* در دوره ما که علم و تکنولوژی بسط یافته است، فلسفه چه مقامی دارد و چه میتواند بکند یا ما چه نیازی به آن داریم؟
* کسی منکر نیست که علم و تکنولوژی بسط یافتهاست ولی با فلسفه و حکمت متعالیه چه تعارضی دارد؟ حقیر در موارد متعدد احتیاج پیدا میکنم به روایات رجوع کنم (ازجمله روایات عقل و جهل در اصول کافی تألیف شیخناالاقدم کلینی «قده») و در مواردی که به مشکل برمیخورم ناچار رجوع میکنم به شرح ملاصدرا بر اصول کافی. «ملاصدرا» فلسفه خود را «حکمت متعالیه» نام نهاده است از آن لحاظ که در مواقع مقتضی به آثار ارباب عرفان مراجعه مینماید. این مرد بزرگ یعنی بزرگترین حکیم در الهیات در دوران اسلام، با استمداد از مبانی و قواعدی که در اسفار اربعه و حکمت متعالیه تحقیق نموده است و به اعتبار مقام جمع از عنوان حکمت متعالیه استفاده کرده و به لحاظ تفضیل، به این اثر بینظیر خود اسفار اربعه اطلاق نموده است.
این حکیم ارجمند، آنچنان معضلات را از روایات حل میکند که عقل در حیرت فرو میرود.
هستند کسانی که از طریق علم کلام یا به وسیله فکر بکر خود، احادیث مشکل را شرح دادهاند ولی مطالبشان گویی فقط برای سردرگمی عوام یا مدعیان نازلتر از عوام مناسب است. در اصول و پایة عقاید نتوان به نقل تمسک جست. در مباحث مربوط به مبدأ و اسماء و صفات الهیه و معاد و اثبات وحدت واجب و نفی تعدد مبدأ و آنچه از این قبیل است جز با دلایل محکم عقلی نتوان به جایی راه برد.
مرحوم مجلسی، محدث نامی گفته است: «بر اصل وجود مبدأ عقل حاکم است اما برای اثبات وحدت حق تعالی به دلیل نقلی تمسک مینماییم.» نباید به این قبیل از اجتهادات به جرح و تثریب قائل پرداخت، فقط باید به خدا پناه برد.
منظور آن است که یکی از قواعد توحید پیدایش شرح صدر در حل معضلات مباحث عویصه است. باید به عرض برسانم حکمت به طریقة ملاصدرا طالب دارد و ما نباید از پذیرش دانشجویان غربی که طالب حکمت متعالیه و عرفان هستند خودداری کنیم.
حکمت متعالیه با تصوف اسلامی درهم آمیخته است. جان کلام آنکه هرکس بخواهد مشکلات عرفان نظری را خوب درک کند و زودتر به سر منزل مقصود برسد باید یکی از آثار صدرالمتألهین را به دقت بخواند و کتاب «الشواهد الربوبیه فی المناهج السلوکیه» بهترین مقدمه برای درک آثار عرفانی است.
علاقهمندان ادبیات فارسی، به فراگیری تصوف احتیاج مبرم دارند. «اشعه اللمعات» جامی، شرح بر لمعات عراقی که یکی از بهترین آثار عرفانی است، مشتمل است بر یک دوره عرفان.
عراقی بعد از قرائت «فصوص الحکم» نزد شیخ کبیر صدرالدین رومی قونوی، «لمعات» را تألیف کرد. نزد حقیر شرحی بر یکی از آثار قونوی موجود است که شارح محقق این اثر در مقدمه نوشته است: استاد به من امر فرمود، این کتاب را به «املح الالسنه» شرح نما. زبان فارسی در مراکز علمی روم زبان دانش بود. شیخ کبیر به فارسی تدریس میکرد. او «مشارقالدراری» را به فارسی برای اصحاب خود و اصحاب ناظم تائیه در قونیه و شام و مصر به فارسی تدریس نمود و به اشعار فارسی استشهاد میکرد. یکی از استادان فرمود، «فصوص» ابن عربی را نمیشود فهمید. عرض کردم در سنین جوانی «آن بهار زندگانی» باید یکی از آثار عرفانی از جمله «اشعه اللمعات» را نزد کسی که خوب بفهمد مقدمتاً خواند، بعد رفت سراغ «فصوص» و نزد معلم این فن، زیرا فراگیری دقیق اصطلاحات و مسائل آن در سنین بالاتر از سیسالگی ممکن نیست.
* میان فلسفه و دین چه نسبتی وجود دارد؟ بعضی از پژوهندگان و محققان فلسفه گفتهاند که فلسفه اسلامی و فلسفه مسیحی تعبیراتی هستند که بر سبیل مسامحه به کار رفتهاند وگرنه فلسفه نه اسلامی میشود نه مسیحی. نظر حضرتعالی چیست؟
* مفهوم فلسفه نه اسلامی است و نه مسیحی. اما فلسفه ادواری را طی کرده تا وارد دنیای اسلام شده است. در ابتدای ورود، با اهتمام مأمون عباسی خلیفه عاشق علم و دانش، آثار قدما به زبان روز یا به زبان مسلمین ترجمه شد. سپس به اصلاح مطالب فلسفی پرداختند. باید توجه داشته باشید که در آن دوره همه آنچه که ترجمه شد و به صورت مناسب و قابل فهم درآمد الهیات صرف نبود، مشتمل بر یک دوره کامل از علوم ریاضی و طبیعی از جمله طب و موسیقی هم بود.
در قرآن و کتب معتبر احادیث، مباحث و مسائل بسیاری وجود دارند که فهم آنها بسیار غامض و دشوار است. مثلاً همه معضلات مربوط به مبدأ و مباحث مربوط به شئون مبدأ از دشوارترین مباحث و مسائلند. مسائل مهمی که رابطه با نشئات بعد از مرگ وجود دارند، از غامضترین موضوعاتند؛ چه آنکه نه تنها انسان بعد از موت، با عوالمی دیگر سر و کار دارد بلکه تمامی موجودات دارای حشر و معادند. در این زمینه همه ادیان سماوی اتفاق دارند.
فقها فقط به فروع احکام میپرداختند، اما متکلّم با مسائل کلامیه از دین دفاع مینماید و لازم نمیداند که در همه جا به ادلّه موجب یقین استدلال کند. اغلب مفسران از طریق تسلط به لسان یا زبان عرب و آموختن معانی و بیان، قرآن و حدیث را تفسیر نمودهاند. اما مشکل آنجاست که تلفیقات متکلمان که بر اصول صحیح استوار نیست در تفسیر جا باز کرد؛ از جمله مبانی اشعریه و معتزله، اگر چه آثار با ارزشی نیز از آنان باقی مانده است، اما فی الحقیقه اینها دو فرقه از متکلمینند که حقیقت تفسیر به رأی را باید در آثار این دو طایفه مشاهده کرد. در آثار محققان از اقدم حکمای یونان، آثار مشترک و گاهی شبیه به مأثورات نبویه و گاهی شبیه به مضامین کتاب و سنت دیده میشود؛ در اوصاف جنّت و دوزخ و تجسم اعمال و بسیاری از مسائل اساسی. اما نباید موجب اعجاب شود؛ چه آنکه «العلم لیس وقفاً علی قوم دون قوم.»
سقراط، معلم افلاطون گفته است: «الذین یرتکبون الکبائر فانهم یلقون فی طرطاوس (طرطارس) و لایخرجون منه ابداً» و مراد از کسانی است که غوطهور در معاصی کبیرهاند، اینها در آتش جهنم بودند از آن دلیل که معصیت روح آدمی را به انحطاط میبرد. به تدریج در شکل و صورت مناسب در معاصی شده و توغل در معاصی هم منشأ استجلاب عذاب شده و « لا خلاص لمن کان اکثر همومه الدنیا». طرطاوس را معنی کردهاند به «گودالی تاریک در زیر دوزخ که فاصله آن با زندان چندان است که فاصله زمین با آسمان، و همان اصطلاح یونانی است که چیزی شبیه به جهنم است…»
این مضمون در کلام ابن عربی و مشایخ عامه و خاصه موجود است.
در فتوحات مکیه (باب الحادی و التسعین) مذکور است: «… آن جهنم من اعظم المخلوقات و هی سجن الله الاخره؛ و سمیت جهنم لبعد قعرها. یقال، بئر جهنم، اذا کانت بعیده القعر.»
در کتاب «اثولوجیا» نیز مطالب و مسائلی که با مأثورات ادیان سماوی شباهت دارند کم نیستند. اما فلسفه و حکمت متعالیه در دوران اسلامی و از زمان فارابی و ابن سینا، رئیس و شیخ الفلاسفه نضج یافت. به تدریج متکلمان مخالف فلسفه و اتباع شیخ اشعری به جنگ با فلاسفه برخاستند و اشکالاتی به مبانی فلسفه وارد نمودند. غزالی «تهافت الفلاسفه» را نوشت. از جمله مشاجرات که مبانی عقلی را برخلاف اسلام تشخیص داده، مشاجرة اشعریه با فلاسفه بود و یک دروغ بزرگ نیز ابوحامد در اول «تهافت» مرتکب شد و گفت «من از مذهب و مسلک خاصی طرفداری نمیکنم.» ابوحامد ابقاء به احدی نکرده است و سقراط، بقراط، افلاطون و ارسطو همه و همه را با یک چوب به فلک بسته است.
یکی از عرفای بزرگ دوره اسلام شیخ المشایخ عبدالکریم جیلی، مطلبی بیان کرده و آن را مستند به کشف صریح دانسته و در جزء دوم «انسان کامل» (ط قاهره، ص ۳۲) درباره افلاطون الهی گفته است:
«و لقد اجتمعت بافلاطون الذی یعدونه اهل الظاهر کافراً و رأیته و قد ملأ العالم الغیبی نوراً و بهجه، و رایت له مکانه لم ارها الا لآحاد من الآولیاء فقلت له: من انت؟ فقال: انا قطبالزمان و واحد الاوان…»
ما درباره حکمت متعالیه در عصر ما و نحوه ارتباط آن با کتاب و سنت، در مقالهای جداگانه بحث خواهیم کرد. مراجعه انسان وارد به مسائل عقلی و به مجلد الهیات «اسفار» و حل عویصات از ناحیه عقل مستقل و مستقم ورزیده بهترین شاهد صدق است. هرجا که الهیات نضج کامل گرفته است، مستند به بحث و درس و توجه به سلطان وجود است. الیه «ای الحق» یصعد الکلم الطیب (یعنی نفوس کمل) و العمل الصالح یرفعها.
* بعضی فیلسوفان عصر حاضر به جای تحقیق در مسائل فلسفه، بیشتر میخواهند بدانند که فلسفه از کجا و چرا و چگونه آمده است؟ بنابر نظر این گروه، مسائل فلسفه حداکثر مسائل تاریخیاند نه مسائل همیشگی بشر. نظر شما چیست؟
* فیلسوفان عصر از چه قماشی هستند که نام فیلسوف بر خود نهادهاند و نمیدانند فلسفه از کجا آمده است! باید به این اصل توجه کرد که در سلاسل فلاسفه، فیلسوف اولی وجود ندارد مگر آنکه صاحب نفس قدسیّه باشد و ملهم از غیب وجود. ممکن است اقبال اشخاص به تکنولوژی و فوائد چشمگیر آن، بشر را به طرف مادیات سوق دهد و در حدّی قرار گیرد که وقت تفکر عقلی را از او بگیرد ولی انغمار در مادیات اگر به حدی برسد که انسان هویت خود را گم کند و خواستهای نفس اماره را اجابت نماید، تبدیل به جانور میشود:
آدمیزاده اگر دفع کند شهوت نفس
آدمیخوی شود ورنه همان جانور است
چه بسا انسانهایی که عمری دم از معرفت حق زدند ولی در عمل معشوق خود را در دنیا جستجو نمودند و برخی نیز زبانشان بسته بود و با تمامی وجود حق را میطلبیدند.
اما تاریخیبودن الهیات و اعتقاد بر اینکه در مقطعی از تاریخ، الهیات (اعم از الهیات بالمعنی الاعم و الاخص) به تاریخ میپیوندد، کلامی است در نهایت ابهام؛ چه آنکه ممکن است مخالفان فلسفه در حوزههای علمی قدرت پیدا کنند و باز هم از برای فلاسفه و عقلا مشکل بیافرینند. دورانی در بخارا وجود داشت که کتاب «شفا» را به قیمت گران میخریدند و در روز معین جارچی جار میزد و مردم را جمع میکرد و با حضور قشریان و برخی صوفیه آن را آتش میزدند. تصور نکنید این نوع مجانین در قرن ما وجود ندارند.
صدرالمتألهین حکمت متعالیه را به سبکی نو که خواص آن را میپسندند تحریر کرد. بین مباحث فلسفی و عرفانی وجه جمعی و تلفیقی به وجود آورد. صدرا در کتاب عظیم خود «اسفار»، با احاطهای تام و ذوقی خاص به آثار این طایفه نظر افکند و فرمود «لکن لحسن ظننا بهذه الاکابر لما نظرنا فی کتبهم و علوماً غامضه مطابقه لما افاضه الله علی قلوبنا و الهمنا به مما لانشک فیه و نشک فی وجود الشمس فی رابعه النهار، حملنا ما قالوه و جهنا ما ذکروه حملاً صحیحاً و وجهاً وجیهاً فی غایه الشرف و الاحکام کما سنشیر الیه انشاء الله؛ مع ان ظواهر اقوالهم بحسب النظر الجلیل… بأقل من کلام المعتزله…» وگرنه در کلمات عرفا، بهویژه در آثاری نظیر «فتوحات مکیه» به حسب ظاهر مطالب قابل خدشه و ایراد کم نیست.
* در شرایطی که گوشها برای شنیدن سخن حکمت گشوده نیستند، اهل حکمت چه میتوانند و چه باید بکنند؟
* هرگز حکمت از علومی که عالمگیر باشد، نبوده است و نخواهد بود. تعلیم و تعلم آن اختصاص به خواص دارد و علمی که خاص خواص است محتاج به شنوندگان میلیونی نیست.
اگر گوشی تاب شنیدن مباحث توحید و شئون خاص توحید، از قبیل صفات الهیه و احاطه قیّومیه حق و سریان حقیقه الحقایق در مظاهر خلقیه و مباحث خاص معاد و نشئات بعد از موت و لزوم تهذیب نفس از رذایل و تحلیه و آرایش آن به فضایل اخلاقی را نداشته باشد، نمیتواند به محیط اسرار فلسفی و عرفانی وارد شود. مولوی خودمان تکلیف او را معین کرده است:
گوش خر بفروش و دیگر گوش خر
کاین سخن باور ندارد گوش خر
آنهایی که در مباحث برهانی و مبانی عرفانی شک دارند و از برهان گریزان یا از جاهلانی هستند که استعداد فهم مسائل لطیف و دقیق را فاقدند و خود نمیفهمند که نمیفهمند. یا محضر استاد متضلع را درک نکردهاند یا از آن طایفهاند که صرفاً ذوق و استعداد و قریحه درک علوم ادبی و تاریخ و علومی از این سنخ را واجدند، ولی فاقد قریحه خاص حکمت متعالیه و ذوقیات و عرفانیاتند؛ این نوع از خلق بهتر است دنبال مطلوب خود بروند.
* آیا لازم است که فلسفه غرب را هم بیاموزیم یا میتوان فقط به فلسفه اسلامی اکتفا کرد؟
* وجود استادی که خود قدرت تجزیه و تحلیل فلسفه جدید را دارا باشد مطلوب است. ولی برای ما لازم شرعی نیست که فلسفه جدید بیاموزیم ولی کمتر میتوان کسی را پیدا کرد که کتابی از فلسفه جدید ترجمه کردهباشد که به کار آید. آنچه از کانت و دکارت در فلسفه دیدهام که دست مترجمان به آن رسیده است، قابل مناقشات کثیره است و مطلقاً عمق فلسفه ملی خودمان را ندارد. به عقیده من فلسفه جدید از عالم فلسفه تنزل کردهاست و به یک نوع احساسگرایی مبدل شده است.
* آیا دیدن دین و عرفان با چشم غربی، دین و عرفان را مغشوش نمیکند؟
* جواب آنکه تا آن غربی چه کسی باشد؟ در هوش و پشتکار غربیها شکی وجود ندارد. غربی اگر عرفان را با مقدمات و شرایط آن در جوانی فراگیرد و نیز در محیط دینی و در سن مناسب، با دلیل و برهان با دین آشنا شود، فرقی بین دید غربی او و چشم شرقی وجود ندارد. این نکته بر ما مسلم است که آنچه در اسلامشناسی به قید تحریر درآمده است، از مردم غرب است.
نباید از این نکته غفلت کرد و گمان داشت که اگر کسی یک دوره فقه آموخت، اسلامشناس نیز است. پایههای اسلامشناسی را باید در اصول عقاید و شناخت قرآن و روایات معتبر و اعمال حضرت رسالت پناه (ص) در طول زندگی ظاهری ایشان پیدا یا کشف نمود. زیرا آن حضرت، واسطه نزول خیرات و برکات بود. همچنین در سیره و سخن علی (ع) امیر ارباب حق و یقین، که روش دوران بعد از رحلت جناب ختمی مرتبت و چند سال خلافت او و کیفیت زندگی و کلمات معجز نظام آن حضرت، نشاندهنده راه مستقیم و سلوک در طریق حقیقت است.
* از دید حضرتعالی، شیوه یا برنامه مناسب آموزش فلسفه چیست؟
برنامه مناسب برای آموزش فلسفه بر چند اصل مهم مبتنی است؛ از جمله انتخاب دانشجوی بسیار باهوش نه دانشجوی وامانده از تمامی رشتههای دانشگاهی، وجود استعداد مناسب با فلسفه در طالب علم و نیز وجود شوق به این علم.
در عصر ما کتب تحصیلی در رشته فلسفه، آثار صدرالحکماست و حکمت متعالیه او، ناظر به فلسفه مشاء و اشراق است. مبانی تحقیقی او چه به اعتبار ظاهر و چه به لحاظ باطن، آمیخته با تصوف و عرفانند؛ گاهی مطلبی را تقریر مینماید که بسیار مهمند ولی با کمال اختصار، چنانکه شخص غیر متضلّع از آن میگذرد. در جایی میفرماید: «کما ان الوجود زائد علی الماهیه، زائد علی وجود الممکن»، یعنی مفهوم وجود بالاتفاق زائد بر ماهیت است و در مرتبه ذات ماهیت قرار ندارد. این معنا مورد اتفاق کافّه حکما و متکلمین است. اما قائل به این معنی که مفهوم وجود زائد بر نفس وجودات خاصّه امکانیه باشد، صدرالمتألهین است و با کمال اختصار مطلب را به روش ارباب عرفان تقریر کرده است که وجود ممکن نیز فقط اعتبار جهت حمایت از سلطان وجود تحقق دارد.
* فلسفه در فرهنگ عصر حاضر چه شأن و مقامی دارد؟ آیا حکمت متعالیه، مناسب و پاسخگوی مسائل فلسفی عصر
ماست؟
فلسفه به طریقهای که عرض شد مطلوب کسانی است که طالب معرفت حقند و آن چه مرتبط به حق و معبود مطلق است. این طریقه قبایی نیست که برای هر قامتی دوخته باشند. درباره حکمت متعالیه و اهمیت آن باید مفصل بحث کرد.
code