اتفاق، ساعت مچی ندارد!
محبوب من! اتفاق، ساعت مچی ندارد. هر زمان که دلش بخواهد، می افتد.
محبوب من! در رابطه بیست و پنج ساله ما بهترین اتفاق برای شما، معامله تهاتری است. معامله تهاتری یعنی که بی وفقه شما ناز کنید و من دم به دم برای شما بمیرم!
محبوب من! پس چرا این آتش خاموش نمی شود؟
محبوب من! دیگر همه چیزها در پرانتز است. زیستن، خوشی ها، ناخوشی ها، رفتن، آمدن، ماندن، حتی نماندن؛ همه در پرانتز است. تنها دوست داشتن پنهان ما بیرون از همه پرانتزهاست.
محبوب من! از همه سال های به یغما رفته، فقط جای پایی باقی مانده است و بس. مژده، مژده که آن هم درحال به یغما رفتن است.
محبوب من! آدمیزاده دلتنگ پیشگو می شود. در پیشانی این پاییز دیده ام، در بهار اتفاقی می افتد که همه را شگفت زده خواهد کرد.
محبوب من! ازکنار هر رودخانه ای که می گذرم، صدای اتفاق را می شنوم.
محبوب من! هر روز چاه ها عمیق تر می شوند. حتی شب ها که همه درخواب اند.
محبوب من! اگراز روز نخست، دریا چاله را برای سکونت انتخاب کرده، از روی خردمندی و یا فروتنی نبوده است.
محبوب من! همچنان شب ها آسمان از بالای سرم می گذرد، می گذرد، می گذرد، تا لبه سپیده دم.
محبوب من! با اشک های ما رودخانه ها پر نمی شوند؛ چنان که با آهها و ناله ها راهها باز نمی شوند، و با نکاشتن، دشت ها گندمزار نمی گردند. حتی مشکل مسکن هم حل نخواهد شد. چنان که با حرف های من دنیا جای بهتری نشد.
محبوب من! ما همچنان بی قراریم، اما بی قراری ما را عکس ها نشان نمی دهند.
محبوب من! برای دیدن بهار، نخست باید شیشه پنجره ها را شست. با این پنجره ها بهار دیده نمی شود.
محبوب من! من از همه تنبل ترم. این شب ها ساعت را روی بیدار نشدن تنظیم می کنم و می خوابم.
محبوب من! از اینجا که من هستم، تا آنجاکه شماهستید، پلی از آه کشیده ام. شاید این طولانیی ترین پل دنیاست که هیچکس نتوانسته از آن بگذرد.
code