منظور این نوشته، نشان دادن موقعیت تربیتى على است در تاریخ انسان و هم نمایاندن فلسفه پیگیرى از این رشته بحث و گفتگو که مخصوصاً نگارنده این صفحات در زندگى خویش زیاد بدان اهتمام ورزیده است و یقین است که دراین گفتار از من توقع داشته نشده که درباره عظمت ذاتى و شخصیت على سخن سر کنم و حتى از آن بیکرانه بحر قسمت یک روزهاى در کوزه ریزم.
چه این کار از بزرگانى همچون ابن سینا و نصیرالدین طوسى بر نیامد که با کلماتى کوتاه دهشت زدگى خود را در برابر این عظمت بتوان عظمت نشان دادند و مبهوت به دیواره تاریخ تکیه کردند. چون واقعیت على همچون واقعیت اسرار بزرگ است که هرچه انسان بدان ها نزدیک شود و بکاود و پى برد، بیشتر مرعوب مىشود و از زبان مىافتد.
درباره شخصیت و عظمت على همین بس که انسان هر چند هم پرمطالعه و دانش اندوخته باشد به اشارهاى بگذرد، زیرا بعد شناسایى على بعد مطالعه و دانشها و مقیاسهاى بشرى نیست.
آن کس که در دریایى بى ساحل و کبود دست و پا مىزند و خورشید را مىنگرد که از سمتى از آب طلوع مىکند و از سمت دیگر در آب فرو مىرود درباره این دریا، چه بگوید؟ جز این که همین قدر بفهماند که در دریا افتادهام و در دامن امواج کوه پیکر این دریا خارهاى گران خاشهاى بیش نیست.
على همان بیکران دریایى است که خورشید همه ارزشهاى زندگى و احساس و شعر انسانى از سویى از آن مىدمد و از سویى در آن غروب مىکند و گنجایش سطح هستى على است که مىتواند تمام فروغ ارزیابى شده وجود را بگیرد و از خود متجلى سازد، انسان در این دریا افتاده چه بگوید؟ جز این که بگوید من هم دستخوش امواج این دریا شدهام.
عشق همیشه از رسیدن به زیبایی هاى عظمت بار و پر غرور سرچشمه مىگیرد و تا ممکن گردد درباره آن زیبایی ها گفتگو و تفسیر شود ولو در حدیث دیگران، چنان مىشود، ولى همین که از حد تعریف گذشت زبان بسته مىشود و چشم دل باز، و عشق در عمق روح ریشه مىدواند و هر دم بر تجلیات و دامنگیرىهایش افزوده مىگردد. کم کم غبار و خاکسترى نمىماند و آتش گل انداخته عشق مىسوزد و مىسوزاند و بى سر و سامان مىکند. عاشقان دیگر سر و سامان
نمىدانند.
واقعیت متجلى على در همه مظاهر زیبایی هاى عظمت پیوند: احساس، نفوذ، دید، عدالت، تقوا، شجاعت، رادى، بزرگى، سخاوت، اصالت احساس وظیفه، انسان دوستى بیکران، حقوقشناسى باریک، یتیم نوازى و زاغه جویى، پیریزى فلسفههاى عمیق، محبت و شور زندگى، ایثار، نیایش و عبادت از گنجایش بدر، ولایت مطلق و نفوذ در روح عالم و تسلط بر ملکوت ماهیات به اذن و اراده خدا، روشن اندیشان را وا داشت، که نه تنها على را پیشواى خود بدانند بلکه به او عشق بورزند، او را بزرگ دارند و بزرگ، آنگونه که انسان ها هماهنگ شوند و انسانى را بزرگ دارند، براى انسانیت، براى حق… براى حقیقت جاودان… براى آن فروغ مطلق و بى انتهایى که از مرزهاى اندیشه مىگذرد.
آنان که به درستى شناختند که باید به فکر انسان باشند، آنان که فهمیدند که باید صخره مانند تکیه گاه پیکرهاى واقع شوند که در پرتو شخصیتش کوچکترین پدیده حقوقى پایمال نگردد و تعلیماتش زندگى سازد و زندگىهاى مرگ گونه را خراب کند، آنان که دانستند که باید بکوشند تا یک روز، در یک اجتماع، یک طفل یتیم، حتى از یک حق خود هم محروم نماند و آنان که به انسان و ارزش انسان ایمان آوردند، رفتند که على را یارى کنند و طنین تکان دهنده این نداى حماسى را همه جا برسانند و همراه نور خورشید به هر کرانهاش بریزند.
این حقیقت ها بود که عشقى خون فرجام و محبتى دامنگیر آفرید و براى اینها واین وظیفه بزرگ انسانى بود که انسان هاى بزرگى همچون:
سلمان فارسى، اباذر غفارى، مقداد کندى، محمد بن ابى بکر، عبدالله بن مسعود، سعد بن عباده، قیس بن سعد، مالک اشتر نخعى، سعید بن قیس همدانى، هاشم مرقال، کمیل بن زیاد، حجر بن عدى، عمرو بن حمق خزاعى، میثم تمار، رشید هجرى، سعید بن جبیر، عبدالله بن عفیف، سلیمان بن صرد خزاعى، عبدالله بن سعید آزدى، محمد ابن ابى عمیر، ابن سکیت و صدها نفر دیگر رفتند وبه جرم على دوستى (که در واقع همان انسان دوستى مطلق بود، چه به گفته روسو: دوستى انسانیت جز دوستى على نیست) سوختند و نابود شدند و خاکستر گرم خود را بر ارواح پاشیدند…
اینها بود که رفتند و تاریخ علىشناسى و تشیع را با خون آزادگان نوشتند و شهداى عظیم کربلا سرود پیروزى خونرنگ خود را در خیمه تاریخ نواختند و بزرگترین سرمشق را به آزدیخواهان و مصلحان دادند.
اینها بود که سادات حسنى و حسینى هر دم در هر گوشه خروج کردند و زندگى خود را با رنگ خون زینت دادند و اولاد على و فاطمه لاى دیوارها گذارده مىشدند و در ساختمان یک شهر اسلامى کار استوانه را به دوش مىگرفتند، و ابو الفرج اصفهانى کتاب «مقاتل الطالبیین» را نوشت.
اینها بود که جوانان شیعه مذهب غیور که آتش عشق على مشتعلشان ساخته بود، در کوچهها و خیابانهاى کوفه حرکت مىکردند و پرچمهاى خونین خود را در میان نخلستانها مىگرداندند و با شعار شور آور «یا منصور امت» هیجان خلق مىکردند.
اینها بود که اصحاب بزرگوار ائمه با چه خون جگرها و دردها و مشقت ها، تعلیمات شیعه را نشر مىدادند، عقیده شناسان و حقوقدانان بزرگ تربیت مىشدند و امام صادق ۴۰۰۰ تن را تربیت مىکرد و جابر بن حیان پدر شیمى را پرورش مىداد.
اینها بود که محدثان و ادیبان و دانشمندانى مانند: شیخ ابوالحسن علان رازى، حافظ بدیع الزمان همدانى، ابوالحسین بن طرخان کندى، ابوالمحاسن رویانى، شیخ ابو على فتال نیشابورى، ابن هانى اندلسى، مؤید الدین طغرائى، شیخ جمال الدین حمدانى، شیخ حسن بن محمد سکاکینى، شمس الدین محمد مکى، حکیم صدرالدین دشتکى، شیخ نورالدین علایى محقق ثانى، شیخ زین الدین عاملى، شیخ شهاب الدین خراسانى، قاضى نورالله شوشترى و… که سر و کارشان با علم و کتاب و مدرسه بود به هیجان آمدند و در راه نوامیس انسانى تشیع شهید گشتند و سر فصل کتاب علم را با خون آذین بستند و خون جوشنده خود را بر افق تاریک پاشیدند و خاطرات «مرگ سقراط» را تجدید کردند، و علامه امینى از پس کرانههاى احساسات خویش دست برآورد و کتاب آنان: «شهداء الفضیله» را نوشت.
اینها بود که شعراى پرشور و متفکر و با شخصیت و مبارزى همچون: نابغه جعدى، فرزدق، کمیت اسدى، سید حمیرى، ابو تمام طائى، دعبل خزاعى، حمانى کوفى،، ابو فراس حمدانى، شرف رضى، عبدى کوفى، اشجع سلمى، کثیر عزه، ابن الرومى، ابوالفتح کشاجم، صنوبرى، مفجع، ناشى صغیر، ابن حماد، ابن طباطبا، ابوالفرج رازى، مهیار دیلمى، ابو العلاء معرى، صفى الدین جلى، ابو حامد انطاکى، قاضى تنوخى، رودکى، فردوسى طوسى، سنائى غزنوى، ابوالحسن تهامى، ابن سنان خفاجى، ابن منیر طرابلسى، اسدى طوسى، کسائى مروزى، ناصر خسرو علوى، حافظ شیرازى، سلمان ساوجى، نظیرى نیشابورى، جمال الدین خلیعى، حافظ رجب برسى، صائب تبریزى، محتشم کاشى، سروش اصفهانى، سید حیدر حلى، عبدالمحسن کاظمى، علامه اقبال پاکستانى، شیخ کاظم ازرى، شیخ محمد رضا سبیبى، سید سعید حبوبى، عبدالمهدى مطر، ملک الشعراى بهار و…
و فلاسفه و حکما و ریاضى دانان و عقیده شناسان بزرگى همچون:
هشام بن حکم، ابن اعلم بغدادى، حسن بن موسى نوبختى، ابو على سینا، ابو نصر فارابى، ابو ریحان بیرونى، خواجه نصیر طوسى، یعقوب کندى، ابو على بن مسکویه، ابو اسحق فزارى، ابو سعید سجزى، ابو زید بلخى، احمد بن یوسف مصرى، احمد بن طیب سرخسى، ابن قبه رازى، ابن مبشر بغدادى، بدیع اسطرلابى، قطب الدین رازى، میر ابوالقاسم فندرسکى، میرداماد حسینى، غیاث الدین کاشانى، ملا عبدالرزاق لاهیجى، جلال الدین دوانى، ابومحمد همدانى، کامل الصباح عاملى و…
و شخصیتهاى ادبى، علمى، حقوقى و اجتماعى مهمى همچون:
شیخ مفید، شیخ صدوق، شیخ کلینى، شریف رضى، شریف مرتضى، خلیل فراهیدى، ابوالحسن کسائى، ابو عقمان مازنى، ابن فهد حلى، شیخ طوسى، قطب الدین راوندى، شیخ طبرسى، امام مرزوقى، ابن ابى جمهور احسائى، علامه حلى، ابوالفتوح رازى، عبدالجلیل قزوینى رازى، ابوالفضل ابن العمید، صاحب بن عباد، ابن طاووس حسنى، شیخ بهائى، علامه مجلسى، مقدس اردبیلى، ملا مهدى نراقى، فیض کاشانى، شیخ حر عاملى، علامه بحرالعلوم، میر حامد حسین هندى نیشابورى، میرزاى شیرازى، سید جمال الدین اسد آبادى، شیخ انصارى، سید محسن امین عاملى، سید حسن مدرس، سید حسن صدر کاظمى، شیخ محمد جواد بلاغى، شیخ محمد حسین کاشف الغطا، سید عبدالحسین شرف الدین، آیت الله بروجردى، شیخ آقا بزرگ تهرانى، امام خمینى، علامه امینى و… و بسیار رهبران بزرگ و مسلحان اجتماعى و رجال علمى دیگر همه مشعل علىشناسى را به دوش کشیدند و اجتماعات با پرتو دانش و تقوا و فضایل خویش به حقایق جاوید و مفاهیم زنده تشیع رساندند و فداکاری هاى خستگىناپذیر و مجاهدات عظیم خود را سرمشق آیندگان قرار دادند. گر چه همواره سد راه هایى خشن نیز داشتهاند.
اینها بود که دانشمند بزرگ ابوریحان بیرونى در کتاب «الاثار الباقیه» عید غدیر را از بزرگترین اعیاد همگانى اسلامى شمرد…
وضیاء الدین مقبلى عالم متبحر اهل سنت، پس از ذکر اسناد حدیث غدیر، گفت:
«فان لم یکن هذا معلوماً فما فى الدین معلوم»
اگر این حدیث، دانسته و ثابت نباشد پس در اسلام هیچ دانسته و ثابتى نیست. (۱)
حافظ ابو العلاء همدانى گفت: «اروى هذا الحدیث بمائتین و خمسین طریقاً: من این حدیث (غدیر) را با دویست و پنجاه سند نقل مىکنم». (۲)
اینها بود که دانشمندان و محدثان بزرگ اهل سنت، فضایل و مناقب على را در کتب خود نوشتند و در سراسر ممالک نشر شد و بازگو گشت و نفوذ کرد و پرورش داد و حتى حقیقت غدیر را که یکى از ریشههاى استدلالى و دینى و الهى تشیع است و بس مهم و قاطع، گروههاى فراوانى از علماى فنى سنت د رکتابهاى معتبر و معتمد خود، حتى در چند «صحیح» نقل کردند…
اینها بود که پیوسته کتاب على «نهج البلاغه» همچون مشعل جاودان افروخته، روى پایه افکار و احساسات اجتماعات قرار داشت و همواره نیز قرار دارد و بیش از صد شرح و تفسیر بر آن نوشته شده و به دهها زبان ، همه یا قسمتهایى از آن گردانده شده است و از شرحهایش یکى شرح شیخ محمد عبده (حکیم و مفتى بزرگ مصر و از پیشوایان حرکتهاى علمى و اجتماعى اخیر آن کشور) است که بواسطه تأثیرات سید جمال الدین و همکارى با او، بیشتر بحقایق تشیع و کلام على (ع) پى برد و بر آن شرح نوشتن و آن کتاب را در همه مصر و بلاد اسلامى عرب پهن کرد و در آغاز شرحش گفت:
«من در مطالعه این کتاب از فصلى به فصل دیگر مىرسیدم و حس مىکردم که پردههاى سخن عوض مىشود و آموزشگاههاى پند و حکمت؛ تغییر مىیابد و گاهى خودم را در جهانى مىیافتم که ارواح بلند معانى با زیور عبارت تابناک، آن را آباد ساخته است.
ابن معانى بلند پیرامون روانهاى پاک و دل هاى روشن مىگردد تا بدانها الهام رستگارى بخشد و به مقصد عالی یى که دارند برساند و از لغزش گاهها دورشان کرده به شاهراه محکم فضیلت و کمال بکشاند. و گاه مىیافتم که عقلى نورانى که هیچ شباهتى با اجسام ندارد از عالم الوهیت جدا گشته و به روح انسانى اتصال یافته او را از لابهلاى پردههاى طبیعت بیرون آورده و تا سرا پرده ملکوت اعلى بالا برده است و تا شهودگاه فروغ فروزنده آفرینش رسانده است…»
از ترجمههاى نهج البلاغه، یکى اثر مرحوم جواد فاضل است که بارها به نام «سخنان على» به چاپ رسیده است. من به طبقه جوان یکسر، توصیه مىکنم که این کتاب را بگیرند و همیشه داشته باشند و در هر شبانه روز ولو مقدار کمى از آن بخوانند حتى آن جوانان که خود را از دین کنار مىکشند (در صورتى که به اصول شریف انسانیت پاى بند باشند) پذیرفتن این توصیه مهرآمیز چندان زحمتى ندارد. بروند و با على آشنا شوند و به همین که از او نامى بشنوند، بس نکنند، تا بنگرند که اگر دین همانست که على داشته و بدان مىخوانده، باید دین داشت و باید به استوارى در دین سر بلند بود… و باید در تمام فراز و نشیب هاى زندگى از فروغهاى این مرد جاودان هدایت جست.
اینها بود که حتى از غیر مسلمین دهها نویسنده و فیلسوف و ادیب بزرگ در سراسر جهان درباره عظمت على (ع) مقالهها و کتابهاى مختصر و مفصل نوشتند و کسانى مانند بارون کارادیفو، توماس کارلایل، جبران خلیل جبران، امین نخله، نرسیسان، گابریل انگیزى، جورج جرداق، بولس سلامه، میخائیل نعیمه، فؤاد جرداق و… در تجلیل امام سخنها گفتند، و از آن میان کارلایل انگلیسى گفت: «… و امام على جز این ما را گنجایش ندارد که او را دوست بداریم و بدو عشق بورزیم» و نرسیسان فاضل مسیحى گفت: «اگر این خطیب بزرگ در عصر ما، هم اکنون بر منبر کوفه پا مىنهاد، مىدیدید که مسجد کوفه با آن پهناوریش از شاپوهاى اروپائیان موج مىزد، مىآمدند تا از دریاى سر ریز دانش او روحاشان را
سیراب سازند»…
اینها بود که شبلى شمیل دوست بخنز و طبیعیدان معروف گفت: «الامام على بن ابى طالب عظیم العظماء، نسخة مفردة لم یرلها الشرق و لا الغرب صورة طبق الاصل، لا قدیماً و لا حدیثاً».
اینها بود که بولس سلامه بیروتى حقوقدان مسیحى در اثر ادبى و بدیع خود سرود: «شب هایى که بیدار بوده با درد و رنج مىگذراندم، افکار و تخیلاتم مرا به گذشته کشانده و شهید بزرگ امام على و سپس امام حسین به یاد من مىآمدند، یک بار براى مدتى طولانى گریستم و سپس شعر «على و حسین» را نوشتم .
آرى من من یک مسیحى هستم ولى دیده باز دارم و تنگ بین نیستم. من یک مسیحى هستم که درباره شخصیت بزرگى صحبت مىکنم که مسلمانان درباره او مىگویند خدا از او راضى است، صفا با اوست و شاید هم خدا به او احترام بگذارد، و مسیحیان در اجتماعات خود از وى سخن گفته و از تعلیمات او سرمشق مىگیرند و دینداریش را پیروى مىنمایند .
از آنجا که در آیینه تاریخ، مردم پاک و نفس کش بخوبى نمایان هستند مىتوان على را بزرگتر از همه آنها شناخت… او بطورى از وضع رقت بار یتیمان و فقیران متأثر و غمگین مىگشت که حالت و حشتناکى بخود مىگرفت…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پینوشتها:
۱ – الغدیر، ج ۱، ص ۳۰۷
۲ – همان، ص ۱۵۸
۳- از مقدمه شرح «نهج البلاغه» عبده، داستان غدیر، ص ۱۷۷
۴- «ما هو نهج البلاغه» از علامه سید هبة الدین شهرستانى
۵ – امام على بن ابى طالب بزرگ بزرگان، تنها نسخهاى است که نه شرق و نه غرب صورتى مطابق با اهل آن ندیده است نه در قدیم و نه در دنیاى حاضر… (از: مبدأ اعلى)
code