در زبان مردم تفاوت چندانى بین واژههایى مثل امید، آرزو، رؤیا، تخیل، تصور… و از سوى دیگر آرمان، هدف، برنامه و… وجود ندارد. در موارد زیادى مىبینیم که بدنه جامعه این واژهها را به جاى یکدیگر استفاده مىکنند. اگر بخواهیم یک ممیز بین این دو گروه واژه بگذاریم، شاید بشود گفت گروه آرزو، ماهیت منفعل دارد و گروه آرمان ماهیت فعال. در گروه اول شخص براى خودش نقش و قدرتى قائل نیست و در گروه دوم برعکس، این خود شخص است که به عنوان پیشران و موتور محرک ایفاى نقش مىکند. حال این سؤال را مىتوان مطرح کرد که: آیا هر جایى که شخص خواستهاى داشت و در فرآیند به دستآوردن آن براى خودش نقش قائل نبود، بد است؟ به بیان دیگر، آیا همه آرزوها، غیر بهداشتى هستند؟
پاسخ مىتواند این باشد که خیر، در بسیارى موارد در زندگى شخصى و اجتماعى انسان، مواقعى هست که شخص فقط مىتواند مطلوبش را آرزو کند و توان دخالت و اثرگذارى ندارد؛ برای مثال آرزو کند که همه مردم جهان در صلح و امنیت باشند. بنابراین مواقع و مواردى هست که تنها در آن مىشود آنچه را مطلوبیت دارد، آرزو کرد و پس از آن امید داشت که این آرزو به بار بنشیند. اینکه انسان شناخت درستى از خودش داشته باشد و توانایىها و ناتوانىهاى خود و نوع خود را بشناسد، از امتیازات اوست. انسانى که گمان مىبرد هر آنچه در ذهن دارد، مىتواند در زندگى پیاده کند، در اشتباه بزرگى است. و بسیار اهمیت دارد که بتوانیم تشخیص بدهیم از مجموعه آنچه مطلوب ماست، کدامها باید در گروه آرمان و هدف قرار بگیرند و کدام در گروه آمال و آرزو. انسانى که همه ذهنش انباشته از آرزوست، راه به جایى نمىبرد؛ اما انسانى که گمان مىبرد مىتواند هر خواسته خودش را آرمان قرار دهد، کمتر از او در اشتباه نیست.
نکته قابل توجه این است که انسان در زندگى بهرغم چهارچوبهاى جبرى که در آن قرار دارد، از اختیارات فراوانى نیز بهرهمند است. متأسفانه بسیار مىبینیم آنجا که باید آرمان یا آرمانهایى داشته باشیم، انبوهى آرزو داریم. به بیان دیگر: خوب است هر انسانی آرمانها و اهداف روشنی داشته باشد و براى هر یک از آنها نیز برنامه، زیربرنامه و برنامههاى جایگزین. علاوه بر این مىتواند در حوزههاى خارج از اختیارش هم آرزوهاى معدود و معقولى داشته باشد، به ترتیبى که متن زندگى را آرمان و هدف بسازد و آمال و آرزوها کاملا در حاشیه باشند.
اگر گفته بالا درست باشد، جوامع نیز خوب است اینگونه باشند و ما ببینیم جامعه براى فردا، ماه بعد و ده سال آینده خود چه برنامهاى ریخته و در این راستا چه کرده است. در غیر این صورت با برنامه مواجه نیستم با ضدبرنامه مواجهیم که از نبود برنامه مضرتر است. ما مىتوانیم آرزو کنیم سالهاى پر بارانى در پیش باشد؛ اما باید براى ساخت سد و شبکههاى آبیارى و زهکشى، براى جلوگیرى از هرزرَوى آبهاى سطحى، براى آبخواندارى و آبخیزدارى، براى آبیارى تحت فشار و قطرهاى، براى کانالکشى، براى کشت محصولات کمآببر و… هدفگذارى و برنامههاى دقیق داشته باشیم و ایران آباد و سرسبز برایمان آرمان باشد.
خیلى عجیب است که بنشینیم تا دیگرى آنچه را ما مىخواهیم، مطابق میل و نظر ما انجام بدهد یا دنیا را آنگونه که ما دوست داریم، بسازد! فقط اقبالگرایى و نوعى تنبلى پنهان ممکن است ما را به این سو سوق دهد. چرا دیگران چنین کنند؟ چرا دیگران فعالیتها و تلاشهایشان را صرف خواستههاى خودشان نکنند؟ دیگران اگر کارى در جهت خواستههاى ما انجام دهند، تنها در مواردى است که خواسته ما در راستاى خواستههاى آنهاست و در هر لحظه که این همراهى به هر دلیلى دیگر وجود نداشته باشد، آن حرکت و تلاش هم متوقف مىشود. بگذریم از موارد بسیارى که تلاش دیگران برعکس خواستههاى ماست.
اگر آرمان و برنامههاى روشن و دقیقى براى خود ساخته باشیم و متناسب با آن آرمان و اهداف، توان و استعداد و پشتکار کافى هم داشته باشیم و به کار ببریم، احتمال رسیدن ما به اهدافمان در بیشترین مقدار ممکن قرار مىگیرد؛ اما اگر این آرمانها، اهداف و تلاشها وجود نداشته باشند، بدیهى است احتمال رسیدن به هدفى که وجود ندارد و تلاشى هم براى آن نمىشود نزدیک به صفر است!
امید و امید واهى
اگر بخواهیم بین امید و امید واهى ممیز بگذاریم، امید بر پایه عقل و احتمالات است؛ اما امید واهى، همانطور که از این واژه پیداست، به جاى عقل، ریشه در وهم دارد. به بیان دیگر ریشه امید در تعقل است و ریشه امید واهى در توهم. اهمیت دارد که همواره به امید دلگرم باشیم و در عین حال فاصله خود را با امید واهى حفظ کنیم؛ چرا که امید واهى هم از جنس آرزوى غیر بهداشتى است. از روى حساب احتمالات، احتمال برآورده شدن آرزوها بسیار کم است، زیرا اگر احتمال دستیابى به آنها بالا باشد، دیگر زیرمجموعه آرزو طبقهبندى نمىشون!
بهداشت آرزو
گام نخست و مهم در بهداشت آرزو، همان است که جاى هیچ آرمانى را آرزو پر نکند. آنجا که براى انسان امکان و اختیارى هست، باید تلاش هدفمند و برنامهریزى شده داشت و عمر را صرف آرزو و انتظار کشیدن براى به ثمر نشستن آرزو، نکرد. روزها و ساعتهایى که براى دستیابى به اهداف صرف مىشود، بسیار خوشایند و لذتبخش هستند، حتى اگر به نتیجه نرسد؛ چرا که در مسیرى که به آن علاقهمند و باورمند بودهایم، عمر گذراندهایم و حالا نتیجه این است که نتیجه جاى دیگرى است. پس بر اساس این رهیافتهاى جدید، اهداف و برنامهها را اصلاح مىکنیم و بعد از آن با تجربیات به دستآمده و ذهن و زندگى تمرینیافته، دوباره تلاش لذتبخش را شروع مىکنیم و امید اینکه به نتیجه مطلوب مىرسیم.
روزها و ساعتهایى که صرف انتظار کشیدن براى رسیدن به آرزو مىشود، بسیار تلخ است، حتى اگر در نهایت به آرزویمان برسیم؛ زیرا زمان بلندى از عمر در ساعتهاى تلخ انتظار و بىعملى گذشته است و آنچه اتفاق افتاده، چون حاصل تلاش و شایستگى ما نیست و نتیجه بخت و اقبال و احتمالات است، باعث شادى و اعتماد به نفس و اطمینان از آینده نمىشود. ما اگر توانمند و هدفمند هستیم و موفق شدیم، علاوه بر دستاوردهایمان، احتمال موفقیتمان در آینده نیز بالا میرود و این امید، ما را از آینده مطمئن میسازد و شاد مىکند؛ اما اگر شانس آوردیم و آرزویمان برآورده شد، هیچ دلیلى ندارد که در آینده حتى این اندازه شانس بیاوریم که دستاوردهایمان را حفظ کنیم و این ما را از آینده نگران میکند و شادى را از بین مىبرد.
اگر به زندگى افراد موفق از بیرون نگاه کنیم، نقاط برجسته و قلههایى را مىبینیم؛ مثلا وقتى که جایزه نوبل گرفت و…، اما براى خود آن افراد زندگیشان یک خط است. آنها براى اهداف و آرمانهایشان مىکوشیدند و از تلاششان لذت مىبردند و در این مسیر، به نقاطى رسیدهاند که ما به آن مىگوییم موفقیت و فقط به همینها چشم دوختهایم. در صورتى که در موارد زیادى که از نزدیک با افراد موفق صحبت مىکنیم، متوجه مىشویم که این موفقیتهایى که به نظر ما بزرگ هستند، اصلا در اهداف و برنامههاى آنها نبوده است. شخصى به دانستن و پژوهش علاقهمند بوده و سالها به علائقش پرداخته است. حالا جایزه نوبل به او دادهاند، مشهور شده، ثروتمند هم شده، ولى اینها برایش هدف نبوده است. آرزوهاى غیر بهداشتى، آرزوهاى منفعتطلبانهاى هستند که احتمال دستیابى به آنها خیلى کم است، یا آرزوهایى که از امروز تا روز دستیابى احتمالى به آن، راه درازى باقى مانده است، یا آرزوهاى متعددى که یک شخص دارد و با هم قابل جمع نیست و یا آرزوهایى که زندگى یک نفر یا یک گروه را به خود مشغول مىکند و آنها را از تلاش سازنده بازمىدارد و بهداشت آرزو، دورى از همه اینهاست.
چند سال بعد از اولین بار که در مقالهاى به مفهوم آرزوهاى غیر بهداشتى پرداختم، به ترانهاى برخوردم با عنوان «ماه و ماهى» که در آن اندوه ماهى از نبودن ماه، شروع مىشد و به آنجا مىرسید که معلوم مىشد بودن و نبودن ماه ـ هر دو ـ براى ماهى اندوه بزرگى بود. این شعر به بهترین شکل آرزوى غیربهداشتى را نشان مىدهد. چه خوب است که یک بار از این زاویه به این اثر هنرى ارزشمند توجه کنیم.
شاذ و نادر
بعضى پدیدهها و مفاهیم در جامعه رواج دارد و همین روایی باعث مىشود که ما هم بدون فکر همان راه را دنبال کنیم، یا فکر کنیم که اینها چون رواج دارد درست هم هست. در حالی که درست بودن و رواج داشتن دو مفهوم جداگانهاند. اینجا اندکى به مفهوم دو واژه بپردازیم: «نادر» و «شاذ». در توضیح این دو واژه گفته مىشود که «نادر» پدیده یا مفهومى است که کمیاب و کمتعداد و دیریاب، اما درست است و «شاذ» ممکن است پرتعداد و پرتکرار هم باشد، ولى غلط است. ما از نظر میزان استعمال در زبان مردم، با واژه نادر خیلى بیشتر برمیخوریم تا با واژه شاذ. شاید بتوان گفت در زبان جارى جامعه، تقریبا با واژه شاذ برخورد نمىکنیم. حتى بسیارى افراد ممکن است که معناى آن را ندانند؛ اما شاذ مفهوم مهمى است که خوب است با آن بیشتر آشنا باشیم و موارد و مصادیقش را شناسایى و اعلام کرد.
ناگفته پیداست هر چه در جامعه در جریان یا حتى پر رواج باشد، الزاما درست نیست. نخبگان نباید به دنبال جامعه بدوند و مطابق مزه دهان آنها حرف بزنند. این گروه موظفند آنچه را خود درست مىدانند، بهروشنى و با توضیح و تفصیل کافى بیان کنند و هر جا که تشخیص دادند آنچه در جامعه رواج دارد درست نیست، از آن، هم فاصله بگیرند و هم در صورت لزوم اعلام فاصله کنند. هرچند در نهایت این مردم هستند که به عنوان مالک جامعه و کشور حق دارند هر طور که صلاح مىدانند و به صورت جمعى انتخاب کنند، زندگى کنند.
مفهوم شاذ کمک میکند که آنچه درست نیست، حتى اگر پرتکرار بود، ما را مقهور نکند. در ذهنمان این واژه را براى شناخت آنچه از افکار و رفتار خودمان شاذ است به کار بگیریم و در جامعه نیز آنجا که اشتباهى پرتکرار و پرطرفدار را مىبینیم، مثلا آنجا که آرزو را تکیهزده بر مسند آرمان مىبینیم، یا آنجا که با آرزوهاى غیربهداشتى مواجه مىشویم، با احترام اعلام کنیم که این مورد به نظر ما شاذ است.
آرزوهاى غیربهداشتى در انتخابات
نگارنده اهل سیاستى نیست و مىشود گفت که به سیاست بىعلاقه است؛ اما در اینجا مىکوشد که با استفاده از فرصت انتخابات ریاستجمهورى و هیجان احتمالى آن، مفهوم بهداشت آرزو را از این زاویه بررسى کند. افراد زیادى را مىبنیم به جاى تلاش براى ساختن و به دست آوردن، نشستهاند تا چیزى ساختهشده به آنها داده شود. در زمان انتخابات ریاستجمهورى نیز این مشکل دیده مىشود. مردمْ انبوهى آرزوهاى غیر بهداشتى دارند که مىخواهند شخصى که انتخاب مىشود، آنها را به آن آرزوها برساند. اصلا نفس دنبال قهرمان گشتن، تنبلانه است. قهرمان یعنى کسى پیدا شود و آنچه من نمىتوانم انجام دهم یا ترس و تنبلى نمىگذارد که انجام دهم، او انجام دهد و ثمراتش را من ببرم. واضح است چنین کسى پیدا نمىشود؛ اما از این ذهنیت خام، سوءاستفادههاى زیادى مىشود.
قهرمان زندگى هر شخصى، خودش است. به عنوان مردم جامعه مىتوانیم یقین داشته باشیم اگر تک تک ما تلاش کافى در راستاى ساختن و پیشبردن کشورمان نکنیم، این کار از هیچ رئیسجمهورى ساخته نیست و اگر براى ساختن کشورمان تلاش کردیم، تاریخ نشان داده که نیروهاى اشغالگر هم نتوانستهاند مانع ساختن و پیشرفت کشورها شوند. نمونه روشنش ژاپن و آلمان بعد از جنگ جهانی دوم است.
ملىگرایى جهانگرا و عدالتگرایى ملىگرا
نمىخواهم وظیفه حکومتها را نادیده بگیرم یا کمرنگ کنم، ولى به خاطر داشته باشیم حکومتها محصول جوامع هستند و نه برعکس. یک حکومت پرتلاش، سالم، دقیق و… از جامعهاى با همین مشخصات برخواهد خواست. هر مشخصهاى که دوست داریم رئیسجمهور و سایر حکومتگران آینده داشته باشند، باید امروز در من که دارم این مطلب را مىنویسم و خوانندهاى که آن را مىخواند و آنان که در اطرافمان هستند، به طور متوسط، شاهد باشیم. اگر مشخصهاى در ما نبود و آن را براى حکومتگران خواستیم و یا در ما بود و آن را نخواستیم، به آرزوى غیربهداشتى گرفتار شدهایم.
اگر چند لحظه بایستیم و فکر کنیم، بهروشنى معلوم مىشود اگر اهداف مورد نظر را دور و دستنیافتنى تعیین کنیم، تا آنجا که به جاى هدف بودن، به آرزوى غیربهداشتى تبدیل شوند، تنها کارى که کردهایم، قطعى کردن شکست رئیسجمهور آینده قبل از آغاز دورهاش است. جامعه ما به آرزوهاى غیر بهداشتى عادت دارد و حساسیت کافى نسبت به آن نشان نمىدهد. در هر انتخابات نیز نمود آن را مىبینیم. چه خوب میشود همه مردم بهویژه طرفداران فعال و خود نامزدها، هر جا که سخن از برنامهها و وعدههاست، این حرفها را یک بار هم با متر و معیار آرزوهاى غیر بهداشتى بسنجند و از پراکنده شدن هر امید واهى جلوگیرى کنند.
به نظر مىرسد «ملىگرایى جهانگرا» و «عدالتگرایى ملىگرا» امروز اولویت کشور ماست. ملىگرایى و خدمت در جهت منافع ملى، امروز ملزم به جهانگرایى خردمندانه و عزتمندانه است. ما نمىتوانیم فقط به منافع ملى خودمان فکر کنیم و بقیه جهان را نادیده بگیریم. این ملىگرایى تند به عکس خود تبدیل میشود و به منافع ملى لطمه مىزند. از سوى دیگر پس از ملىگرایى و کسب منفعت ملى، لازم است آن داشتهها و دستاوردها، با عدالتگرایى کامل واقعا در سطح ملى به دست همه برسد و منافعش را همه ببرند. و صد البته منظورم رونق و رفاه و امکان کار و زندگى است و نه پولپاشى که خود لطمه به اقتصاد است. اگر منافع ملى به هر دلیلى کسب نشد یا از دست رفت و یا کسب شد و به دست حلقههاى خاصى از رانتخوارها افتاد و عادلانه بین مردم تقسیم نشد، در هر دو صورت مسئولش همانطور که از اسمش پیداست، «مسئولان» هستند!
قدرت، خدمت و مقبولیت، سه پایه حکومتهاى امروز برای حکومت بر یک جامعه بَدوی، بیش از هر چیز قدرت لازم بود. در سیر پیشرفت جوامع میبینیم که علاوه برقدرت، مشروعیت هم از لوازم حکومت شده است و اگر مشروعیت نباشد یا حکومت بر جامعه غیر ممکن میشود یا بسیار سخت و پرهزینه.
در جوامع نوینگرا (مدرن)، اصلیترین پایه حکومت، خدمت است و حکومتها مجبور و موظف به رساندن انواع و اقسام خدمات هستند. در این جوامع آنچه حکومتها را بر سر کار میآورد و بر سر کار نگه میدارد، کیفیت و کمیّت خدماتی است که میرسانند. جامعه بدوی را مجسم کنیم که تعداد محدودی از افراد با یک اقتصاد معیشتی در حال زندگی هستند. حکومتگر در این جامعه کسی یا گروهی است که زور داشته باشد. تنها خدمتى هم که میدهد، این است که اول خودش و بعد جامعه را از حملههای احتمالی از ییرون محافظت کند.حتی شهر تهران در اوایل قاجار تا حدودی نمونهای از همین جوامع است که خدمات حکومت در آن بسیار معدود و محدود است. قضاوت، آموزش و پرورش، تنظیم اسناد ثبتى و حقوقى، ازدواج، طلاق و… همه در اختیار روحانیان است. نظم داخل شهرها و حتى امنیت کاروانها در جادهها، با عیاران و لوطىهاست. تقسیم حقابهها، با کدخداها و میرابهاست. تولید و رساندن ارزاق و سایر نیازهاى مردم، با کشاورزان و دهقانان و تجار خرد و کلان است و بخشهاى دیگرى از نیازهاى مردم هم در یک اقتصاد معیشتى توسط خودشان برآورده مىشود. بهتدریج با انقلاب مشروطه و پیدا شدن نقش و جایگاه مردم در جامعه، عنصر مقبولیت به این مجموعه اضافه میشود.
اما در جامعه نوینگراى قرن بیست ویکم، عنصر خدمت پایه اصلی حکومت است و حکومتها اگر بخواهند رأی بیاورند و بر مسند بمانند، موظف و مجبورند که انواع و اقسام خدمات را ارائه دهند؛ مثلا تیمهای ملی در رقابتهای جهانی حاضر شوند و مقام بیاورند. آموزش و بهداشت در تراز قرن بیست و یکم در همه جای کشور در دسترس باشد. قدرت خرید مردم برای دریافت همه خدمات مورد نیازشان کافی باشد. پهنای باند اینترنت به عنوان بستر آموزش و آنتندهی تلفن همراه با ضریب نفوذ قابل قبول در همه جای کشور در دسترس باشد، برنامه واکسیناسیون عمومى با سرعت و کیفیت قابل قبول در تراز جهانى انجام شود و… واقعا به نظر شما فتحعلیشاه اگر امروز سر از خاک برمیداشت و میدید که چه حجمی از «مسئولیت» متوجه مقام شامخ سلطنت گشته، حاضر مىشد دوباره بر تخت ظلاللهى بشیند؟
اوراق مصون از تورم و پولهای خصوصی فارغ از هر آرزوى غیربهداشتى، امروز به نظر میرسد مهمترین کارهاى رئیسجمهور آینده در حوزه اقتصاد است. او نمیتواند و نباید توقع داشت که کارهای ناممکن انجام دهد. اما چند حرکت به نظر لازم است:
اول، انتشار اوراق مصون از تورم، به ترتیبی که مردم با خیال آسوده و خالی از هر ترفندی، بتوانند ارزش پول خود را حفظ کنند و برای این کار به دلار آمریکا و پراید سایپا تکیه نکنند. کف وظیفه حکومت در حوزه اقتصاد، حفظ ارزش پول ملی است. خوب است لحظهای به امضاهایى که روی اسکناس هست، فکر کنیم و بیندیشیم که این امضاها به چه معناست و با این امضاها چه تعهدى به دارنده اسکناس دادهاند؟ جان کینز (۱۸۸۳ ـ ۱۹۴۶) اقتصاددان برجسته انگلیسى که تألیفات مهمى در این زمینه دارد، معتقد است آسیبدیدن پول ملى، آسیب بزرگی براى هر جامعه است.
دنیاى امروز با مفهوم جدیدى روبروست که آن را «پول خصوصى» مىخوانند. همین بیتکوین و امثال آن که زیاد هم شده است؛ یعنى اینکه پول دارد از انحصار حکومتها خارج مىشود و در مسیر خصوصىسازى که جهان سالهاست در آن قرار دارد، حال نوبت به پول رسیده است. من نمىدانم چه کسانى در جهان پشت این کار هستند؛ ولى بهروشنى مىتوان دید که اگر ارزش پول ملى حفظ نشود، بخشى از سرمایههاى مردم را بهراحتى به سمت این پولهاى خصوصى کوچ مىدهند. چرا که در این وادى سودهاى موهومى هم دیده مىشود و این ثروتهاى یکشبه، جزء آرزوهاى غیربهداشتى جامعه ماست. با توجه به اینکه هیچ دولتى در جهان متولى این پولها نیست و اگر فردا صبح ارزش آنها صفر هم بشود، هیچکس پاسخگو نیست. فقط این سرمایههاى مردم است که در این سیاهچالهها نابود مىشود. اما اگر چنین شود، مردم آن را به حساب حکومت خواهند گذاشت؛ زیرا از بین رفتن تدریجى ارزش دارایىشان در قالب پول ملى و نبود راههاى سالم و سودآور و قانونى در اقتصاد کشور، آنها را به این کارها مجبور کرده است. مخصوصا از واژه حکومت استفاده مىکنم تا با این فرض ظاهرى که بانک مرکزى مستقل از دولت است، یا گفتههایى از این دست، کسى از مسئولیت شانه خالى نکند. این تفکیکهاى درونحکومتى، چه واقعى و چه ظاهرى، از نگاه مردم وجود ندارد و این موضوعى بسیار روشن و در عین حال پر اهمیت است.
دولتها و حکومتها بزرگترین لطفى که مىتوانند در حق اقتصاد کشورشان بکنند، این است که فقط و فقط بستر تولید و صادرات را فراهم کنند و به هیچ عنوان وارد فرآیند تولید و توزیع و قیمتگذارى نشوند. ایجاد امنیت در تراز قرن بیست و یکم، استانداردسازى، دریافت مالیات عادلانه از همه، تحت پوشش قرار دادن تمام قشرهای جامعه با تأمین اجتماعى کارا، جلوگیرى بى ترس و تعارف از دخالت وابستگان حکومت در اقتصاد و…
من نتیجه این اقدامات را فقط با یک سنجه میتوانم بفهمم و آن اینکه ببینم چند نفر دلال و دلارفروش در سال این شغلها را رها میکنند و به تولید و کشاورزی روی میآورند. هر روز که دیدیم دلالها، نزولخورها، شرخرها، محتکرها، سفتهبازها، رانتخوارها، زد و بندچىها، کارچاقکنها، قاچاقچىهاى ریز و درشت و… شغلهاى به دور از شرافت خود را رها کردند و به تولید و صادرات و کشاورزى روى آوردند، آن روز از تولید حمایت شده است یا حداقل آسیبها و سنگاندازیهایى که امروز در مسیر تولید و صادرات وجود دارد، کم شده است. در فضاى اقتصاد نمىتوان توصیه کرد و نباید توقع داشت که کار و سرمایه، ایثارگرانه جایى برود که سود کم است و دردسر و مزاحمت زیاد. این یک آرزوى غیر بهداشتى است، چه از طرف مردم و چه از طرف حکومت.
شرط لازم براى رئیسجمهور
خوب است هر نامزدى لازم است اعلام کند در چه موقعیتى استعفا مىکند. برنامههاى مشخص صدروزه، دویستروزه و سیصدروزه اعلام کند که با متر و معیار روشن و همهفهم، قابل اندازهگیرى و سنجش باشد و متعهد شود اگر در هر مقطع نتوانست به تعهداتش عمل کند، استعفا کند. استعفاکردن رفتار سیاسى مفید و متمدنانهاى است که نشان مىدهد کسى واقعا به مسند و قدرت چسبیده است یا براى خدمت آمده و حال که به هر علت میسر نشده، بهسرعت جایگاه و اختیاراتش را تحویل مىدهد. دنیاى امروز عرصه توضیحات و توجیهات نیست، دوراهى عمل به تعهدات در زمان محدود و مشخص شده یا استعفاست. ما بیش از آنکه به کسى یا کسانى نیاز داشته باشیم که بگویند «اگر انتخاب شدم، چهها که نمىکنم»، به کسانى نیاز داریم که بگویند: «اگر نتوانستم به آنچه گفتم عمل کنم، ظرف چه مدت مىروم».
شرط لازم و البته نه کافى، براى هر رئیسجمهور و حکومتگر این است که تلاشش براى انتخاب شدن، ماندن در مسند قدرت نباشد. و ناگفته پیداست که این مشخصه را، اکثریت مردم باید تأیید کنند، اینکه خود او در باره خودش چه نظرى دارد، محترم است، اما مهم نیست. رئیسجمهور خوب کسى است که اکثریت مردم باور داشته باشند آرمانش خدمت به مردم است؛ کسى که آرزوى رئیسجمهور شدن ندارد.