شخصیت و عظمت على(ع)
استادمحمد رضا حکیمى
 

منظور این نوشته، نشان دادن موقعیت تربیتى على است در تاریخ انسان و هم نمایاندن فلسفه پیگیرى از این رشته بحث و گفتگو که مخصوصاً نگارنده این صفحات در زندگى خویش زیاد بدان اهتمام ورزیده است و یقین است که دراین گفتار از من توقع داشته نشده که درباره عظمت ذاتى و شخصیت على سخن سر کنم و حتى از آن بیکرانه بحر قسمت یک روزه‏اى در کوزه ریزم.
چه این کار از بزرگانى همچون ابن سینا و نصیرالدین طوسى بر نیامد که با کلماتى کوتاه دهشت زدگى خود را در برابر این عظمت بتوان عظمت نشان دادند و مبهوت به دیواره تاریخ تکیه کردند. چون واقعیت على همچون واقعیت اسرار بزرگ است که هرچه انسان بدان ها نزدیک شود و بکاود و پى برد، بیشتر مرعوب مى‏شود و از زبان مى‏افتد.
درباره شخصیت و عظمت على همین بس که انسان هر چند هم پرمطالعه و دانش اندوخته باشد به اشاره‏اى بگذرد، زیرا بعد شناسایى على بعد مطالعه و دانشها و مقیاسهاى بشرى نیست.
آن کس که در دریایى بى ساحل و کبود دست و پا مى‏زند و خورشید را مى‏نگرد که از سمتى از آب طلوع مى‏کند و از سمت دیگر در آب فرو مى‏رود درباره این دریا، چه بگوید؟ جز این که همین قدر بفهماند که در دریا افتاده‏ام و در دامن امواج کوه پیکر این دریا خاره‏اى گران خاشه‏اى بیش نیست.
على همان بیکران دریایى است که خورشید همه ارزشهاى زندگى و احساس و شعر انسانى از سویى از آن مى‏دمد و از سویى در آن غروب مى‏کند و گنجایش سطح هستى على است که مى‏تواند تمام فروغ ارزیابى شده وجود را بگیرد و از خود متجلى سازد، انسان در این دریا افتاده چه بگوید؟ جز این که بگوید من هم دستخوش امواج این دریا شده‏ام.
عشق همیشه از رسیدن به زیبایی هاى عظمت بار و پر غرور سرچشمه مى‏گیرد و تا ممکن گردد درباره آن زیبایی ها گفتگو و تفسیر شود ولو در حدیث دیگران، چنان مى‏شود، ولى همین که از حد تعریف گذشت زبان بسته مى‏شود و چشم دل باز، و عشق در عمق روح ریشه مى‏دواند و هر دم بر تجلیات و دامنگیرى‏هایش افزوده مى‏گردد. کم کم غبار و خاکسترى نمى‏ماند و آتش گل انداخته عشق مى‏سوزد و مى‏سوزاند و بى سر و سامان مى‏کند. عاشقان دیگر سر و سامان
نمى‏دانند.
واقعیت متجلى على در همه مظاهر زیبایی هاى عظمت پیوند: احساس، نفوذ، دید، عدالت، تقوا، شجاعت، رادى، بزرگى، سخاوت، اصالت احساس وظیفه، انسان دوستى بیکران، حقوق‏شناسى باریک، یتیم نوازى و زاغه جویى، پیریزى فلسفه‏هاى عمیق، محبت و شور زندگى، ایثار، نیایش و عبادت از گنجایش بدر، ولایت مطلق و نفوذ در روح عالم و تسلط بر ملکوت ماهیات به اذن و اراده خدا، روشن اندیشان را وا داشت، که نه تنها على را پیشواى خود بدانند بلکه به او عشق بورزند، او را بزرگ دارند و بزرگ، آنگونه که انسان ها هماهنگ شوند و انسانى را بزرگ دارند، براى انسانیت، براى حق… براى حقیقت جاودان… براى آن فروغ مطلق و بى انتهایى که از مرزهاى اندیشه مى‏گذرد.
آنان که به درستى شناختند که باید به فکر انسان باشند، آنان که فهمیدند که باید صخره مانند تکیه گاه پیکره‏اى واقع شوند که در پرتو شخصیتش کوچکترین پدیده حقوقى پایمال نگردد و تعلیماتش زندگى سازد و زندگى‏هاى مرگ گونه را خراب کند، آنان که دانستند که باید بکوشند تا یک روز، در یک اجتماع، یک طفل یتیم، حتى از یک حق خود هم محروم نماند و آنان که به انسان و ارزش انسان ایمان آوردند، رفتند که على را یارى کنند و طنین تکان دهنده این نداى حماسى را همه جا برسانند و همراه نور خورشید به هر کرانه‏اش بریزند.
این حقیقت ها بود که عشقى خون فرجام و محبتى دامنگیر آفرید و براى اینها واین وظیفه بزرگ انسانى بود که انسان هاى بزرگى همچون:
سلمان فارسى، اباذر غفارى، مقداد کندى، محمد بن ابى بکر، عبدالله بن مسعود، سعد بن عباده، قیس بن سعد، مالک اشتر نخعى، سعید بن قیس همدانى، هاشم مرقال، کمیل بن زیاد، حجر بن عدى، عمرو بن حمق خزاعى، میثم تمار، رشید هجرى، سعید بن جبیر، عبدالله بن عفیف، سلیمان بن صرد خزاعى، عبدالله بن سعید آزدى، محمد ابن ابى عمیر، ابن سکیت و صدها نفر دیگر رفتند وبه جرم على دوستى (که در واقع همان انسان دوستى مطلق بود، چه به گفته روسو: دوستى انسانیت جز دوستى على نیست) سوختند و نابود شدند و خاکستر گرم خود را بر ارواح پاشیدند…
اینها بود که رفتند و تاریخ على‏شناسى و تشیع را با خون آزادگان نوشتند و شهداى عظیم کربلا سرود پیروزى خونرنگ خود را در خیمه تاریخ نواختند و بزرگترین سرمشق را به آزدیخواهان و مصلحان دادند.
اینها بود که سادات حسنى و حسینى هر دم در هر گوشه خروج کردند و زندگى خود را با رنگ خون زینت دادند و اولاد على و فاطمه لاى دیوارها گذارده مى‏شدند و در ساختمان یک شهر اسلامى کار استوانه را به دوش مى‏گرفتند، و ابو الفرج اصفهانى کتاب «مقاتل الطالبیین» را نوشت.
اینها بود که جوانان شیعه مذهب غیور که آتش عشق على مشتعلشان ساخته بود، در کوچه‏ها و خیابانهاى کوفه حرکت مى‏کردند و پرچمهاى خونین خود را در میان نخلستانها مى‏گرداندند و با شعار شور آور «یا منصور امت» هیجان خلق مى‏کردند.
اینها بود که اصحاب بزرگوار ائمه با چه خون جگرها و دردها و مشقت ها، تعلیمات شیعه را نشر مى‏دادند، عقیده شناسان و حقوقدانان بزرگ تربیت مى‏شدند و امام صادق ۴۰۰۰ تن را تربیت مى‏کرد و جابر بن حیان پدر شیمى را پرورش مى‏داد.
اینها بود که محدثان و ادیبان و دانشمندانى مانند: شیخ ابوالحسن علان رازى، حافظ بدیع الزمان همدانى، ابوالحسین بن طرخان کندى، ابوالمحاسن رویانى، شیخ ابو على فتال نیشابورى، ابن هانى اندلسى، مؤید الدین طغرائى، شیخ جمال الدین حمدانى، شیخ حسن بن محمد سکاکینى، شمس الدین محمد مکى، حکیم صدرالدین دشتکى، شیخ نورالدین علایى محقق ثانى، شیخ زین الدین عاملى، شیخ شهاب الدین خراسانى، قاضى نورالله شوشترى و… که سر و کارشان با علم و کتاب و مدرسه بود به هیجان آمدند و در راه نوامیس انسانى تشیع شهید گشتند و سر فصل کتاب علم را با خون آذین بستند و خون جوشنده خود را بر افق تاریک پاشیدند و خاطرات «مرگ سقراط» را تجدید کردند، و علامه امینى از پس کرانه‏هاى احساسات خویش دست برآورد و کتاب آنان: «شهداء الفضیله» را نوشت.
اینها بود که شعراى پرشور و متفکر و با شخصیت و مبارزى همچون: نابغه جعدى، فرزدق، کمیت اسدى، سید حمیرى، ابو تمام طائى، دعبل خزاعى، حمانى کوفى،، ابو فراس حمدانى، شرف رضى، عبدى کوفى، اشجع سلمى، کثیر عزه، ابن الرومى، ابوالفتح کشاجم، صنوبرى، مفجع، ناشى صغیر، ابن حماد، ابن طباطبا، ابوالفرج رازى، مهیار دیلمى، ابو العلاء معرى، صفى الدین جلى، ابو حامد انطاکى، قاضى تنوخى، رودکى، فردوسى طوسى، سنائى غزنوى، ابوالحسن تهامى، ابن سنان خفاجى، ابن منیر طرابلسى، اسدى طوسى، کسائى مروزى، ناصر خسرو علوى، حافظ شیرازى، سلمان ساوجى، نظیرى نیشابورى، جمال الدین خلیعى، حافظ رجب برسى، صائب تبریزى، محتشم کاشى، سروش اصفهانى، سید حیدر حلى، عبدالمحسن کاظمى، علامه اقبال پاکستانى، شیخ کاظم ازرى، شیخ محمد رضا سبیبى، سید سعید حبوبى، عبدالمهدى مطر، ملک الشعراى بهار و…
و فلاسفه و حکما و ریاضى دانان و عقیده شناسان بزرگى همچون:
هشام بن حکم، ابن اعلم بغدادى، حسن بن موسى نوبختى، ابو على سینا، ابو نصر فارابى، ابو ریحان بیرونى، خواجه نصیر طوسى، یعقوب کندى، ابو على بن مسکویه، ابو اسحق فزارى، ابو سعید سجزى، ابو زید بلخى، احمد بن یوسف مصرى، احمد بن طیب سرخسى، ابن قبه رازى، ابن مبشر بغدادى، بدیع اسطرلابى، قطب الدین رازى، میر ابوالقاسم فندرسکى، میرداماد حسینى، غیاث الدین کاشانى، ملا عبدالرزاق لاهیجى، جلال الدین دوانى، ابومحمد همدانى، کامل الصباح عاملى و…
و شخصیت‏هاى ادبى، علمى، حقوقى و اجتماعى مهمى همچون:
شیخ مفید، شیخ صدوق، شیخ کلینى، شریف رضى، شریف مرتضى، خلیل فراهیدى، ابوالحسن کسائى، ابو عقمان مازنى، ابن فهد حلى، شیخ طوسى، قطب الدین راوندى، شیخ طبرسى، امام مرزوقى، ابن ابى جمهور احسائى، علامه حلى، ابوالفتوح رازى، عبدالجلیل قزوینى رازى، ابوالفضل ابن العمید، صاحب بن عباد، ابن طاووس حسنى، شیخ بهائى، علامه مجلسى، مقدس اردبیلى، ملا مهدى نراقى، فیض کاشانى، شیخ حر عاملى، علامه بحرالعلوم، میر حامد حسین هندى نیشابورى، میرزاى شیرازى، سید جمال الدین اسد آبادى، شیخ انصارى، سید محسن امین عاملى، سید حسن مدرس، سید حسن صدر کاظمى، شیخ محمد جواد بلاغى، شیخ محمد حسین کاشف الغطا، سید عبدالحسین شرف الدین، آیت الله بروجردى، شیخ آقا بزرگ تهرانى، امام خمینى، علامه امینى و… و بسیار رهبران بزرگ و مسلحان اجتماعى و رجال علمى دیگر همه مشعل على‏شناسى را به دوش کشیدند و اجتماعات با پرتو دانش و تقوا و فضایل خویش به حقایق جاوید و مفاهیم زنده تشیع رساندند و فداکاری هاى خستگى‏ناپذیر و مجاهدات عظیم خود را سرمشق آیندگان قرار دادند. گر چه همواره سد راه هایى خشن نیز داشته‏اند.
اینها بود که دانشمند بزرگ ابوریحان بیرونى در کتاب «الاثار الباقیه» عید غدیر را از بزرگترین اعیاد همگانى اسلامى شمرد…
وضیاء الدین مقبلى عالم متبحر اهل سنت، پس از ذکر اسناد حدیث غدیر، گفت:
«فان لم یکن هذا معلوماً فما فى الدین معلوم»
اگر این حدیث، دانسته و ثابت نباشد پس در اسلام هیچ دانسته و ثابتى نیست. (۱)
حافظ ابو العلاء همدانى گفت: «اروى هذا الحدیث بمائتین و خمسین طریقاً: من این حدیث (غدیر) را با دویست و پنجاه سند نقل مى‏کنم». (۲)
اینها بود که دانشمندان و محدثان بزرگ اهل سنت، فضایل و مناقب على را در کتب خود نوشتند و در سراسر ممالک نشر شد و بازگو گشت و نفوذ کرد و پرورش داد و حتى حقیقت غدیر را که یکى از ریشه‏هاى استدلالى و دینى و الهى تشیع است و بس مهم و قاطع، گروههاى فراوانى از علماى فنى سنت د رکتابهاى معتبر و معتمد خود، حتى در چند «صحیح» نقل کردند…
اینها بود که پیوسته کتاب على «نهج البلاغه» همچون مشعل جاودان افروخته، روى پایه افکار و احساسات اجتماعات قرار داشت و همواره نیز قرار دارد و بیش از صد شرح و تفسیر بر آن نوشته شده و به ده‏ها زبان ، همه یا قسمتهایى از آن گردانده شده است و از شرح‏هایش یکى شرح شیخ محمد عبده (حکیم و مفتى بزرگ مصر و از پیشوایان حرکتهاى علمى و اجتماعى اخیر آن کشور) است که بواسطه تأثیرات سید جمال الدین و همکارى با او، بیشتر بحقایق تشیع و کلام على (ع) پى برد و بر آن شرح نوشتن و آن کتاب را در همه مصر و بلاد اسلامى عرب پهن کرد و در آغاز شرحش گفت:
«من در مطالعه این کتاب از فصلى به فصل دیگر مى‏رسیدم و حس مى‏کردم که پرده‏هاى سخن عوض مى‏شود و آموزشگاههاى پند و حکمت؛ تغییر مى‏یابد و گاهى خودم را در جهانى مى‏یافتم که ارواح بلند معانى با زیور عبارت تابناک، آن را آباد ساخته است.
ابن معانى بلند پیرامون روانهاى پاک و دل هاى روشن مى‏گردد تا بدانها الهام رستگارى بخشد و به مقصد عالی یى که دارند برساند و از لغزش گاهها دورشان کرده به شاهراه محکم فضیلت و کمال بکشاند. و گاه مى‏یافتم که عقلى نورانى که هیچ شباهتى با اجسام ندارد از عالم الوهیت جدا گشته و به روح انسانى اتصال یافته او را از لابه‏لاى پرده‏هاى طبیعت بیرون آورده و تا سرا پرده ملکوت اعلى بالا برده است و تا شهودگاه فروغ فروزنده آفرینش رسانده است…»
از ترجمه‏هاى نهج البلاغه، یکى اثر مرحوم جواد فاضل است که بارها به نام «سخنان على» به چاپ رسیده است. من به طبقه جوان یکسر، توصیه مى‏کنم که این کتاب را بگیرند و همیشه داشته باشند و در هر شبانه روز ولو مقدار کمى از آن بخوانند حتى آن جوانان که خود را از دین کنار مى‏کشند (در صورتى که به اصول شریف انسانیت پاى بند باشند) پذیرفتن این توصیه مهرآمیز چندان زحمتى ندارد. بروند و با على آشنا شوند و به همین که از او نامى بشنوند، بس نکنند، تا بنگرند که اگر دین همانست که على داشته و بدان مى‏خوانده، باید دین داشت و باید به استوارى در دین سر بلند بود… و باید در تمام فراز و نشیب هاى زندگى از فروغهاى این مرد جاودان هدایت جست.
اینها بود که حتى از غیر مسلمین دهها نویسنده و فیلسوف و ادیب بزرگ در سراسر جهان درباره عظمت على (ع) مقاله‏ها و کتابهاى مختصر و مفصل نوشتند و کسانى مانند بارون کارادیفو، توماس کارلایل، جبران خلیل جبران، امین نخله، نرسیسان، گابریل انگیزى، جورج جرداق، بولس سلامه، میخائیل نعیمه، فؤاد جرداق و… در تجلیل امام سخنها گفتند، و از آن‏ میان کارلایل انگلیسى گفت: «… و امام على جز این ما را گنجایش ندارد که او را دوست بداریم و بدو عشق بورزیم» و نرسیسان فاضل مسیحى گفت: «اگر این خطیب بزرگ در عصر ما، هم‏ اکنون بر منبر کوفه پا مى‏نهاد، مى‏دیدید که مسجد کوفه با آن پهناوریش از شاپوهاى اروپائیان موج مى‏زد، مى‏آمدند تا از دریاى سر ریز دانش او روحاشان را
سیراب سازند»…
اینها بود که شبلى شمیل دوست بخنز و طبیعیدان معروف گفت: «الامام على بن ابى طالب عظیم العظماء، نسخة مفردة لم یرلها الشرق و لا الغرب صورة طبق الاصل، لا قدیماً و لا حدیثاً».
اینها بود که بولس سلامه بیروتى حقوقدان مسیحى در اثر ادبى و بدیع خود سرود: «شب هایى که بیدار بوده با درد و رنج مى‏گذراندم، افکار و تخیلاتم مرا به گذشته کشانده و شهید بزرگ امام على و سپس امام حسین به یاد من مى‏آمدند، یک بار براى مدتى طولانى گریستم و سپس شعر «على و حسین» را نوشتم .
آرى من من یک مسیحى هستم ولى دیده باز دارم و تنگ بین نیستم. من یک مسیحى هستم که درباره شخصیت بزرگى صحبت مى‏کنم که مسلمانان درباره او مى‏گویند خدا از او راضى است، صفا با اوست و شاید هم خدا به او احترام بگذارد، و مسیحیان در اجتماعات خود از وى سخن گفته و از تعلیمات او سرمشق مى‏گیرند و دینداریش را پیروى مى‏نمایند .
از آنجا که در آیینه تاریخ، مردم پاک و نفس کش بخوبى نمایان هستند مى‏توان على را بزرگتر از همه آنها شناخت… او بطورى از وضع رقت بار یتیمان و فقیران متأثر و غمگین مى‏گشت که حالت و حشتناکى بخود مى‏گرفت…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پی‏نوشت‏ها:
۱ – الغدیر، ج ۱، ص ۳۰۷
۲ – همان، ص ۱۵۸
۳- از مقدمه شرح «نهج البلاغه» عبده، داستان غدیر، ص ۱۷۷
۴- «ما هو نهج البلاغه» از علامه سید هبة الدین شهرستانى
۵ – امام على بن ابى طالب بزرگ بزرگان، تنها نسخه‏اى است که نه شرق و نه غرب صورتى مطابق با اهل آن ندیده است نه در قدیم و نه در دنیاى حاضر… (از: مبدأ اعلى)

code

نسخه مناسب چاپ