پرویز به مدت چند ماه در بیمارستان اعصاب و روان در کنار رؤیا، تمام وقت زندگی کرد. او برای رؤیا و دوستان خیالی اش کتاب و شعر خواند و گل یا پوچ بازی کرد. او در تمام بازی ها سعی می کرد تا دوستان خیالی رؤیا برنده باشند.
به وقت گردش درمحوطه، با وجود همراهان همیشه حاضر خیالی، آن دو هیچ وقت تنها نبودند و او حرف های عاشقانه اش را یواشکی در گوش رؤیا زمزمه می کرد و رؤیا از این اوضاع خوشحال و خرسند بود.
پرویز سعی می کرد حواس رؤیا را به صدای پرندگان، خش خش برگ های زیرپا و لمس قطره های باران جلب کند. پرویز برگ های خشک را به دست او می داد و کمک می کرد آنها را زیر انگشتان نازک و لرزانش خرد کند تا حسش به اطرافش جلب شود.اما رؤیا با تمام زحمات پرویز، فقط در صورتی به آوای او گوش می داد که مورد تایید سهیل بود و اگر با اشاره ای مانعش می شد انجام نمی داد و خودش را به کری، خستگی، خواب آلودگی می زد و هر کاری می کرد تا مبادا سهیل از او رنجیده خاطر شود….
***
رمان«آب نبات تلخ»،نوشته بهاره شیرازی، توسط انتشارات آوای چکامه منتشر شده است.این کتاب، داستان غم انگیز دختری به نام رؤیاست که به خاطر غفلت پدر و مادر پرمشغله اش، در تنهایی خود فرو رفته است. او که از تنهایی می ترسد، وقت خود را با دوستان خیالی اش می گذراند و به واسطه یکی ازهمین دوستان خیالی اش به نام سهیل، دست به شرارت می زند و شرایط را برای خود و خانواده اش سخت و سخت تر می کند….
«بهاره شیرازی»متولد فروردین ۱۳۵۶ و فرزند زنده یاد «فهیمه رحیمی»،یکی ازپرکارترین بانوان نویسنده کشورمان است که گام در راه مادر بزرگوار خود گذاشته است.
خانم شیرازی دارای لیسانس علوم کتابداری بوده و در کارنامه وی تالیف چند کتاب کودک با نامهای:«الفبای کودکانه»(شعر)و«نازی کوچولو و پرنده»،«نازی کوچولوی بازیگوش»(داستان) به همراه رمان«دلواپسی» و رمان«گیسو»(که توسط مادرش نوشته شده و نیمه کاره بود تا او تکمیل کند)هم دیده می شود.
***
در فرازی دیگر از این رمان می خوانیم:
رؤیا نگاهی نافذ و آرام دارد، با لبخندی زیبا و تاثیر گذار که فقط خدا می داند از کجا آورده. دور و اطراف چشمان سیاهش، روی گونه های رنگ پریده اش، آدمی می تواند تنهایی، پوچی و فرسودگی شوم ناشی از وحشت را در زندگی ببیند.
درست مانند کسی که در سرزمینی ناشناخته، همیشه گم و سرگردان است. جایی که اهالی اش آشنا و فقط گهگاهی حرف می زنند و با لبخند سر تکان داده و دستور می دهند و او مسخ شده فقط نگاه می کند و گاهی فقط حالت چهره اش تغییر می کند.
در طی ماه ها، او بارها در تاریکی زمان فرو رفت و کم کم در تظاهر کردن و اختفای حقایقی که خودش هم از آن بی اطلاع بود و سر درنمی آورد، مهارت بسیاری کسب کرد.
به نظر می رسید هرچه بزرگتر می شود، بر وخامت اوضاع افزوده می شود. زیرا او با وحشت تازه ای که مراحل بلوغ به همراه داشت،مواجه شده بود. تغییرات جسمانی و ظاهری که رفتار هر کسی را متغیر می کند و حمایت خانواده را می طلبید. اما برای رؤیا، تنهایی و ضعف جسمانی به همراه داشته و او را برای همیشه سرخورده و متوهم بار آورده بود….
code