شوق و حس دست در گردن هم میانداختند، «فکر»بازی میکرد. در زمان کودکی، زندگی مانند فوران عید یا یک درخت پُر از سار بود. صفی از نور و عروسک و یک بغل آزادی که سرشار از موسیقی بود.
بند هفتم: عبور از دوران کودکی
طفل، پاورچین پاورچین، دور شد کم کم در کوچه سنجاقکها
بار خود را بستم، رفتم از شهر خیالات سبک بیرون
دلم از غربت سنجاقک پُر.
دوران کودکی پایان یافت. آرام آرام از کوچه سنجاقکها گذشتم. برای سفر آماده شدم و از دوران کودکی عبور کردم اما همچنان دلم در هوای سنجاقکها بود(در این بند، واژه طفل، اشاره به خود سپهری است. شهر خیالات سبک، اشاره به دوران کودکی او دارد.)
سنجاقک حشرهای است که با ظاهری مانند هلیکوپتر، بالای سطح جوی های آب میپرد و حشرات کوچک را شکار میکند. منظره پرش سنجاقک بر روی جویهای آب برای کودکان جالب است و این است که با گذشت دوران کودکی، سهراب همچنان در اندیشه سنجاقکها است و احساس غربت میکند.
بند هشتم: ورود به دوران بلوغ و جوانی
من به مهمانی دنیا رفتم:
من به دشت اندوه،
من به باغ عرفان،
من به ایوان چراغانی دانش رفتم.
رفتم از پله مذهب بالا
تا ته کوچه شک،
تا هوای خنک استغنا، تا شب خیس محبت رفتم.
من به دیدار کسی رفتم در آن سرعشق
رفتم، رفتم تا زن،
تا چراغ لذت،
تا سکوت خواهش،
تا صدای پر تنهایی.
سهراب از ورود به دوران جوانی و مظاهر آن یاد میکند: وارد دنیای تازهای شدم. نوستالژی ویژه جوانی را حس کردم به مسائل مذهبی و شک و یقین پرداختم، هوای استغنا را درک کردم و مثل همه جوانان، مرحله عشق و زن و لذت وصال و تنهایی را طی کردم.
بند نهم: مشاهداتم از دنیا
چیزها دیدم در روی زمین:
کودکی دیدم، ماه را بو میکرد.
قفسی بی در دیدم که در آن، روشنی پر پر میزد.
نردبانی که از آن، عشق میرفت به بام ملکوت
من زنی را دیدم، نور در هاون میکوبید.
ظهر در سفره آنان نان بود، سبزی بود، دوری شبنم بود، کاسه داغ محبت بود.
من گدایی دیدم، در به در میرفت آواز چکاوک میخواست و سپوری که به یک پوسته خربزه میبرد نماز
برهای را دیدم، باد بادک میخورد.
من الاغی دیدم، یونجه را میفهمید.
در چراگاه «نصیحت» گاوی دیدم سیر
در این بند، سپهری از مشاهدات خود سخن میگوید. او دیدی دقیق و نافذ دارد. با حافظهای بسیار نیرومند، آنچه را میبیند به خاطر میسپارد. و بعد آنها را در اشعارش، آمیخته با تصاویر خیال، بیان میدارد. برای درک درست مشاهدات او باید به خاطر داشت که سپهری، عاشق طبیعت و قهرمان شنا در دریای خیال است.
در این بند، مطالب بسیاری بازگو میشود. میگوید: در روی زمین، چیزهای بسیاری دیدم. کودکی را دیدم که به ماه خیره شده بود، انگار که آن را بو میکرد. قفسی را دیدم که در نداشت و چون در نداشت، نور به داخل آن میرفت. گویی که نور در داخل آن پرپر میزد.
code