اخلاق تفسیر
گفتگو با دکتر محمدعلی مهدوی‌راد - بخش اول
 

فصلنامه «حیات معنوی» در ششمین شماره‌اش با حجت‌الاسلام والمسلمین مهدوی‌راد که استاد و محقق برجسته رشته علوم قرآن و حدیث هستند، درباره مهمترین مسائل مربوط به اخلاق تفسیر گفتگو کرده است؛ موضوعی که در سالهای اخیر در حوزه علوم قرآن، توجه قرآن‌پژوهان را به خود جلب کرده است.

«اخلاق تفسیر» چیست و تفاوت آن را با «اخلاق پژوهش» در چه می‌دانید؟

ضرورتی ندارد که «اخلاق تفسیر» یا «اخلاق پژوهش در تفسیر» را از «اخلاق پژوهش» جدا کنیم. البته تفسیر به معنای اخص آن یعنی سخن از کلام‌الله، قاعدتاً ویژگی‌های خاص خود را هم دارد، اما یک عناوین کلی هست که در همه جا جاری است؛ چه تفسیر قرآن باشد یا نهج‌البلاغه یا شرح میراث ادبی فلان ادیب.

سابقه این بحث در حوزه علوم قرآنی چیست؟ آیا عالمان ما فراتر از بحث تفسیر به رأی، به موضوع اخلاق تفسیر پرداخته‌اند؟

واقعیت این است که در حوزه علوم قرآنی، عالمان ما به بحث تفسیر به این سبکی که می‌خواهید از آن گفتگو بشود، نپرداخته‌اند؛ یعنی این که بگویند تفسیر چیست و چه مشخصه‌ها و مؤلفه‌هایی دارد و اگر این‌گونه شود، تفسیر به رأی است و اگر این‌گونه نشود، تفسیر به رأی نیست. اگر ما سنت علوم قرآنی‌مان را با کتابی مثل «الاتقان فی علوم القرآن» سیوطی یا قبل از آن «برهان» زرکشی رقم بزنیم، خواهیم دید که یکی از انواع علومی که در حوزه دانش‌های قرآنی مطرح کرده‌اند، تفسیر است، ولی اصلا در این علوم به آن گونه که شما در ذهنتان است، بحث نکردند. البته سیوطی در نوع ۷۷ «الاتقان»، درباره تفسیر و تأویل و جایگاه اینها و فرق اینها گفته و به شرایط تفسیر پرداخته است. زمینه‌هایی از این بحثها را می‌توان از آنها استخراج کرد.

اگر به تاریخ برگردیم و موضوع را بکاویم، در یک مرحله زمانی تفسیر از سوی کسانی کار سخت و دشوار یا ممنوع تلقی می شد. شاید کسی با قرائت خاصی، نظر اینها را سیاسی تلقی کند. گرچه انگیزه بعضی واقعا سیاسی نبود. ابن ابی‌الحدید در شرح نهج‌البلاغه (ج۱۲، ص۹۲) دستور رسمی خلیفه دوم را نقل کرده که: «قرآن را بپیرایید و آن را تفسیر نکنید.» دیگران هم این را نقل کرده‌اند. آیا واقعاً یک جریان فکری مانع تفسیر بود؟ پاسخ دقیق به این پرسش، نیازمند تأمل است. گمان می‌کنم در سده‌های آغازین، بعضی از این مواضع را می‌توان نوعی موضع فکری و عقیدتی تلقی کرد؛ مثلا در میان فقهای مدینه کسانی بودند که شأن قرآن را خیلی بالاتر از آن می‌دانستند که از تفسیر آن بگویند و لذا اصمعی می‌گوید اگر از من درباره جمله‌ای یا کلمه‌ای از قرآن بپرسند، خواهم گفت که عرب آن را این‌طوری می‌گوید، اما این‌که مراد خدا چیست، من نمی‌دانم.

دکتر محمد زغلول در کتاب بسیار خوب «اثر القرآن فی تطور النقد العربی» می‌گوید:‌ از دوره صحابیان دو جریان راه افتاد: یکی جریانی که در فهم قرآن به تفسیر، تأویل، تفکر، حتی استشهاد به کلام عرب و امثال اینها روی می‌آورد، این جریان از آن علی ابیطالب و شاگردش عبدالله بن عباس و دیگران بود؛ جریان دیگر هم کسانی بودند که شأن خود را کمتر از آن می‌دانستند که به سراغ قرآن بروند و لذا خلیفه اول می‌گفت: «اگر من از بلندای دیواری خودم را به زمین بیفکنم و قطعه قطعه بشوم، برایم رواتر است از آنکه درباره قرآن سخن بگویم یا بگویم سرّ و اسرار ذیل این آیه چنین و چنان است.» بحث درباره اینها، نگاه تاریخی و تأملات تاریخی لازم دارد. شاید بتوان گفت که در پس اینها نوعی مواضع سیاسی و ایدئولوژیکی هم بوده است.

در این سده‌ها در حوزه علوم قرآنی درباره «تفسیر به رأی» و ممنوع تلقی کردن آن به گونه‌ای که گویی سخن گفتن از آن ممنوع است و بحث و پردازش تئوریک نداریم. البته در تفاسیر بحثهایی در این باره هست. یکی از غط‌خوانی‌های عجیبی که بعضی مثل قرطبی انجام دادند، این بود که گفتند: «تفسیر به رأی دو گونه است: ممدوح و مذموم!» این حرف بر بعضی از پژوهش‌ها سایه انداخت، به طوری که بعدها ذهبی نیز در «التفسیر و المفسرون» چنین حرفی دارد که قاعدتا غلط است. معلوم می‌شود که بحث خیلی جدی گرفته نشده است، و الا اگر کسی در روایات تفسیر به رأی دقت کند، قطعاً و جزماً به اینجا می‌رسد که این روایات به قول طلبه‌ها آبی از تخصیص است. روایت به قدری تند است که وقتی می‌گوید: «من فسر القرآن برأیه فأصاب فقد أخطاء»، دیگر نمی‌توان قسمتی را ممدوح و قسمت دیگر را غیرممدوح کرد. یعنی اگر این بحث به‌جد مورد گفتگو قرار می‌گرفت، به این نتیجه می‌رسیدند که بگویند تفسیر گاهی اجتهادی است و گاهی غیراجتهادی و تفسیر به رأی هم از اساس ممنوع است. باید از روایت، چنین تلقی می‌کردند. این مباحث به‌درستی پیگیری نشد، حتی در کار سیوطی هم به‌درستی دنبال نشد. در قرنهای بعد هم این بحث را خیلی باز نکردند، بنابراین به نظرم می‌رسد که در بحثهای علوم قرآنی از جمله موضوعات بسیار جدی که باید گشوده شود و جزو علوم قرآنی تلقی شود، همین مسأله تفسیرپذیری و تفسیرناپذیری قرآن و چگونگی تفسیر است.

اگر کسی علوم قرآنی را این طور تعریف کند که: «علوم قرآنی مجموعه دانش‌های کلی مرتبط با قرآن است که وجهی از قرآن را تبیین می‌کند یا پرسشی از پرسش‌های مرتبط با قرآن را جواب می‌دهد»، قاعدتاً بحث از تفسیر به رأی جزء بحثهای علوم قرآنی و حتی بحثهای زبان قرآن و امثال اینها می‌شود که در سالیان اخیر مطرح شده است. وقتی چنین شد، بحث از تفسیر به رأی در دایره «اخلاق تفسیر» قرار می‌گیرد. فعلاً در این فرصت عاجل باید بگوییم «اخلاق تفسیر» یعنی «اخلاق تفسیرپژوهی» همان «اخلاق پژوهش» است، نهایت با یک قیدهایی.

من هنوز تعریف مرحوم آیت‌الله شهید محمدباقر صدر را بهترین تعریف از تفسیر می‌دانم: «التفسیر بوصفه علما فهو علم یبحث فیه عن القرآن الکریم بوصفه کلام الله تعالی». مرادم قید «بوصفه کلام الله تعالی» است، یعنی وقتی من در متن قرآن بحث می‌کنم، آن را به عنوان یک متن عربی محض یا یک متن صرفا ادبی تلقی نمی‌کنم که مثل طه حسین بگویم: «ننقد القرآن کما ننقد کل اثر عظیم ادبی»! ابداً چنین نیست. شما فرضهایی دارید که آنها را بحث کردید و به نتیجه رسیدید. زبان قرآن را بحث کردید (نه به معنای کلامی و جدید)، به معنای اینکه عربی است و حالا که عربی است، کدام لهجه است و شما بر این باور می‌روید که زبان قرآن، زبان معیار است؛ اما اگر مفسر یک گام جلوتر رفت و خواست مراد مؤلف را بگوید، دنیای دیگری پیدا می‌کند. آنجا دیگر باید از «بوصفه کلام‌الله تعالی» بحث کنید، کما اینکه از دیوان حافظ هم به این عنوان بحث می‌کنید که «کلام حافظی است عارف»، اینها با هم متفاوت است.

مرحوم شهید صدر که انصافا مرد بزرگی بود، کم‌حرف و پرمعنا، کم‌برگ و پربار در جای دیگری درباره شروط تفسیر و مفسر می‌گوید: «یحب علی ‌المفسر أن یدرس القرآن و یفسره بذهنیه اسلامیه أی ضمن الإطار الإسلامی للتفکیر فیقیم بحوثه دائماً علی اساس أن القرآن کتاب الهی». این سخن در نوع نگرش من به این متن و فهم من از این متن که کلام خدا را می‌خواهم بازنمایی کنم، تحول اساسی ایجاد می‌کند و همان کلیات پژوهش و اخلاق پژوهش را هم وقتی اینجا به کار بگیریم، موقعیت خیلی متفاوت است تا اینکه بخواهیم در یک متن تاریخی پژوهش کنیم.

آیا مفسران معاصر در کشورهای مسلمان و به طور مشخص در جهان عرب، به موضوع اخلاق تفسیر اهتمام ورزیده‌اند؟

در سالهای اخیر کمابیش بله؛ قرآن‌پژوهان عرب در این حوزه ابوابی به نام قواعد التفسیر، اسالیب التفسیر و شرایط التفسیر گشوده‌اند. در مجموع در جهان عرب رویکرد معتنابهی ـ البته تا حدود زیادی سنتی ـ دیده می‌شود که نتایجش قابل توجه است.

فرمودید اخلاق تفسیر ماهیتاً همان اخلاق پژوهش است، در عین حال تأکید کردید تفسیر به معنای علمی که از قرآن به مثابه کلام خدا بحث می‌کند، اخلاقیاتی ویژه هم دارد. اگر چنین است، آیا می‌توان اخلاق تفسیر را به مثابه یکی از دانش‌ها در حوزه علوم قرآنی مورد توجه قرار داد؟

مقدمتاً به یک نکته اشاره می‌کنم که واقعاً عجیب است و آن اینکه علمای پیشین ما دانش را تعریف نمی‌کردند، من نمی‌دانم چرا و واقعاً دلیل این موضع را نمی‌دانم. تا جایی که دقت کرده‌ام، «زرقانی» اولین کسی است که در کتاب «مناهل العرفان فی علوم القرآن»، علوم قرآنی را تعریف می‌کند و دکتر آرمین هم قاعدتا در ترجمه بسیار خوبش از مناهل، به آن توجه کرده‌اند.

من در «سیر نگارش‌های علوم قرآنی» نوشته‌ام که پیشینیان ما این کار را نکرده‌اند، ولی از زرقانی به این طرف، یک حالت این طوری دارد. یکی از افاضل که کتابی درباره علوم قرآنی نوشته، در مقدمه‌اش عنوان «تعریف علوم قرآنی» را آورده و نوشته است تعریف علوم قرآنی در میان پیشینیان، متقدمان و بعد معاصران. خیلی خوشحال شدم که ایشان چون جوان هستند و با کامپیوتر گشته‌اند، در آثار قدیمی تعاریفی از علوم قرآنی پیدا کرده‌اند. ایشان سابقه تعریف علوم قرآنی را در میان پیشینیان، از کتاب «فنون الافنان» ابن جوزی در قرن شش تصور کرده است. البته اگر چنین تعریفی در کتاب ابن جوزی باشد، درست است و سابقه تعریف علوم قرآنی به قرن ششم می‌رسد. ایشان جدیدها را هم از زرقانی به این طرف بررسی کرده است. خیلی تعجب کردم، چون من «فنون الافنان» ابن جوزی را دقیقاً بررسی کرده بودم، اما چنان تعریفی آنجا ندیده بودم. وقتی به کتاب مراجعه کردم، دیدم این مطلب را بدون اینکه ارجاع بدهد، عیناً از کتاب من برداشته است؛ یعنی متن عربی «فنون الافنان» ابن جوزی را هم ندیده و از روی ترجمه من، به نشانی «فنون الافنان فی عیون علوم القرآن» ارجاع داده است! من در آنجا یک اشتباه فنی کرده‌ام که در آدرس دادن باید می‌نوشتم: «فنون‌ الافنان فی ‌علوم القرآن، مقدمه، ص۷۱» تا این آقا بداند این مطلب به نقل از مقدمه کتاب است که به قلم محقق کتاب یعنی ضیاء‌الدین عتر است نه به قلم ابن جوزی؛ چون این کتاب چند تحقیق دارد و تحقیق «عتر» یکی از آنهاست که مقدمه مفصل بسیار عالمانه‌ای هم در باره سیر تطور علوم قرآنی نوشته و آنجا علوم قرآنی را تعریف کرده است، نه اینکه ابن جوزی تعریف کرده باشد! یکی از مسائلی که در اخلاق تفسیر باید صحبت کنیم، سرقت ادبی است.

به هر حال می‌خواستم بگویم علمای پیشین ما دانش را تعریف نمی‌کردند، به طوری که فقیهی یک کتاب فقهی ۲۰ جلدی دارد، ولی فقه را تعریف نکرده است. در همین کتابی که الان مرا کلی گرفتار کرده است درباره سنت، اتفاقا دیدم که یکی از فضلای عرب که کتاب بسیار عالمانه‌ای فقط درباره تعریف سنت نوشته، به نام تاریخ «مصطلح السنه و دلالته»، حدود ۵۰۰، ۶۰۰ صفحه است، او هم می‌گوید سی کتاب از کتاب‌های اصولی حنفیان را زیر و رو کردم که ببینم سنت را تعریف کرده‌اند یا نه؛ اما سنت را تعریف نکرده‌اند. غرض اینکه قدمای ما تعریفی از علوم قرآن به دست نداده‌اند. پس ما خودمان باید بکوشیم و علوم قرآنی را تعریف بکنیم.

در کتاب «سیر نگارش‌های علوم قرآنی» پس از ذکر تعریف‌های مختلفی که معاصران کرده‌اند، گفته‌ام به نظر من نزدیکترین تعریف به واقع، تعریف آقای «عتر» و تعریف ‌«محمد سالم حسین مصری» است. البته با اندکی دستکاری که کردم، نهایتاً این تعریف را آوردم: «علوم قرآنی مشتمل بر مباحث کلی مرتبط با قرآن است که وجهی از وجوه قرآن را تبیین می‌کند یا پرسشی از پرسش‌های متعلق به قرآن را پاسخ می‌گوید». اگر علوم قرآنی را این‌گونه تعریف کنیم، نتیجه این می‌شود که حتماً اخلاق تفسیر یکی از دانش‌های حوزه علوم قرآنی است.

ادامه دارد

نسخه مناسب چاپ