لوید جرج چندی قبل آشکارا اعلام کرده بود که فلسطین از «دان» تا «بئر شبع» را در بر میگیرد؛ اما ضعف چنین فرمول انجیلی آن بود که اصلا نمیدانستند «دان» کجاست! لذا بالاخره پس از مذاکرات بینتیجه بسیار، لوید جرج که خسته شده بود از هنکی خواست تا با تلفن در لندن از دو ناشر مسیحی بپرسند که در انجیل مختصات فلسطین چگونه ذکر شده است.
یکی از مشاوران بریتانیایی معتقد بود: «تجزیه کشور عرب به حلب و مکه، غیرطبیعی است؛ لذا هرگونه تقسیم، تنها به دلیل الزامات عملی ما خواهد بود و استراتژی، بهترین راهنمای ما در این کار است.» در همین راستا، مسائل معاصر به جای متون انجیلی پیشین، ملاک تعیین خطی که سربازان بایست به پشت آن عقب مینشستند، قرار گرفت. پیشرفت سریع نیروی هوایی طی جنگ، موجب شد تا دفتر جنگ در مورد امکان دفاع از کانال سوئز در صورت حمله هوایی نگران شود. آلنبی اعلام کرد که مرز شمالی فلسطین با بدبینی، میبایست به شکل خط منحنی بوده و دویست مایل از دهانه کانال سوئز فاصله داشته باشد. بالاخره یکی از مقامات شاغل در منطقه، روز بعد در نشست حاضر شد تا خط مرزی را مشخص کنند، لذا در نهایت این تصمیم را نه یک عالم الهیات بلکه مدیر عامل شرکت نفت ایران و انگلیس گرفت.
وقتی بریتانیاییها مرز را کاملا روی کاغذ مورد مطالعه قرار دادند و امکان دسترسی سربازان بریتانیایی به دریا و همچنین خطآهن شمال بینالنهرین به مدیترانه محرز شد، لوید جرج با کلمانسو تماس گرفت و از وی تقاضای ملاقات کرد. حالا به همتای فرانسوی خود گفت: «برای ما دوستی با فرانسه دهبرابر سوریه میارزد» و پیشنهاد کرد تا فیصل هم به مذاکرات بپیوندد؛ اما نخستوزیر فرانسه که فیصل را عروسک خیمهشببازی بریتانیا میدانست، این ایده را رد کرد. در ۱۳ سپتامبر در پاریس، لوید جرج رسما به کلمانسو گفت نیروهای بریتانیا از اول نوامبر از سوریه عقب خواهند نشست.
دو روز بعد، لورنس آخرین یادداشت خود را برای دفتر خارجه فرستاد و پیشبینی کرد دخالتهای ناپخته فرانسه در منطقه عربی، «تنها به متحد شدن اعراب علیه آنان» منجر خواهد شد. بهرغم آنکه میدانست دولت بریتانیا دیگر آن را مشکل خود نخواهد دانست، اما همکاران قبلی خود را دارای چنان بینشی میدانست که بدانند در صورت عدم حضور اعراب در دولت بینالنهرین، «تا ماه مارس آینده» شورش منطقه را فرا خواهد گرفت. سپس لندن را ترک کرد و به آکسفورد رفت. کالج آلسولز از او برای کار، دعوت کرده بود. در نظر داشت خاطرات خود را از زمان جنگ به رشته تحریر درآورد، اما خسته و ناامید بود و زمانه هم به وفق مرادش نبود. مادرش بعدها اذعان داشت: «بعضی روزها از صبحانه تا ناهار، بدون هیچ حرکت، یک جا مینشست، تکان نمیخورد و مات میماند.»
در نتیجه امتناع کلمانسو از دعوت فیصل به مذاکرات، لوید جرج در دیدار با رهبر عرب در خانه شماره ۱۰ داونینگ استریت، در مورد برنامه خروج سربازانش از سوریه تا شش روز دیگر، خبر داد. به گفته یکی از شاهدان، نخستوزیر «یکی از همان سخنرانیهای همراه با حرکات بدنی را اجرا کرد: حرف زیاد زد اما چیز زیادی نگفت». فیصل هم تحتتأثیر قرار نگرفت. با ابراز ترس خود از پر کردن جای خالی بریتانیا توسط فرانسویان، به لوید جرج گفت که در قرون وسطی برده «حق داشت که تقاضا کند به ارباب دیگری فروخته شود»؛ لذا امیدوار بود در قرن بیستم، حداقل این حق محفوظ باشد! لوید جرج در ملاقات بعدی خود با فیصل، تصریح کرد که مردم بریتانیا دیگر تحمل هزینههای قشونکشی بریتانیا به سایر کشورها را ندارند. لذا عقبنشینی از سوریه اجرا خواهد شد.
جرج تنها با عصبانیت فیصل مواجه نشد؛ کلمانسو هم وقتی فهمید همتایان بریتانیایی در حال تحویل بخشهای داخلی سوریه ـ نه به آنها بلکه به اعراب ـ هستند، بسیار خشمگین شد. نخستوزیر فرانسه درست وسط کارزار انتخاباتی بود و رقیبش از «پارتی کلونیال»، در حال پیشرفت بود. برای کاستن از تأثیر اخباری که از سوریه میرسید، کلمانسو بهسرعت از اعزام یکی از ژنرالهای محبوب خود ـ هنری گورو ـ به عنوان کمیسیونر عالی در لوانت خبر داد. مشهور بود که گورو مخالفان حکومت فرانسه را قبل از جنگ، در شمال آفریقا سرکوب کرده بود. برای فراهمآوری امکان همکاریهای بعدی، قرار شد دوکه، رئیس کمیته آسیای فرانسه، به عنوان منشی اول گورو اعزام شود.
وقتی لوید جرج گفت که گورو میبایست برای ایجاد هماهنگیهای لازم با فیصل ملاقات کند، کلمانسو منفجر شد. معتقد بود که بریتانیا با این عقبنشینی شتابان، عامدانه از فرانسه کسب امتیاز کرده، در ۱۴ اکتبر در تلگرام تندی به نخستوزیر، متذکر شد که این حرکت بریتانیا، نقض معاهده سایکس ـ پیکو و توافق آنان بر «حمایت» بریتانیا و فرانسه از دولت عربی است. همچنین بریتانیا را به دلیل حمایت از فیصل مورد حمله قرار داد: «چگونه میتوان با امیر معاهده امضا کرد، در حالی که مردی که ادعای حاکمیت بر کل سوریه دارد، حافظ منافع انگلیس است؟»
تلگرام کلمانسو موجب شد لوید جرج از کوره در برود. برخلاف ادعای کلمانسو که مطابق توافقنامه سایکس ـ پیکو، فرانسه از دولت عرب «حمایت» خواهد کرد، او گفت «کلمهای که در توافقنامه ذکر شده «تأیید» بوده که تفاوت جدی با کلام او دارد.» جرج با اطلاع از بار حقوقی این کلمه، کلمانسو را از «دامن زدن به فضای بدگمانی و شک که میتوانست منجر به مشکلات جدی و طولانیمدت در سرزمینهای عربی شود، برحذر داشت.» این مسئله او را نگران ساخت؛ زیرا هرچه تعداد سربازانی که میبایست در فلسطین و بینالنهرین بمانند، بیشتر میشد، مشکلات پیش رو هم بیشتر و گستردهتر میگردید.
کلمانسو وقتی کمی آرام شد، پس از آغاز خروج سربازان بریتانیایی، به گورو اجازه داد در پاریس با فیصل ملاقات کند. به گفته فیصل، هنگام ناهار ژنرال تأیید کرد که اعراب تقسیم کشورشان را تاب نخواهند آورد، اما اخطار کرد اگر قرار باشد برای ایجاد نظم در سوریه حمام خون به راه بیفتد، او در انجام آن، شک نخواهد کرد و در ۱۶ نوامبر برای به دست گرفتن مسئولیت دولت فرانسوی در سوریه عازم آن کشور شد.
کلمانسو صریحا وظیفه گورو را «ایجاد مرکزیتی برای اعمال نفوذ فرانسه در قلب کشورهای منطقه مدیترانه» خواند: «یکی از سربازان ما را هر کجا که سربازی بریتانیایی بوده، بگذارید. میدانم که رفتن به این منطقه، انتخاب شخص شما نبوده است. اما باید بگویم من معتقدم افراد دو گونه هستند: بعضی پشت کشورشان قایم میشوند و بعضی نه. میدانم شما جزو گروه دوم هستید، به پیش!»
صلیبیون
ژنرال هنری گورو کمیسیونر عالی جدید سوریه در ۲۱ نوامبر ۱۹۱۹ برای مذاکره با فیصل و زدن مهر تأیید حاکمیت فرانسه بر سوریه، وارد بیروت شد. جمعیت هلهلهکنان به استقبالش آمدند، این جمعیت ظاهراً خودانگیخته، با اقدامات سیاسی و پشت پرده گرد آمده و وفاداری خود را به نمایش گذاشته بودند. گورو پنجاه و دو ساله، مردی لاغر و خشن، با چشمانی آبیرنگ بود. یک دیپلمات بریتانیایی او را چنین توصیف کرد: «آتشیمزاج، ریشو، زمخت، با یک دست.» از دست دادن بازویش، داستانی قهرمانانه داشت. چهار سال قبل، هنگام فرماندهی نیروهای فرانسوی در گالیپولی، با انفجار خمپاره سربازان عثمانی، سخت مجروح شد و بازوی خود را از دست داد؛ اما این موضوع نتوانست او را از بازگشت به جبهه بازدارد. در ژوئیه ۱۹۱۸، در ستاد فرماندهی ارتش چهارم فرانسه، موفق شد آخرین حمله مرگبار آلمانها را دفع کند و خود را از منطقه شامپاین به پاریس برساند. این پیروزی آنچنان تأثیری بر جای گذاشت که کلمانسو در دیدار پس از آن، با اشتیاق غیرقابل وصفی او را در آغوش کشید و گورو بعدها تعریف کرد: «بیست بار چشمها، گونهها و پیشانی مرا بوسید.» حال نیز که «پارتی کلونیال» (حزب مستعمرات) توانسته بود در انتخابات مقدماتی نوامبر ۱۹۱۹ پیروز شود، نخستوزیر دوباره برای نجات به «شیر شامپاین» متوسل شد.
گورو که نظامی مجرد، متعصب و خشکهمقدس بود، خود را مانند «صلیبیون» میپنداشت. وقتی از کشتی پیاده شد، در اعماق وجودش باور داشت که جا پای جای راهبان جنگاور فرانسوی میگذارد که هشت قرن قبل به ندای پاپ به اینجا آمدند. هنوز قلعههای منقوش به شاخه زیتون در تپههای سوریه و لبنان پا بر جا بود. یکی از بهترین افسران او، ژرژ کاترو، نوشت: «ژنرال به عنوان یک مسیحی، یک سرباز و یک خیالپرداز، به محض ورود به بیروت، روی خود را به دمشق کرد. از اتاق خواب بدون تجمل خود که تنها یک عکس از مادرش در آن بود، شهری را که به مالکیت فرانسه درآمده بود، شهری را که اجداد صلیبی او هیچگاه بر آن پیروز نشدند، تماشا میکرد. برای او دمشق فقط شهر وحی پولس مقدس نبود، بلکه سنگری فتح ناشده بود که مقدسات فرانکها را به چالش طلبیده بود. پایتخت و مزار صلاحالدین ایوبی بود، پیروز جوانمرد نبرد حصین در برابر گی لوزینیان». دوکه بعدها خاطرنشان ساخت: گورو «زیادی سرباز بود»!
ادامه دارد