کمی درباره میراثک
شاید دوست داشته باشید بیشتر درباره میراثک بدانید. خب میراثک کلهای شبیه یک دست با انگشتهای رنگ و وارنگ دارد. هر کدام از این رنگها نشانه یکی از قارههای جهان است. زرد: آسیا، نارنجی: آفریقا، قرمز: آمریکا، آبی: اقیانوسیه و سبز هم اروپا. این یعنی میراثک با همه بچههای دنیا دوست است. صورت میراثک هم شبیه یک قلب کوچولوست. این یعنی میراثک واقعا عاشق صلح و دوستی است. او آمده تا دستهای کوچک شما را بگیرد و شما را با زیباییهای ایران آشنا کند.
میراثک چند ویژگی بامزه دیگر هم دارد: او از بین همه رنگها عاشق رنگ گنبدهای فیروزهای مساجد است. میراثک هر روز طلوع خورشید را در شهر سراوان و غروب خورشید را در روستای جنگتپه تماشا میکند. او از بین غذاها فسنجان و قورمهسبزی را خیلی دوست دارد. میراثک بیشتر از هر چیزی از دیو اَپوش میترسد. او عاشق حیوانات هم هست. دلش برای سنجابها غنج میزند؛ بهویژه برای سنجابهایی که در جنگلهای زاگرس زندگی میکنند.
به غیر از همه اینها میراثک یک کیف هم دارد که در آینده بیشتر با آن آشنا خواهید شد.
کیف
سمانه آقائی آبچوئیه
یکی دوسالی از دوستی میراثک با آقای کتابچی میگذرد. آقای کتابچی در یک کتابفروشی کوچک و دنج کار میکند. در کتابفروشی او همه جور کتابی وجود دارد؛ کتاب برای بچهها، کتاب برای بزرگترها، کتابهای عکسدار، کتابهای بیعکس. اینجا حتی برای بچهها و بزرگترهایی که نابینا هستند هم کتاب پیدا میشود.
کتابفروشی دوستداشتنی آقای کتابچی یکی از جاهایی است که میراثک به آن سر میزند. اغلب اوقات عصرهای چهارشنبه میتوانید میراثک را در گوشهای از این کتابفروشی پیدا کنید. عصر یکی از همین چهارشنبهها وقتی هنوز کرونا نیامده بود، مثل همیشه میراثک به کتابفروشی رفت و بدون هیچ معطلی، سراغ کتابهای قصه را گرفت و دو کتاب انتخاب کرد.
کتاب اول را باز کرد. ورق زد. چند صفحه از آن را خوانده بود که آقای کتابچی، یک لیوان شیر داغ برای میراثک آورد و گفت: این هم جایزه دوست کتابخوان ما!
میراثک خوشحال شد و با یک نفس عمیق، ریههایش را پر کرد از عطر شیر داغ و چشمانش را بست تا داستان کتاب دوم را تصور کند. در همین حال و هوا بود که ناگهان کسی گفت: سلام میراثک، خوبی؟
این صدای دختربچهای بود با موهای بلند که پالتوی قرمز زیبایی هم پوشیده بود.
میراثک با تعجب سرش را بلند کرد و گفت: سلام، ممنون. اسمت چیه؟ من را از کجا میشناسی؟
دختربچه گفت: من غزل هستم. چند هفته پیش که به اصفهان رفته بودی، دوستم با تو عکس گرفته بود. از آنجا تو را میشناسم. او به من گفت که اسمت میراثک است.
میراثک جواب داد: چه جالب. از آشنایی با تو خوشحالم.
غزل لبخندی زد و گفت: میراثک، چه کیف خوشگلی داری.
میراثک گفت: ممنون، این کیف را خودم درست کردم.
روی کیف، شکل پنجتا بز کوچولو وجود داشت.
میراثک به بزها اشاره کرد و به غزل گفت: اینها را ببین. این شکلها روی یک ظرف سفالی وجود دارند. من به آن ظرف نگاه کردم و شکلش را
اینجا کشیدم.
غزل گفت: واقعا؟ این ظرف سفالی الان کجاست؟
میراثک پاسخ داد: بله، خیلی قبلتر از این که من و تو به دنیا بیاییم، یعنی حدود پنج هزار سال پیش، هنرمندان ایرانی در شهر سوخته در استان سیستان و بلوچستان آن ظرف سفالی را ساختند. الان هم در موزه ملی ایران از آن نگهداری میشود.
غزل با تعجب و دقت بیشتری به شکلهای روی کیف نگاه کرد و گفت: انگار یک بز دارد میپرد و میخواهد علف بخورد.
میراثک گفت: دقیقا. این بزها روی بدنه یک ظرف کشیده شدهاند، اگر کسی آن ظرف را تند بچرخاند شکلها جوری میشوند که انگار یک بز دارد میپرد و میخواهد علف بخورد.
غزل گفت: مثل یک جور انیمیشن، درسته؟
میراثک جواب داد: بله، درسته.
روی کیف میراثک چند منگوله رنگی هم آویزان بود. غزل با نوک انگشت یکی از آنها را تکان داد و پرسید: اینها چی هستند؟
میراثک گفت: چند سال پیش به دیدن یکی از دوستانم رفتم که در سیاهچادر زندگی میکند. سیاهچادر خانه مردم عشایر است. آنها خانه خودشان را با منگولههای پشمی رنگارنگ تزیین میکنند. خیلی خوشم آمد. برای همین من هم منگولههای پشمی درست کردم و به یاد خانههای عشایر به کیفم دوختم.
غزل گفت: چه جالب، آفرین میراثک. تو خیلی هنرمندی. من هم دلم میخواهد یکی از این کیفها داشته باشم. میشود بگویی چطور یکی مثل این برای خودم درست کنم؟
میراثک ذوقزده شد و از داخل یکی از قفسههای کتابفروشی یک کتاب برداشت. توی یکی از صفحات کتاب عکس همان ظرف سفالی و بزها وجود داشت.
میراثک تصویر ظرف را به غزل نشان داد و گفت: بیا این کتاب را بگیر و با کمک مادرت یک کیف شبیه کیف من بدوز. بعد از روی عکس این کتاب شکل بزها را روی کیفت نقاشی کن.
غزل که خیلی ذوقزده شده بود از میراثک تشکر کرد و با خوشحالی رفت تا کتاب را به مادرش نشان دهد و ماجرای کیف را برایش تعریف کند.
میراثک هم از شادی غزل لبخندی زد و باقیمانده شیر خوشمزه ولرم را سرکشید و مشغول مطالعه کتابهایی شد که قبلا برداشته بود.
code