه شیراز سردر آورد . احتمالاً سال ها بعد که قرعه فال به نامش خورد و دغدغه ترجمه قرآن به زبان فرنگی دلش را برد، از حکمت آن استخاره سردرآورد.
غم نان
درسش را که خواند، خود را در کشتی تقدیر نشاند و به پایتخت رساند تا کاری برای خودش دست و پا کند. مدتی را با کار در یک شرکت بیمه، تدریس زبان انگلیسی و نوشتن داستان برای مطبوعات گذراند، اما حریف غم نان نشد و سر از شرکت نفت درآورد. به عنوان مترجم متون فنی در آنجا استخدام شد، اما یادش رفت که کارمند بودن هم آدابی دارد. او بلد نبود تا سرش را پایین بیندارد و خودش را به ندیدن و نشنیدن بزند. دست آخر به خاطر یک سخنرانی در اردوی تابستانی فرزندان کارگران شرکت نفت درباره تبعیض و محرومیت کارگران و فرزندان آنها، مجبور شد تا که کار خود را رها کند.
چتر سرخ
استعداد فیلمساز شدن را نداشت، اما علاقه اش را داشت. به انگلستان رفت تا در دوره فیلمسازی بی بی سی شرکت کند،ولی کارش در نیامد. پس به آمریکا رفت و در دانشگاه آیووا پذیرفته شد. در آنجا دانشجویان به جای تمرین حافظه و ازبر کردن کتاب های چند کیلویی، به آموختن نقدهای ادبی و اجرای پروژه های عملی درباره آثار نویسندگان و شاعران و … می پردازند. یعنی همان کاری که ما در دانشگاهایمان نمی کنیم و اصلا حوصله اش را هم نداریم.
در آنجا بود که طاهره «شعر امروز جهان»را به عنوان درس اصلی خود گذراند و سرکی هم درسینما کشید و سینما را به عنوان هنر دوم خود برگزید و حتی دو تا فیلم کوتاه هم ساخت که هیچ کدامشان کار شعرهایش را نکرد. کتاب شعر«چتر سرخ»ش را منتشر کرد و یک سونامی شاعرانه به راه انداخت که کار صد تا فیلم سینمایی بفروش را می کرد و ارتباط های ادبی متقابلی میان او و شاعران و هنرمندان دیگر کشورها رقم زد.
بسیاری از شعرهای آن کتاب به زبان های مختلف دنیا ترجمه شد. از همان جاها بود که مهم بودن و توچشم بودن را تجربه کرد، اما دست و پایش را هم گم نکرد و یادش نرفت که او مال جای دیگری است که اسمش ایران است. پس به ایران برگشت.
سفر پنجم
قراربود تا استاد دانشگاه ملی (دانشگاه شهید بهشتی فعلی)شود، اما مسئولان دانشگاه گفتند که همچین قراری با او نداشتند و از این خبرها هم نیست. البته طاهره خواب نما نشده بود و همچین قراری هم بود، اما به سبب فعالیت های سیاسی اش کار گره خورد تا این که آقایی به نام احمد کریمی، که یکی از معلمان سابق طاهره بود و از مدیران وزارت علوم شده بود، از راه رسید و به درد بخورترین لابی و پارتی بازی جهان را سامان داد. ساواک کوتاه آمد و طاهره توانست تا تدریس خود را در دانشگاه ملی شروع کند. ضمناً گروه های زبان دانشگاه هم از کمبود استاد ترجمه شکایت داشتند وهمین موضوع زمینه را برای استخدام سریع تر او در دانشگاه ملی فراهم کرد. با این همه، ظاهراً خوشی به طاهره نمی آمد و ۶سال بعد او را به خاطر اشعار کمی تا قسمتی سیاسی اش بازنشسته کردند و این دفعه از هیچ لابی و بخت و اقبالی هم خبری نبود.عاقبت خانه نشین شد و البته بازهم به شگفتی سازی های ادبی اش ادامه داد و این بارکتاب سفر پنجمش را با رنگین کمانی از شعر مقاوت منتشر کرد و سر و صدای زیادی به راه انداخت. مردم برای سفر پنجم او سر و دست می شکستند، طوری که در عرض دو ماه سی هزار جلد از این کتاب به فروش رفت. اشعار دینی و انقلابی طاهره صفارزاده، برندی بود که مشتریانش را پیدا می کرد و او هم می دانست که نباید کوتاه بیاید و میدان را خالی کند.
بانوی نخستین ها
کارنامه صفارزاده، پر از کار که نه، پر از کارستان است.او عادی بودن را بلد نبود و آبش با گذشته ها به یک جوی نمی رفت. نوآوری و تابوشکنی های او به دانشگاه ملی ایران هم رسید. آموزش ترجمه را به عنوان یک علم جا انداخت و نخستین نقد علمی ترجمه در دانشگاه های ایرانی را کلید زد و کتاب«با اصول و مبانی ترجمه»ی او به عنوان یکی از کتاب های درسی در رشته زبان و ادبیات انگلیسی انتخاب شد.
انقلاب که شد، راه برای طاهره باز شد تا به خانه اش بر گردد و رئیس دانشگاه ملی شود و کار دانشکده ادبیات را دست بگیرد و مقدمات انتشار کتاب هایی به زبان های انگلیسی، فرانسه، آلمانی و روسی را فراهم کند.
تسلیم اصالت ها
ویترین عمر طاهره صفارزاده، پر از اسم و رسم است. یک دوجین لوح گرفت و تعریف و تمجید شنید. استاد نمونه صدایش زدند و جایزه شاعر مبارز و زن نخبه و دانشمند مسلمان را به او دادند و هزار و یک لقب دهان پر کن دیگر را؛ اما او خودش را طور دیگری معرفی می کند و در مصاحبه خود با مجله هنگام می گوید که تسلیم یک اصالت شده است.
همان اصالتی که در نوجوانی اش از او یک قاری قرآن می سازد و در انتهای زندگانی اش به او فرصت ترجمه قرآن را می دهد. زندگی طاهره صفارزاده با قرآن گره خورده است. پس بگذارید تا شاعرانگی ها و نویسندگی های بانوی مترجم را برای لحظاتی نادیده بگیریم و این خادم قرآن را همان گونه که خود گفت، صدا بزنیم:«طاهره صفارزاده، بانویی که با تمام وجود تسلیم اصالت حکمت های قرآنی شد.»
code