از نظر رهبری این طور نبود که روز اول کسی خود را کاندیدا کند و بعد مردم به او رأی بدهند و او را به رهبری انتخاب کنند و به دنبال آن، رهبر برای مردم تعیین خط مشی کند. واقعیت این است که گروههای زیادی ـ از آنها که احساس مسئولیت میکنند ـ تلاش کردند که رهبری نهضت را به عهده بگیرند، ولی تدریجا همه عقب رانده شدند و رهبر خود به خود انتخاب شد.
شما در نظر بگیرید که چه تعداد از قشرهای مختلف، گروههای اسلامی و غیر اسلامی، در این انقلاب شرکت داشتند. در این نهضت افراد تحصیلکرده، افراد عامی، دانشجو، کارگرها، کشاورزان، بازرگانان، همه و همه شرکت داشتند؛ ولی از میان همه این افراد مختلف، تنها یک نفر به عنوان رهبر انتخاب شد. رهبری که همه گروهها او را به رهبری پذیرفتند. اما چرا؟ آیا به دلیل صداقت رهبر بود؟
بی شک این رهبر صداقت داشت، ولی آیا صداقت منحصر به شخص امام خمینی بود و کسی دیگر صداقت نداشت؟ البته میدانیم که چنین نیست و صداقت منحصر به ایشان نبود. آیا به دلیل شجاعت رهبر بود و این که تنها ایشان فرد شجاعی بودند و غیر از ایشان، رهبر صدیق و صادق و شجاع دیگری وجود نداشت؟ البته کسان شجاع دیگری نیز بودند.
آیا به این دلیل بود که ایشان از یک نوع روشن بینی برخوردار بودند و دیگران فاقد این ویژگی بودند؟ آیا به دلیل قاطعیت رهبر بود و دیگران فاقد قاطعیت بودند؟ می دانیم که قاطعیت منحصر به ایشان نبود. درست است که همه این مزایا به اعلی درجه در ایشان جمع بود، ولی چنین نیست که این مزایا ـ لا اقل با شدت و گسترش کمتر ـ در دیگران نبود. پس چه شد که جامعه خود به خود ایشان را و فقط ایشان را به رهبری انتخاب کرد و هیچ فرد دیگری را در کنار ایشان به رهبری نپذیرفت؟
پاسخ این سؤال برمیگردد به یک سؤال اساسی که در فلسفه تاریخ مطرح میشود و آن این است که آیا تاریخ شخصیت را می سازد و یا شخصیت تاریخ را؟ آیا نهضت رهبر را میسازد و یا رهبر نهضت را؟ اجمالاً می دانیم که نظریه صحیح در این مورد این است که یک اثر متقابل میان این دو، یعنی میان نهضت و رهبر وجود دارد. می باید از یک طرف یک سلسله مزایا و امتیازات در رهبر باشد و از طرف دیگر نیز خصوصیاتی در نهضت وجود داشته باشد.
مجموع این شرایط است که فرد را به مقام رهبری میرساند. امام خمینی رهبر بلامنازع و بلامعارض این نهضت شد؛ چون علاوه براین که واقعاً شرایط و مزایای یک رهبر در ایشان جمع بود، در مسیر فکری و روحی و نیازهای مردم ایران قرار داشتند. حال آن که دیگران ـ آنها که برای کسب مقام رهبری نهضت تلاش میکردند ـ به اندازه ایشان در این مسیر قرار نداشتند.
معنی این سخن این است که امام خمینی با همه مزایا و برتری هایی که دارد، اگر اهرم هایی که روی آنها دست میگذاشت و پافشاری می کرد و جامعه را به حرکت درمی آورد، از نوع اهرم هایی بود که دیگران روی آن اصرار میکردند و اگر منطقی که ایشان به کار می برد، نظیر منطق دیگران بود؛ امکان نداشت ایشان در به حرکت درآوردن جامعه موفقیتی کسب کند.
اگر امام عنوان پیشوای مذهبی و اسلامی را نمیداشت و اگر مردم ایران در عمق روحشان یک نوع آشنایی و انس و الفتی با اسلام نداشتند و اگر عشقی که مردم ما با خاندان پیامبر دارند، وجود نمیداشت و اگر مردم حس نمی کردند که این ندای پیامبر و ندای حضرت علی(ع) یا ندای امام حسین(ع) است که از دهان این مرد بیرون میآید؛ محال بود نهضت و انقلابی به این وسعت در مملکت ما به وجود آید.
رمزموفقیت رهبر در این بود که مبارزه را در قالب مفاهیم اسلامی پیش برد. ایشان با ظلم مبارزه کرد، ولی مبارزه با ظلم را با معیارهای اسلامی مطرح کرد، امام از طریق القای این فکر که یک مسلمان نباید زیر بار ظلم برود، یک مسلمان نباید تن به اختناق بدهد، یک مسلمان نباید به خود اجازه دهد که ذلیل باشد، مؤمن نباید زیر دست و فرمانبر کافر باشد، با ظلم و ستم و استعمار و استثمار مبارزه کرد؛ مبارزهای تحت لوای اسلام و با معیارها و موازین اسلامی.
از جمله اقدامات اساسی این رهبر، مخالفت جدی و دامنه دار با مسئله جدایی دین از سیاست بود. شاید فضل تقدم در این زمینه با سید جمال باشد. سیدجمال شاید نخستین کسی بود که احساس کرد اگر بخواهد در مسلمانان جنبش و حرکتی ایجاد کند، باید به آنها بفهماند که سیاست از دین جدا نیست. این بود که او این مسئله را به شدت در میان مسلمین مطرح کرد. بعدها استعمارگران تلاش زیادی کردند تا در کشورهای مسلمان رابطه دین و سیاست را قطع کنند.
از جمله این تلاشها، طرح مسئله ای است به نام «علمانیت»که به معنی جدایی دین از سیاست است. بعد از سید جمال در کشورهای عربی و به خصوص در مصر افراد زیادی پیدا شدند که با تکیه بر قومیت و در لباس ملی گرایی، عربیزم و پان عربیزم به تبلیغ فکر جدایی دین از سیاست پرداختند.
در جامعه ما نیز این مسائل زیاد مطرح شده بود، به طوری که مردم تقریباً آن را پذیرفته بودند، اما همه دیدیم وقتی از زبان یک مرجع تقلید، از زبان کسی که مردم با وسواس کوشش میکنند تا کوچک ترین آداب مذهبی خود را با دستورهای او منطبق بکنند، در کمال صراحت بیان شد که دین از سیاست جدا نیست و به مردم خطاب شد که اگر از سیاست کشور دوری کردهاید، در واقع از دین دوری کردهاید؛ مردم چگونه به جنب و جوش افتادند و به نوعی به بسیج عمومی
اقدام کردند.
یا در نظر بگیرید که مسئله آزادی و آزادی خواهی در جامعه با شدت مطرح بود، با این حال چندان تأثیری در حال مردم نداشت. ولی وقتی همین مسئله از زبان رهبر مطرح شد، یعنی کسی که رهبر دینی و مذهبی است، مردم برای اولین بار دریافتند که آزادی یک موضوع صرفا سیاسی نیست، بلکه بالاتر از آن، یک موضوع اسلامی است و این نکته روشن شد که یک نفر مسلمان باید آزاد زندگی کند و باید آزادیخواه باشد.
در چند سال اخیر مسائلی در ایران به وجود آمد که از جنبه های اقتصادی و سیاسی اهمیت چندانی نداشت، ولی از جنبه مذهبی، آن هم از نظر شعائر مذهبی مهم بود و خود این مسائل در اوج دادن به نهضت نقش مؤثری داشتند. مثلاً یکی از اشتباهات بسیار بزرگ عوامل رژیم این بود که به دلیل غرور فوق العادهای که برایشان حاصل شده بود، در اواخر سال ۵۵ تصمیم گرفتند که تاریخ هجری را به تاریخ به اصطلاح شاهنشاهی تبدیل کنند.
این که تاریخ هجری باشد یا شاهنشاهی، از نظر اقتصادی و سیاسی تأثیر چندانی در حال مردم نداشت. ولی همین مسئله به شدت عواطف مذهبی مردم را جریحهدار کرد و وسیله خوبی برای کوبیدن رژیم به دست رهبر داد. رهبر بلافاصله با طرح این شعار که چنین عملی دشمنی با پیغمبر و دشمنی با اسلام است و معادل است با قتل عام هزاران نفر از عزیزان این مردم، موفق شد در مردم عصیان ایجاد کند و از تحریک وجدان اسلامی آنها به بهترین نحو در جهت پیشبرد نهضت
بهرهبرداری نماید.
بنابراین با بررسی مسئله رهبری و کیفیت و نحوه آن، و با در نظر گرفتن این که مردم در میان افراد زیادی که صلاحیت رهبری داشتند، کدام رهبر را انتخاب کردند و با بررسی و تحلیل مسیری که این رهبر طی کرد و اهرم هایی که روی آنها تکیه نمود و منطقی که به کار برد، به این نتیجه روشن و آشکار می رسیم که نهضت ما واقعاً یک نهضت اسلامی بوده است. با آن که نهضت از سویی خواهان عدالت بود و از سویی دیگر در جستجوی آزادی و استقلال، ولی عدالت را در سایه اسلام می خواست و استقلال و آزادی را در پرتو اسلام جستجو می کرد، و به عبارت بهتر نهضت ما همه چیز را با رنگ و بوی اسلامی طلب می کرد و این، همان خواست و میل ملت بود.
code