واکاوی سرودهای انقلابی -۲
ادامه حکایت آن مرد و بوی گل سوسن ….
حسن فرازمند
 

در شمارۀ قبل برایتان ازسراینده و سازندۀ سرود«بوی گل سوسن ویاسمن آید»نوشتم و این که او سالها همسایۀ یک خبرنگار بوده و او را به درستی نمی شناخته است و سال ها بعد که به او ماموریت می  دهند تا برود با آن مرد مصاحبه کند؛ او درنهایت شگفتی متوجه می  شود که این شخصی که باید برای گفتگو با وی به دیدارش برود، همان کسی است که از تراس رو به کوچه ای درخیابان طالقانی، فوتبال او و دیگر بچه  های کوچه را تماشا می کرده وبه آنها پول می داده تا بروند برایش غذا بخرند.اکنون دنباله ماجرای کشف سراینده این سرود را از زبان آن خبرنگار شگفت  زده پی
می گیریم.
«زنده‌یاد ابرآویز در زمان فعالیت خود، سرایندۀ سرودهای متعددی، ازجمله«بوی گل سوسن و یاسمن آید»،«خمینــی ای امــام»، «الله الله» و«میـدان  شهــدا» بـود. به عبارتی، علاقه این شاعر و آهنگساز فقیــد موسیقی به امـام  خمینــی(ره) و انقلاب اسلامی ایران بود که باعـث شـد تا از همــان روزهـای ابتدایــی پیـروزی انقـلاب، فعالیت مستمر خود در ساخت سرودهای انقلابی را آغاز کند و آثار متعددی را در این زمینه ثبت و ضبط نماید.
مرحوم ابرآویز با مشورت گرفتن از رهبران انقلاب، شهید دکتر بهشتی، آیت‌الله خامنه‌ای و آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، تصمیم گرفت بضاعت هنری خود و سازمان تبلیغاتی باتجربه‌اش را در پیشبرد اهداف انقلاب، به خدمت بگیرد. مرتضی قاضی، محقق تاریخ شفاهی و خاطره‌نگار استاد ابرآویز در یادداشتی، زندگینامه مختصری از این موسیقیدان برجسته را منتشر کرده که بدین شرح است:
استاد محمدعلی(منوچهر)ابرآویز در سال ۱۳۱۷ در محله عودلاجان تهران متولد شد. تحصیلات خود را تا اخذ دیپلم در تهران انجام داد و سپس برای ادامه تحصیل در رشته رفتارشناسی به آلمان و سپس کانادا سفر کرد. درحدود سال ۱۳۴۱ به ایران مراجعت کرد و در طی ۷ سال به فعالیت در مطبوعات و رادیوی آن زمان پرداخت.
او در سال ۱۳۴۲ با مشاهده صحنه شهادت یکی از جوانان انقلابی در حوالی میدان ارگ، تصمیم به ترک رادیو گرفت و دیگر به آن سازمان بازنگشت و تنها به فعالیت‌های مطبوعاتی خود ادامه داد. ابرآویز از سال ۱۳۴۷ سازمان تبلیغاتی پرقدرتی را راه‌اندازی کرد که این سازمان تا زمان پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷ پابرجا بود.
در طی این دوره، ابرآویز به واسطۀ فعالیت‌های موفق تبلیغاتی فرهنگی‌اش در زمینه جمع‌آوری کمک برای زلزله بوئین زهرا، موفق به دریافت جایزه جهانی تبلیغات از سازمان بین‌المللی تبلیغات
می‌شود.

ترانه سرای مخترع در انگلیس
این شاعر و آهنگساز، درتابستان ۱۳۵۷ که برای ثبت اختراعی به انگلیس سفر کرده بود، از طریق تلویزیون از اخبار انقلاب ایران مطلع شد و خود را به سرعت به ایران رساند.
ابرآویز اعضای گروه سرود خود را با همفکری شهید دکتر مفتح و مرحوم آیت‌الله طالقانی،از جوانانی که در مجالس این بزرگواران شرکت داشتند، انتخاب و فعالیت خود را شروع کرد.
استاد در اوج روزهای حکومت نظامی رژیم شاه با هزینۀ شخصی خود یک استودیوی موسیقی اجاره کرد. اعضای گروه سرود را در آنجا گرد آورد و به شکل مخفیانه و به دور از چشم نیروهای اطلاعاتی و نظامی رژیم، به تولید و ساخت سرودهای انقلاب پرداخت.
حاصل این دوره از فعالیت‌های ابرآویز و گروه وی، تولید ۱۸ کاست موسیقی انقلابی ماندگار در ماه‌های منتهی به پیروزی انقلاب بود. سرودهایی که بعضاً با ذائقه و هنرمندی خود وی در مقام شاعر و تنظیم‌کننده، به گوش مردم رسید و جاودانه‌هایی همچون:«بوی گل سوسن و یاسمن آید»، «معمار و طراح حرم» و «سمفونی ۱۷ شهریور»را آفرید. سرودهایی که فقط با طبل و سنج برای مردم روایت می‌شد.
قاضی در نوشته خود ادامه می‌دهد: سرودهای وی ارکستر نداشت و شعارهای مردمی، تنها با سنج و طبل بیان می‌شد. سرودهای خاطره‌انگیزی که ابرآویز در طی شش ماه مانده تا پیروزی انقلاب تولید کرد، نه تنها تا ماه‌ها پس از پیروزی انقلاب از رادیو و تلویزیون جمهوری اسلامی ایران بازپخش می‌شد و به مردم مبارز ایران روحیه و انگیزه می‌بخشید، بلکه هنوز هم که هنوز است، هرگاه که پخش می‌شود، برانگیزانندۀ احساس و یادآور
آن روزهاست.
ابرآویز در سال‌های پس از پیروزی انقلاب، چند سالی در خارج از کشور زندگی کرد و چند سال قبل به ایران بازگشت و برای مدتی مشاور فرهنگستان هنر بود.
وی در سال‌های اخیر به تنهایی زندگی می‌کرد و از تنهایی رنج می‌برد. خوشبختانه خاطرات و زندگی هنری او در سال‌های اخیر به همت واحد تاریخ شفاهی دفترمطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، به صورت تصویری ضبط و ثبت شده است و قرار بود از کتاب خاطرات او نیز رونمایی شود.

ضبط های شبانه در استودیوها
ابرآویز و گروهش، شب‌ها پس از غروب به استودیو می‌رفتند و صبح زود بیرون می‌آمدند. با پای برهنه وارد استودیو می‌شدند تا جای پای کسی روی زمین نماند. تمام درها و پنجره‌ها را می‌بستند تا صدایی به بیرون درز نکند و هرچند دقیقه، در سکوت، پنجره‌ها را باز می‌کردند تا هوا عوض شود.
استودیو درمحله‌ای ارمنی نشین واقع شده بود و هموطنان ارمنی تا جایی که می‌توانستند با آنها همکاری می‌کردند. حتی از پشت پنجره‌ها کشیک می‌دادند و وقتی ماشین گشت از آن حوالی عبور می‌کرد، با زنگوله‌ای که به سر طنابی بسته بودند، مطلع شان می‌کردند تا دست از کار بکشند.
محمدعلی ابرآویز که سال‌های پایانی عمرش در انزوا و تنهایی گذشت، روز ۲۱ بهمن سال ۱۳۸۶ زمانی که به همت دفترموسیقی سازمان صدا و سیما برای او آیین نکوداشتی گرفته بودند، دریکی از معدود گفتگوهای رسانه‌ای که یکی از تلخ‌ترین آنها نیز لقب گرفت، گفته بود: پزشکان می‌گویند بیماری من از تنهایی است. سه چهار سالی می‌شود که دچار بیماری هستم. بیماری  یی که با تنگی نفس بروز
پیدا می‌کند.
ظاهراً این بیماری تمامی ندارد و دچار بیماری‌های متعدد دیگری هم شده‌ام. پزشکان اصرار می‌کنند من را از بیمارستان مرخص کنند، اما یادم افتاد که اگر به خانه بروم، دوباره به تنهایی بازمی‌گردم و این تنهایی دارد مرا خفه می‌کند. وقتی یادم می‌افتد که باید به خانه و تنهایی برگردم، غمگین می‌شوم.

code

نسخه مناسب چاپ