ایدز یکی از بیماریهایی است که طی حدود چهار دهه اخیر، موجب ترس، وحشت و نگرانی مردم دنیا شده و در این مدت آسیبهای جدی به سلامت جسمی، روحی و نظام خانواده وارد کرده است. آگاهی از راههای انتقال، علایم بیماری، شرایط درمان و… میتواند از گسترش این بیماری جلوگیری کند.
بیماری ایدز، بیماری عفونی و قابلکنترلی است که از طریق ویروسی بهنام «اچ آی وی» منتقل شده و فرد را مبتلا میکند. تشخیص زودهنگام و شروع درمان میتواند در نجات جان افراد مبتلا مؤثر واقع شود.
این ویروس از راههای مشخصی انتقال پیدا میکند. راههای انتقال آن عبارتند از فرآوردههای خونی، انتقال از مادر به فرزند، سرنگ آلوده و رابطه جنسی محافظتنشده. ویروس اچ آی وی از هیچ طریق دیگری مانند دست دادن، روبوسی، دستشویی مشترک، استخر و… انتقال پیدا نمیکند.
این بیماری بیش از سهدهه است که از طریق خون آلوده وارد ایران شده و افرادی که به خون احتیاج داشتند مانند بیماران تالاسمی و… را مبتلا کرده است. فاز دوم گسترش بیماری از طریق سرنگهای آلوده، خالکوبی و تتو با سوزنهای مشترک بود و فاز سوم انتشار از راه رابطه جنسی خارج از چارچوب و محافظتنشده است.
همانطور که میدانیم در طول تاریخ، هر بیماری که در هر نقطه از دنیا بهوجود آمده نسلهای اول بیماران دچار ظلم و تبعیض شده و انگ و محرومیت از حقوق عادی را تجربه کردهاند، چرا که بیماریشان شناختهشده نبوده و راه انتقال و درمان آن را نمیدانستند، بنابراین افراد مبتلا رنج بسیاری را علاوه بر بیماری تحمل میکردند. مبتلایان به بیماری ایدز نیز از این قاعده مستثنی نیستند. در تمام دنیا افراد مبتلا به ایدز، انگ و تبعیض زیادی را متحمل شدند و به چشم افراد خطاکار به آنان نگاه شده، در حالیکه بسیاری از آنان ناخواسته و ندانسته مبتلا شدهاند، بخصوص مبتلایان دهه اول و دوم.
نکته مهم دیگر این است که اگر آگاهی وجود داشت، امروز عده زیادی از افراد مبتلا سالم بودند اما به دلیل عدم آگاهی مبتلا شده و بدتر این که بهخاطر عدم تحمل انگ، بیماری خود را مخفی کرده و به سرعت انتشار آن، هم در بدنشان و هم در جامعه کمک کردهاند و ناخواسته اول به عزیزانشان صدمه زدهاند.
زمانی که ویروس اچ آی وی وارد بدن فرد میشود تا زمان بروز علائم جدی بین ۱۰ الی ۱۲ سال طول میکشد. البته این زمان تقریبی و نسبت به شرایط بدنی فرد، تغذیه و… متفاوت است. در این مدت فرد علامت خاصی ندارد اما ویروس در بدن او در حال تکثیر است و بدن قادر به از بین بردن آن نیست. این ویروس سالها بهصورت خاموش باقی میماند و بدن هیچ علامتی از بیماری نشان نمیدهد اما به مرور سیستم ایمنی بدن را ضعیف میکند و اگر شخص متوجه بیماری نشود یا از درمان سر باز زند به مرحلهای میرسد که به اصطلاح سیستم ایمنی بدن ورشکسته شده و اچ آی وی به ایدز تبدیل میشود.
در بدن هر انسان، نوع ویژهای از سلولهای خونی وجود دارد که نقش بزرگی در مبارزه بدن با بیماریها دارند. ویروس اچ آی وی این سلولها را تخریب میکند و به مرور سیستم ایمنی بدن ضعیف شده و بدن، مقاومتش را در برابر ویروسها، انگلها، باکتریها، مواد آلاینده، سموم، قارچها و انواع سرطانها از دست میدهد.
زمانی که ویروس اچ آی وی وارد بدن میشود، با تشخیص سریع بیماری با داروهای موجود میتوان میزان آن را در بدن پایین آورد، در حدی که فرد بتواند زندگی طبیعی داشته و فرزند سالم به دنیا بیاورد. حتی اگر خانمی در زمان بارداری متوجه بیماری خود شود با مصرف دارو، سزارین و عدم شیردهی میتواند نوزادی سالم داشته باشد.
نکته مهم درباره بیماری ایدز این است که اگر فرد گمان کند به دلیل رفتار خاصی مانند رابطه جنسی محافظتنشده یا تزریق، مبتلا شده با آزمایش نمیتواند متوجه شود. ابتدا باید به مراکز مربوطه رفته و مشاوره شود، سپس آزمایش دهد. زیرا این ویروس بلافاصله پس از ورود به بدن قابل تشخیص نیست و باید زمان مشخصی سپری شود تا ویروس با آزمایش تشخیص داده شود. به این زمان «دوره پنجره» گفته میشود.
آزمایش کاملا محرمانه و رایگان است و جواب آن فقط به خود شخص داده میشود، اگر فرد مبتلا مایل نباشد حتی به خانواده او هم اطلاع داده نمیشود.
مشکل اصلی بر سر راه مبارزه با ایدز، عدم مراجعه مردم و ناآگاهی درباره بیماری است که یکی از دلایل آمار رو به رشد این بیماری در کشور بهشمار میرود. مردم بیش تر از انگ و تبعیض میترسند تا از خود بیماری. برخی از خانوادهها به دلیل ناآگاهی از پذیرش اعضای مبتلا سرباز میزنند.
ثمره ازدواج با یک معتاد
شهلا، زنی ۵۳ ساله با صورت خسته و صدایی خشدار است. او میگوید: زمانی که ازدواج کردم همسرم به الکل اعتیاد داشت و درست کار نمیکرد. خیلی زود بچهدار شدیم و من بهخاطر دخترم جدا نشدم، گرچه خانوادهای هم نداشتم که حمایتم کنند. خودم شروع به کار کردم تا زندگیمان بچرخد. قالی میبافتم. بعد هم پسرم بهدنیا آمد. شوهرم کمکم الکل را کنار گذاشت و بهسراغ مواد مخدر رفت و خیلی سریع به هرویین اعتیاد پیدا کرد.
وقتی فهمیدم تزریق میکند، دیگر نخواستم بچهدار شوم. با اینکه سواد نداشتم ولی فکر کردم بچهدار شدن در این شرایط کار اشتباهی است. خدا را شکر بچههایم سالم هستند.
شوهرم بهخاطر اعتیاد و فروش مواد چندین سال در زندان بود. زمانی که آزاد شد، حال خوبی نداشت و خیلی زود از دنیا رفت. من هم بعد از مدتی بیمار شدم، دکتر مشکوک شد و آزمایش دادم. زمانی که دکتر گفت اچ.آی.وی داری گفتم خوب، دارو میخورم و خوب میشوم. درباره بیماریام هیچ چیز نمیدانستم. دکتر گفت باید تا آخر عمر دارو بخوری و برایم توضیح داد. دنیا روی سرم خراب شد. از شوهرم عصبانی بودم. دارو نمیخوردم. از همهکس و همهچیز عصبانی بودم. از بیمارستان مرا برای مشاوره فرستادند. با صحبتها و توضیحات مشاوران کمکم آرام شدم و قبول کردم دارو بخورم.
در مطب دکتر، تزریقات یا هرجایی که لازم باشد میگویم که اچ آی وی مثبت هستم. یک بار به دندانپزشکی رفتم و گفتم که مثبتم، خانم منشی سرم داد کشید، من هم برگشتم. خیلی سخت بود، همه نگاهم میکردند، از خجالت آب شدم، اما بعد گفتم بیخیال. حالا میدانم که هر یکنفر میتواند چقدر در گسترش این بیماری نقش داشته باشد. همانطور که نگران فرزندانم هستم و حتی به آنها نگفتم که بیمارم، نگران جوانهای دیگران هم هستم. کاش آن وقتها به ما هم اطلاعات میدادند.
من خطاکار نبودم
بیتا، زنی زیبا با چشمانی سبز است. نامش برازنده اوست. ۲۸ سال دارد و بعد از ۱۳ سال که از ابتلای او میگذرد هنوز هنگام صحبت درباره بیماریاش چادر را بیشتر روی صورتش میکشد. پسرش ۱۰ سال دارد و هر دو مبتلا هستند. با صدایی آهسته شروع به صحبت میکند: همسرم وقتی فهمید از طریق من مبتلا شده رهایم کرد، البته حق داشت اما من هم نمیدانستم که آلوده هستم.
۱۲ سال داشتم که پدرم فوت کرد، مادرم هم هنگام به دنیا آمدنم از دنیا رفت. خانواده پدرم برای این که اموال پدرم را بالا بکشند من را به بهانه درس خواندن به تهران بردند اما درواقع مرا برای خدمتکاری فرستادند. من که شاهزادهخانم پدر بودم و میخواست دکتر شدنم را ببیند در خانهای در پایتخت بی در و پیکر خدمتکار شدم و بدتر از همه این بود که در آن خانه پدر و پسر خانواده به من تعرض کردند، نه یکبار بلکه بارها. خانوادهام هم دیگر من را نپذیرفتند. وقتی خانم خانه فهمید بلافاصله مرا به سرایدار ویلای یکی از دوستانشان در گیلان شوهر داد.
شوهرم میدانست به من تعرض شده اما از روی ترحم با من ازدواج کرد. خوشحال و خوشبخت بودیم. پسرمان که بهدنیا آمد خوشبختیمان کامل شد تا این که من بیمار شدم و آزمایش دادم. دکترها خواستند همسرم هم آزمایش بدهد.
وقتی فهمید ایدز گرفته مرا بهشدت کتک زد و همان شب رفت. صاحب ویلا هم به طرز خفتباری من و پسرم را بیرون کرد.
به تهران آمدم. یکی از دوستان قدیم پدرم را پیدا کردم که در بازار تهران، مغازه خشکبار فروشی داشت. داستانم را که شنید خیلی متأثر شد. تا امروز من را زیر پر و بال خودش گرفته است. از زمانی که سرطان گرفتهام میدانم که زمان زیادی ندارم و تنها غصه پسرم را میخورم. در مدرسه خیلی او را اذیت میکنند. بیشتر بهخاطر من اذیتش می کنند تا بهخاطر خودش، میگویند مادرت زن خوبی نبوده. پسرم حاضر نبود به مدرسه برود. امسال او را از مدرسه بیرون آوردم و در مدرسه دیگری ثبت نام کردم. کاش در رادیو و تلویزیون به مردم بگویند کسانی که ایدز میگیرند همه خطاکار نیستند.
کاش اطلاعات داشتیم…
حدیثه، زنی ۴۵ ساله با قامتی بلند و استوار و بسیار آرام، با لحنی پر از آرامش میگوید: ششسال است که میدانم بیمارم. دو فرزند بزرگترم سالم هستند اما پسر کوچکم اچ آی وی مثبت است. بعد از آزاد شدن همسرم از زندان او را باردار شدم. کاش مثل حالا اطلاعات داشتم، اگر سزارین میکردم او هم مانند خواهر و برادرش سالم بود. همسرم بهخاطر بدهی به زندان رفت. اعتیاد ندارد، خالکوبی کرد و مبتلا شد، البته نمیدانست. خیلی شرمنده است اما من از او ناراحت نیستم، از ناآگاهی و جهل بیزارم. اگر مردم اطلاعات داشتند امروز این همه افراد آلوده نداشتیم. من به عنوان کسی که ناخواسته مبتلا شده از بیماریام صحبت میکنم، هر کس هر فکری میخواهد بکند آزاد است.
مهدی ۳۷ ساله، راننده سواریهای ترمینال است. توجیه او [برای روابط خارج از ازدواجش] مسافرتهای زیاد و دور ماندن از خانه است. با لحنی عصبی میگوید: خانم، بس که از خانه دوریم. من هم آدم هستم و خوب تنهایی و نیاز است دیگر. چندماه پیش چند دانشجو برای تحقیقشان پرسشنامه پر میکردند و از ما سؤالاتی پرسیدند که من هم به فکر افتادم آزمایش بدهم.
بدبختانه مثبت بودم اما نتوانستم به همسرم بگویم. حالا باردار هم شده، هرچه هم که میگویم بچه نمیخواهم میگوید شاید این بار دختر بشود، سه تا پسر داریم. شبها خوابم نمیبرد، دارم دیوانه میشوم. زن و بچههایم مبتلا هستند ولی نمیدانند. اگر هرچه زودتر درمانشان را شروع نکنند زمان از دست میرود، خودم دارم مرگ عزیزانم را جلو میاندازم. قرص خواب میخورم اما باز هم نمیتوانم بخوابم و تا صبح راه میروم. میترسم من را ترک کنند. نمیدانم چه کنم. مشاورها و دکتر میگویند که باید سریعتر بگویم تا شاید بچه تو راهی سالم بهدنیا بیاید اما میدانم ترکم میکنند.
علی آقا مردی ۶۰ ساله، شیکپوش و موجه است که اگر او را درجایی دیگر میدیدم هرگز چنین گمانی در موردش نمیکردم. تسبیحش را در دستش میچرخاند و میگوید: همسرم سالها بود که سرطان داشت. من خویشتنداری میکردم تا اینکه یکی از همکارانم گفت تا کی میخواهی صبر کنی؟ خدا به ما اجازه داده علاوه بر زن عقدی، زن صیغهای هم داشته باشیم. مردی، زحمت میکشی، حق داری. با این کار در حق زنت بدی نمیکنی، او مریض است. آنقدر گفت و گفت که راضی شدم. خودش خانم جوانی را معرفی کرد، خانهای برایش گرفتم و صیغه کردیم. پس از چندماه غیبش زد. خیلی دنبالش گشتم. مدتی قبل یکی از همکارانم کلیپی را که در شبکههای اجتماعی پخش شده بود برایم فرستاد. درباره ایدز بود. به فکر افتادم، آزمایش دادم و فهمیدم ای دل غافل، برای چند وقت خوشگذرانی مبتلا شدهام. ای کاش رسانهها درباره این بیماری به مردم آگاهی بدهند.
ملیحه، زنی عصبی است که بیشتر با دستانش حرف میزند. انگار میخواهد دستانش را توی صورت دنیا بکوبد. همسرش اعتیاد داشته و بیماری را از او گرفته است. دو فرزند دارد که هردو سالم هستند. میگوید: از وقتی همسرم شروع به تزریق کرد دو بار باردار شدم اما هر دفعه سقط شد. خدا را شکر که بچهها نماندند، والا دو بچه مریض هم روی دستم مانده بود. چه میدانستم این مریضی کوفتی چطوری منتقل میشود.
شوهرم صبح که از خواب بلند میشد آنقدر عرق کرده بود که رختخوابش خیس بود. بعد هم زونا گرفت و دکتر گفت که ایدز دارد. مدت زیادی طول نکشید تا از دنیا رفت. در شهرمان انگشتنما شدیم. خدا به برادرشوهرم عمر بدهد، به همه گفت اکرم آزمایش داده و سالم است. گاهی بچهها میپرسیدند ممکن است بهخاطر اینکه پدرمان این بیماری را داشته ما هم مبتلا شویم، من هم میگفتم نه، اگر من مریض بودم شما مبتلا میشدید اما باور نمیکردند. عمویشان بچهها را پیش مشاور برد و خیالشان راحت شد.
خانواده خودم طردم کردهاند. برادرانم در خانه را به رویم باز نمیکنند، میترسند بیماری را از من بگیرند. عصبی هستم، شبها خوابم نمیبرد. زمانی که فهمیدم مبتلا هستم از حال رفتم. وقتی به هوش آمدم جیغ میزدم و اشک میریختم. دوساعت طول کشید تا مشاور توانست مرا آرام کند. ماهها دارو نمیخوردم، تا اینکه یک روز وقتی برای آزمایش رفته بودم با خانمی که شرایط مشابه داشت، آشنا شدم. در یک انجمن به کلاس میرفت و مرا هم با خودش برد. آنجا افرادی با مشکل مشابه خودم را دیدم و با آنها صحبت کردم. خانمی که برایمان صحبت میکرد توضیحات خوبی میداد. خانمهایی را دیدم که سالها بود با این بیماری زندگی میکردند اما بسیار باروحیه و سرزنده بودند.
زمانی که نوبت من رسید تا صحبت کنم، بغضم ترکید و شروع به گریه کردم. خانمی خندید و گفت ای بابا ایدز داری، بیماری لاعلاج که نداری، چرا گریه میکنی؟ هر هفته در کلاسها شرکت کردم، کمکم به زندگی امیدوار شدم. دارو هایم را شروع کردم. در خانه قلاببافی میکنم اما هنوز دل راضی نمیشود که سر خاک شوهرم بروم. او را نبخشیدهام اما کار میکنم و فرزندانم را بزرگ میکنم.
جوانان چه میدانند؟
هیوا، دختری پانزدهساله با لحنی رک و بدون هیچ ابایی میگوید: ای بابا خانم این مسأله را بچههای دبستانی هم میدانند که ایدز چطور منتقل میشود. البته جرأت نداریم در خانه حرف بزنیم یا سؤالی بپرسیم. در مدرسه که بدتر، به چشم دختر فاسد نگاهمان میکنند. من تا به حال با پسری دوست نبودهام اما اگر اطلاعات کافی داشته باشم چه ایرادی دارد؟ اگر کسی بخواهد آگاهی داشته باشد دیگران فکر میکنند حتما قصد انجام کار بدی دارد. حتی در کلاس زیستشناسی هم نمیشود سؤال پرسید. فردا روز به دانشگاه میرویم، چرا نباید بدانیم که چطور از خودمان مراقبت کنیم؟ هم پدر و مادر و هم معلمانمان فکر میکنند هنوز بچه هستیم و اگر حرفی بزنند چشم و گوشمان باز میشود. ما اگر سؤالی داشته باشیم از همدیگر میپرسیم یا در اینترنت دنبال جواب آن میگردیم. خیلی وقتها هم جواب اشتباهی گرفتهایم. نمیدانم چرا بزرگترها فکر میکنند عقل نداریم.
مهشید، دختری ۱۷ ساله است که با نگاهی عاقل اندر سفیه میگوید: زمانی که مادرم به سن من بود برادرم دوساله بود اما با گذشت دو دهه فکر میکند من بچه و نادانم. من و هم سن وسالهایم خیلی بیشتر از آنچه خانواده فکر کند، میدانیم، پس چه بهتر که دانستههایمان درست باشد، نه اشتباهاتی که در گوگل یا از دهان همدیگر میشنویم. دختردایی من در فرانسه زندگی میکند و دوسال است که آموزشهایشان در این زمینه شروع شده. اگر ما هم اطلاعات درستی داشته باشیم بهتر میتوانیم از خودمان محافظت کنیم. اطلاعاتی را که از دخترداییام میگیرم با دوستانم به اشتراک میگذارم و با هم صحبت میکنیم. شاید باور نکنید اما حس میکنیم قویتر شدهایم. اگر ما را کودک و نادان فرض نکنند و باور کنند که بزرگ شدهایم و حق داریم اطلاعات درستی داشته باشیم شرایط راحتتر میشود و ما هم کمتر خطا میکنیم.
علی، نوجوان شانزده سالهای است که با عصبانیت میگوید: ای بابا خانم حوصله دارید! بعد هم راهش را میکشد و میرود، اما بعد از چند قدم برمیگردد: خانم من خودم اچ آی وی مثبت هستم. مادرم از پدرم گرفت و من هم از مادرم. پدرم بهدلیل عفونت شدید از دنیا رفت، مادرم هم سرطان دارد و اگر او هم از دنیا برود، به جز یک مادربزرگ پیر، دیگر کسی را ندارم. کل خانوده پدری و مادریام با ما قطع رابطه کردهاند و ما را عامل سرشکستگی و خجالت میدانند، در صورتی که هیچکدام مقصر نبودیم. پدرم قبل از ازدواج مدتی اعتیاد داشته و برای تهیه مواد به خانهای میرفته و در آنجا با یکی از خانمها رابطه داشته اما پس از کمتر از یک سال ترک میکند، یک سال بعد از پاک بودنش با مادرم ازدواج کرده و خودتان بقیهاش را میدانید.
یکی از کودکان کار، دختر کوچکی است با کاپشنی که چند سایز از خودش بزرگتر بهنظر میرسد. دمپایی به پا دارد. صدایش میکنم، متوجه نمیشود. بیاختیار دستم را روی شانهاش میگذارم و یکباره متوجه میشوم کار اشتباهی انجام دادهام. دستم را میکشم و میگویم معذرت میخواهم خانم کوچولو که بدون اجازه به شانهات دست زدم. با تمام معصومیتش لبخند زیبایی میزند و میگوید: خاله اشکالی ندارد، ناراحت نشوید، همه به من دست میزنند. من دوست ندارم، چون بعضی عموها اذیتم میکنند ولی میترسم حرفی بزنم.
کلمات از ته دلش مانند آوار بر سرم فرو میریزد. میخواهم چیزی بگویم اما بغض راه گلویم را بسته است. لبخندی تلختر از زهر در صورتم مینشیند. او هم سرش را پایین میاندازد و میرود. شاید با همه کودکیاش درد را در چشمانم میبیند و تنهایم میگذارد بلکه کمی شرمنده شوم.
من و تمام منهای جامعه و منهایی که در رأس قدرت هستند، به چنین تلنگرهایی نیاز داریم تا به یاد بیاوریم که همه ما علاوه بر خودمان در قبال جامعه مسئول هستیم. برای از بین بردن هر نوع آسیب اجتماعی یک روز یا یک هفته در سال کافی نیست، این کار عزم ملی را میطلبد و عزم ملی، آموزش صحیح، اصولی و بهموقع را.
اگر تمام آگاهی های لازم از سنین کودکی آموزش داده شود، کودک میتواند یاد بگیرد تا از خود در برابر هر نوع آسیب درونی و بیرونی محافظت کند. مسئولان آموزش و پرورش میتوانند آموزشهای اصولی محافظت از خود را مطابق با موازین اسلامی و فرهنگ کشور ارائه دهند. وظیفه رسانهها هم از آموزش و پرورش کمتر نیست. نسلی که از زمان آموزش آن گذشته از طریق رسانهها بهخصوص صدا و سیما باید اطلاعات بگیرد. آگاهیرسانی از طریق صدا وسیما میتواند در کاهش این بیماری و از بین رفتن انگ و تبعیض نسبت به بیماران مؤثر باشد و تکتک افراد جامعه نیز باید مسئولیت خود را درباره این موضوع ادا کنند.
code