بایسته‌های اخلاق تفسیر
گفتگو با دکتر محمدعلی مهدوی‌راد - بخش سوم و پایانی
 

بحث به اینجا رسید که پژوهنده می‌بایست محققانه بیندیشد و عمل کند، به پیشینیان احترام بگذارد و کارهای آنها را ببیند. اینک ادامه سخن:

ادبیات قرآنی ما در حوزه اخلاق تفسیر، بسیار نحیف است. این موضوع آن‌گونه که باید در میان دانش‌های قرآنی قدر و منزلت نیافته است. به نظر شما در این حوزه، انجام دادن چه پژوهش‌هایی ضروری یا دارای اولویت است؟

به نظرم از دو زاویه می‌توان اخلاق تفسیر را پیگیری کرد:‌ یکی آنچه اتفاق افتاده، و دیگری آنچه امکان دارد اتفاق بیفتد. آنچه مورد توجه عالمان در تفسیرنگاری بوده، بدون اینکه اسم ببرند و آنچه می‌شود به صورت نظری تنقیح کرد و به آن چارچوب داد و در دل تفسیرها موردپژوهی و از تفسیرها استخراج کرد. از این جهت کارهای معتنابهی در جهان عرب انجام شده است و هنوز می‌توان انجام داد؛ مثلا در قرن حدود هفتم و هشتم که موضوع «مقاصد» مطرح شد، شاید شاطبی جدی‌ترین کسی بود که «فقه مقاصدی» را مطرح کرد. در دهه‌های اخیر این موضوع بسیار مورد توجه عالمان و فقیهان قرار گرفته است. گاهی هم به آن «فقه النوازل» می‌گویند. جایگاه ابن‌عاشور هم در این مورد بسیار بااهمیت است. کسی کتاب مهمی نوشته به نام «منهج تفسیری سید قطب در فی ظلال» با نگاه مقاصدی. منیر بن رابح یوسف کتاب مستقلی نوشته به نام «التفسیر المصلحی لنصوص القرآن بین ‌المدرستی الاحناف و المالکیه» که موضوع بسیار مهم و قابل توجهی است.

وقتی می‌گوییم «تفسیر مصالحی» یا «تفسیر مقاصدی»، می‌خواهیم بگوییم که خود خداوند به این توجه کرده یا نه، مفسران از این زاویه به قرآن نگاه کرده‌اند و نگاه‌هایشان نگاه دقیق و کارآمدی است؟

یکی از نکته‌های بسیار مهمی که در قرن اخیر به آن توجه کرده‌اند و آثار درخوری هم در آن به وجود آورده‌اند، روش‌شناسی‌ها و رویکردشناسی‌ها و کشف زاویه‌های نگاه در تفاسیر است. قاعدتاً این موارد در آثار و تفاسیر گذشتگان هست که بعضی به آن پرداخته و استخراج کرده‌اند. این پژوهش‌ها را می‌توان در حوزه اخلاق تفسیر طبقه‌بندی کرد و مورد توجه قرار داد و اینها را در بالندگی تفسیر بسیار اثرگذار و کارآمد دانست؛ مثلا قرضاوی در کتاب «کیف نتعامل مع ‌القرآن العظیم» (چگونه با قرآن عظیم تعامل کنیم)، ابتدا این مطلب را مطرح می‌کند که: مفسر باید ۱ـ متوجه باشد که کتاب الله است؛ ۲ـ متوجه باشد که کتاب‌الله فقط برای چند دستور اخلاقی نیست و خیلی فراتر از این حرفهاست؛ ۳ـ باید توجه داشته باشد که نگاه مفسر به تفسیر باید نگاه مقاصدی باشد. آنگاه چگونگی تعامل مفسر با تفسیر را گزارش می‌کند. نویسنده دیگری کتابی سامان داد با عنوان «التیسیر فی مفاتیح التفسیر»، درست است که شاید حدود ۴۰ یا ۵۰ درصد از بحثهایش، بحثهای سنتی و قدیمی است، اما بخش معتنابهی از آنها مثل روش‌شناسی در تفسیر، روش‌شناسی در خود قرآن است؛ از جمله این‌که قرآن با شیوه‌های قسم، مَثَل و تکرار چه ‌کار می‌کند. از این زاویه‌ها در جهان عرب، اتفاقات جالبی می‌افتد که عرصه فراخی برای پژوهش گشوده است.

یکی از بحثهای جدی و تأمل‌برانگیز که نتایج خوبی هم دارد، مسألة «تکرار در قرآن» است که گاهی هم با عنوان «متشابه» از آن یاد می‌شود و لذا مثلا اسم کتاب کربانی هم «متشابه القرآن» است هم «اسرار التکرار فی ‌القرآن». تقریباً از قرن ۶ و۷ به این سو، بسیاری از علما به این موضوع پرداخته‌اند که: «تکرار خلاف بلاغت است، پس چرا قرآن به کار برده است؟» اخیراً بعضی از فاضلان و متفکران عرب نظریه‌ای داده‌اند مبنی بر این ‌که اصلا در قرآن تکرار وجود ندارد و آنچه هست، «تصریف القول» است نه «تکریر القول»، خدا می‌توانست بگوید: «لقد کرّرنا القول»، اما گفته است: «لقد صرّفنا». تصریف یعنی با توجه به فضای سخن و جغرافیای کلام، سخن را گوناگون آوردن. این تصریف است نه تکرار، مثلا آیه «فسئلوا اهل الذکر إن کنتم لا تعلمون» که پایان یک آیه است، دو جا در سورة انبیاء و سورة نحل آمده است: یکی سیاقش مسأله بت و بت‌پرستی است و دیگری مسأله نبوت و رسالت و انسان بودن و ملک نبودن پیغمبر است. این «فسئلوا أهل الذکر» یکی در آن فضاست و دیگری در فضای دیگر. به هر حال ماجرایی که اخیراً اتفاق افتاده، مسألة «قواعد تفسیر» است که به نظرم ارتباط وثیقی با مسأله اخلاق تفسیر دارد.

مقایسه‌ای با فقه بکنیم تا روشن‌تر بشود. ما یک قواعد فقه داریم، ‌یک اصول فقه داریم و یکی هم خود فقه. استنباط ما که خودش را در فقه نشان می‌دهد، متکی است بر اصول فقه و قواعد فقه. قواعد فقه نسبت به اصول فقه، عینی‌تر و ملموس‌تر و کارآمدتر و روشن‌تر است. موارد بسیاری از اصول فقه در درازنای کتاب‌های فقهی (از طهارت تا دیات) یا خودش را نشان نمی‌دهد، یا بسیار اندک است، در حالی که قواعد فقه این‌طور نیست؛ اما به قواعد فقه آن‌چنان که باید توجهی نشده است. قواعد فقه بسیار کم است و به قواعد تفسیر که اصلاً توجه نشده است. اخیراً فضلای عرب به قواعد تفسیر توجه زیادی کرده‌اند، هم به صورت میدانی که از دل تفسیرها بیرون بیاورند، هم به لحاظ نظری که بعد زمینة تنقیح و تبویب یک متدولوژی در بارة قرآن می‌شود.

یکی از نمونه‌های خوب این‌گونه تحقیقات کتاب «قواعد التفسیر عند مفسری الغرب الاسلامی خلال قرن السادس الهجری»، اثر دکتر مسعود رکیتی است. ایشان قواعد تفسیر را از چند تفسیر غرب جهان اسلام، نظیر «احکام القرآن» ابن‌عربی، «المحرر الوجیز» ابن عطیه و تفسیرهای دیگر استخراج کرده و به نتایج خوبی هم رسیده است؛ مثلا یکی از قواعدی که در تفسیر بسیار به کار گرفته شده، اما نه تعریف و تنقیح شده و نه چارچوب‌هایش مشخص شده، «سیاق» است. سیاق حتی در تفسیر طبری هم به کار گرفته شده است؛ یعنی به عنوان یک موضوع کارآمد در تفسیر تنقیح نشده در این کتاب سیاق تعریف شده، چارچوبش مشخص شده و کارآمدی‌اش در چند تفسیر نشان داده شده است.

در موارد زیادی طبری در تفسیرش واژه‌ای را مطرح می‌کند و بعد دربارة آن نکاتی را بیان می‌کند، آنگاه به تناسب بحث، یک قاعده می‌آورد. بحث درباره این قاعده را شما در هیچ جای کتابش به صورت مشخص نمی‌بینید که مثلا مقدمات و مؤخراتش را گفته باشد، بلکه به مناسبتی همین‌طوری پیش آمده و این قاعده را گفته است؛ برای نمونه در تفسیر آیه «کیف و إن یظهروا علیکم لا یرقبوا فیکم إلا و لا ذمه یرضونکم بأفواههم…» می‌گوید این واژه «الا» پنج معنا دارد: غرابت، عهد، پیمان و الی آخر. وقتی اینها را تبیین می‌کند و از نظر لغوی بحثش را به پایان می‌برد، آن‌وقت می‌گوید: «اگر واژه‌ای در ادب عربی دارای معانی متعددی باشد و در قرآن به کار رود و شما قرینه‌ای برای تحدید یکی از این معانی نداشته باشید، همة معانی مراد خداوند است.» این شد یک قاعده. این قاعده در علوم قرآنی بحث نشده، اخیراً فضلای عرب بسیار به این بحث توجه کرده‌اند. من اینجا تنها به معرفی یکی از آنها اکتفا می‌کنم:

«الاسالیب العربیه الوارد فی قرآن الکریم»، یعنی اسلوب‌های محاوره‌ای و سخن‌گویی و ایراد مطلب که در قرآن به کار گرفته شده است. حالا شما از کجا این حرف را می‌گویید؟ پژوهش میدانی بر اساس تفسیر «جامع‌البیان» طبری. دائماً می‌گفتیم این کتاب تفسیر مأثور است. اخیراً فضلای عرب انبوهی از پژوهش‌ها را سامان داده و نشان داده‌اند که این تفسیر از هر تفسیر اجتهادی قرنهای بعدی مجتهدانه‌تر است؛ مثلا این قاعده: «حذف و ایجاز، اخراج الکلام علی وجه الخطاب فیه لبعض الناس و المقصود به غیره»، یعنی سخن را طوری بگویید که مخاطب خیال می‌کند که «در» است، ولی شما هدفتان «دیوار» است. شیوه و اسلوب را توضیح می‌دهد، ساختارش را می‌گوید، بعد امثلة تطبیقیه را می‌آورد. خب ببینید این قواعد چه اثری در مطالعات قرآنی و در گستراندن مفاهیم قرآنی یا ایجاز و اختصار می‌گذارد.

شما از کجا می‌توانید بگویید تفسیر طبری مأثور است؟ برای نمونه در کتاب «الاستدلال فی‌التفسیر: دراسه فی منهج ابن جریر الطبری فی ‌الاستدلال علی المعانی فی ‌التفسیر»، می‌خوانیم یکی از شیوه‌های طبری برای رسیدن به مغز جمله و واژه و معنا در قرآن، استدلال به قرائت‌هاست. فارغ از اینکه قرائت‌ها تعددش پذیرفته شود یا نشود. این بحث مهم است. اخیراً کار مهمی که انجام می‌دهند، بحث «ابعاد قرائت» است. قرائت یعنی دگرخوانی متن، حالا آنکه معروف است هفت قرائت است و این‌که آیا هفت تا قرائت پذیرفته می‌شود، نمی‌شود، اگر پذیرفته شود چه می‌شود و اگر نشود چه می‌شود، ولی گامهایی برداشته‌اند که بسیاری از گره‌های پیش رو را باز کرده است؛ مثلا این‌که قرائت در بخش مهمی از آنچه در نصوص روایی به کار گرفته شده، چه از معصوم چه غیر معصوم، به معنای تبیین و تفسیر و گزارش و تأویل و تحلیل است و نه به معنای دگرخوانی. اینها به دو تا نکته توجه کرده‌اند: یکی درج در کلام، که در حدیث خیلی زیاد بود و تحت عنوان «حدیث مدرج» از آن بحث می‌شود، اینها این بحث را آورده‌اند در قرائت و نشان داده‌اند که بسیاری از این قرائات، درج در کلام است و تفسیر است و اصلا ربطی به قرائت ندارد.

نکتة بعدی که مورد توجه قرار داده‌اند، این است که چرا علمای پیشین ما از «قرائت شاذ» بحث می‌کردند و این‌که قرائت شاذه حجت است یا نه، مگر آنها نمی‌دانستند که هر چیزی که متواتراً متن قرآن تلقی نشود، قرآن نیست و استدلال به او جایز نمی‌باشد؟ پس چرا از حد و حدود معنای قرائت شاذه و حجیت و غیرحجیت آن بحث می‌کنند؟ برای اینکه قرائت شاذه را تفسیر می‌دانستند نه دگرخوانی.

خیلی از این کارهای مهم انجام شده که اگر ما هم پیگیر باشیم، می‌توانیم آفاق جدیدی را در حوزه تفسیر و علوم قرآن بگشاییم. در کتاب «دلاله السیاق القرآنی و اثرها فی التفسیر؛ دراسه نظریه تطبیقیه من خلال تفسیر ابن جریر»، صدها مورد نشان داده است که طبری به سیاق تکیه می‌کند، نظریة رقیب را نقد و نظریة خودش را استوار می‌کند، معنا را توسعه می‌دهد و الی آخر.

در حال حاضر موضوع‌های مهمی داریم که هم در علوم قرآنی مطرح است و هم در اصول فقه. در علوم قرآنی از یک زاویه به آن نگاه می‌شود، در اصول فقه از زاویة دیگر. اگر اینها هم‌افق با هم به پژوهش گذاشته شود، به نتایج عجیبی منجر خواهد شد که در کتاب «المسائل المشترکه بین علوم القرآن و اصول التفسیر و اثرها فی التفسیر» صورت گرفته است. اینها یک سلسله بحثهای نواندیشانه است که در حوزة اخلاق تفسیر هم قرار می‌گیرد.

از فرمایش شما این‌گونه استنباط می‌شود که مبانی و قواعد تفسیر را بخشی از اخلاق تفسیر یا دست کم کاملا مرتبط با اخلاق تفسیر می‌دانید.

بله، همین‌طور است. یکی از پرسش‌های شما این بود که: «آیا فهم قرآن علاوه بر اخلاق تفسیر عام، نیازمند اخلاق تفسیر ویژه‌ای است؟» اگر بپذیریم که مفسر کارش اندیشه‌ورزی، تأمل در جهت چارچوب‌سازی مقدمات و ابزار و راههایی است برای رسیدن به مقصد، پاسخ این پرسش مثبت است. مگر نه اینکه شما با قرائت شیعی و از جمله تکیه بر مفاد بسیار روشن حدیث ثقلین، «ثقل اصغر» را در خدمت «ثقل اکبر» می‌دانید و معتقدید ثقل اصغر بیانگر ثقل اکبر است؟ و یکی از کارکردهای این ثقل اصغر که «سنت» باشد، تبیین و تفسیر ثقل اکبر است که قرآن باشد؟ اگر چنین است، چقدر از این جایگاه به عنوان مفسر، تفسیر را چارچوب‌سازی کرده‌ایم؟ یکی از کارکردها و کارآمدی‌های سنت در سنجش با قرآن، نقش سنت در تأسیس قواعد تفسیر بر پایة نصوص روایی است. کارآمدی سنت، هم به لحاظ بحث نظری و هم به لحاظ واقعی که یعنی این‌طور تفسیر کنیم.

اگر از این زاویه دقت کنیم، اصولی چهره‌نمایی خواهد کرد،‌ یا ابوابی گشوده خواهد شد که مسیر تفسیر را کاملا دگرگون می‌کند. باید روزی به صورت منطقی اخلاق تفسیر را با توجه به این پرسش مطرح کرد که: آیا فهم قرآن اخلاق ویژه‌ای دارد؟ اگر دارد، چنین و اگر ندارد چنان، یکی از مهمترین آفات مفسران این است که هنوز در ذهنشان اخلاق تفسیر، تحلیل و چارچوب‌سازی نشده است. به نظر من مرحوم آیت‌الله خوئی اولین مفسر در جهان اسلام است که مبانی تفسیر را اول چارچوب‌سازی کرده و بعد وارد تفسیر شده است. نتیجه عدم مبناسازی پیش از ورود به تفسیر، این می‌شود که شما در تفسیر بعضی از این بزرگواران در جلد اول مثلا یک آیه را می‌بینید بر اساس یک قاعده‌ای تفسیر شده و به آن تصریح شده، عین همان در جلد سه و جلد چهار نقض شده است؛ چون چارچوب‌بندی مرتب و منظم نشده.

از جمله مواردی که در اخلاق تفسیر نادیده گرفته می‌شود، عدم تأملات در چارچوب‌های مورد نیاز برای موضع مفسر است؛ یعنی مفسران متأسفانه غالبا مطالعة موردی و میدانی ندارند، نتیجتاً تضاد و تهافت و… فراوان اتفاق می‌افتد. قاعده‌سازی، مرامنامه‌آفرینی، توجه به شیوه‌ها و اسلوب‌ها، از جمله اخلاقیات تفسیر است که باید مفسر به کار گیرد.

یک نکتة مهم، زبان قرآن به معنای سنتی است. من اصلا به بحثهای نو و در حوزة کلام جدید که در جای خودش مهم است، کاری ندارم که بگویید از فلان آقا توقعی نیست که از این بحثها مطلع باشد. بالاخره آیا آقای مفسر، زبان قرآن را ـ همان زبان سنتی و نه مدرن، همین زبان معمول را ـ می‌داند یا خیر؟ اگر می‌داند، نتایجی دارد که گاهی به آن ملتزم نیست؛ اگر نمی‌داند، باز نتایجی دارد که باز به آن ملتزم نیست! شما یک تفسیر در این حجم عظیم تفاسیر را نشان دهید که ابتدا چارچوب‌های کلانی را که در تفسیر خود به کار خواهد گرفت، تنقیح کرده باشد و بعد وارد تفسیر شده باشد. این انبوه آیات ادعاشدة نسخ، بالاخره یا هست یا نیست. اخلاق تفسیر اقتضا می‌کند که مفسر در آغاز تفسیر، اول این مسأله را تنقیح کند و چون نکرده است در یک جا، با یک مبنایی آیه می‌شود منسوخ، در جای دیگر با مبنایی متفاوت، منسوخ قلمداد نمی‌شود!

* حیات معنوی (ش۶)

نسخه مناسب چاپ