دلنوشته های آهان آهان‌دار
محبوب صالح علا -۱۳۹
 

در اطراف این پاییز!
محبوب من! من با همین صدای سوخته، سر سایه ام فریاد می کشم:
ـ ای زندیق! سوخته را به کجا می کشانی؟….
آن هم درچنین روزگاری که از هرطرف به پاییز نگاه می کنم، مه آلوده و دودزده است. تنها در دورها، درخت خرمالویی،برهنه درآغوش پاییز افتاده است. برگ‌هایش پخش روی زمین، خش خش می کنند، و بر یکی از شاخه های مرددش، خرمالوی رسیده ای آویزان است، که نه اشتیاق به ماندن دارد و نه اختیار به افتادن. خرمالوی پرشده از تردید، و پاییزی گسترده وعظیم.
محبوب من! در اطراف این پاییز، شمعدانی های صورتی درگلخانه ها پناه گرفته اند. روزگارشان سخت است. سخت تر از این که این روزها کسی از روزگارشمعدانی های پناهنده، خبرندارد؟
محبوب من! در آن سوی این مه گرفتگی، نیویورک، لبالب پرشده از بادهای بدی، و تلخ‌تر آن که باد می وزد و سازمان ملل را با خود می برد. همین باد ‌پاییزی است که سازمان ملل را برهنه کرده؛چنان که دیدم روی سینه اش، زیر تصویر شیر بی یال و دمی، به خالکوبی نوشته است: این نیز بگذرد.
محبوب من! من هم دیگر شباهتی به خودم ندارم. چنان که هرسی وهفت دقیقه یکبار، خسته می شوم، می نشینم واز خودم می پرسم: آیا خسته تراز من در این زمانه کسی هست؟
محبوب من! من هم بی خود شده ام. دیگر شباهتی به خود ندارم. ای امان از این همه بی شباهتی به خود.
محبوب من! چرا می گویند گذشته، گذشته است؟ گذشته نمی گذرد. هرگز گذشته یقه اکنون را رها نمی کند. من هم کارم این شده که روی سوختگی هایم را بپوشانم، بلکه شما آنها را نبینید.
محبوب من! رازهای من، پیش درخت بیدمجنون است. همان درخت بیوه‌ای که سالهاست درگوشه ای از باغچه خانه ما پناه گرفته است.
محبوب من! دوستی دارم،کبوتراست. یک کبوتر مسیحی، پشت پنجره ما می نشیند وبا من درد دل می کند. اوعقیده دارد که مرگ پدیده ای ابدی نیست. هرموجودی یک مدتی می میرد و بعد دوباره زنده می شود و دوباره زندگانی از سرمی گیرد. در نتیجه عقاید اوست که حالا مدتی است هربار اسم شما را با این احساس صدا می زنم، که شاید این آخرین باراست که اسم شما را صدا می زنم.

code

نسخه مناسب چاپ