شمس و حافظ
دکتر بهرام گرامی - بخش اول
 

تا روزگار حاضر همواره نام شمس تبریزی و مولانا را در کنار هم دیده‌ایم و البته سزاوار نیز همین است؛ اما منافاتی ندارد که ما در این چند خط، نظرها را به چند نمونه از قرابت‌ها در شخصیت و بینش شمس تبریزی و حافظ شیرازی جلب کنیم. این نوشتار برگرفته از دانشنامه حافظ است با حذف عمدة مآخذ درون متن.

حافظ و مولانا

با پذیرش وجود آشنایی حافظ با مولانا، ساده‌تر می‌توان بین او و منظومه مولانا یعنی اسلاف و اخلافش، از جمله شمس، ارتباط برقرار کرد. برخلاف شمس که سوانح زندگی و جوانب شخصیتش از جهات گوناگون مکتوم مانده است و مولانا درباره‌اش می‌گوید: «خود غریبی در جهان چون شمس نیست»، مولانا از حیث به‌جا ماندن آثار و ثبت زندگینامه‌اش، از بختیارترین اعلام فرهنگ ایرانی بوده و اغلب سوانح حیاتش معلوم است. با این حال، حدود آشنایی حافظ با مولانا به‌درستی معلوم نیست. بهاء‌الدین خرمشاهی در مقدمه حافظ‌نامه ذیل عنوان تأثیر پیشینیان بر حافظ می‌گوید: «جای بسی تعجب است که شاعر عظیم‌الشأنی چون مولوی، چه در مثنوی چه در غزلها، تأثیری بر حافظ نداشته است!» علی‌محمد حق‌شناس در مقاله‌ای با عنوان «مولانا و حافظ، دو همدل یا دو همزبان» کوشیده تا پاسخی برای این سؤال پیدا کند که: «آیا در شعر حافظ هیچ نشانه‌ای دال بر اثرپذیری حافظ از شعر مولانا هست یا نه؟» و به این نتیجه می‌رسد که بین شعر این دو، از حیث صورت هیچ مشابهتی نیست و از حیث محتوا صرفاً نوعی هم‌فرهنگی دیده می‌شود. گرچه خود در میانه مقاله اظهار می‌کند: «با توجه به عمق و گستره دانش حافظ نسبت به فرهنگ فارسی و با توجه به نفوذ فراگیر مولانا در همه سطوح و ساحات حیات اجتماعی ما ایرانیان، چه کسی می‌تواند انکار کند که حافظ نیز بی‌گمان در میدان جاذبه و نفوذ مولانا قرار داشته است، و از آن خود آگاهانه و ناخودآگاهانه تأثیر پذیرفته است.» پیش از این، علی دشتی نیز می‌گوید: «حافظ علاوه بر اطلاعات مستولی و دقیقی که بر ادبیات ایران و آشنایی نزدیک و متصلی که با گویندگان بزرگ چهار قرن و نیم قبل از خود داشته است، تجلی سه گوینده بزرگ در دیوان ارجمند وی به شکل خاصی مشاهده می‌شود: خیام، سعدی، مولانا».

خرمشاهی در کتاب حافظ، در این خطوط اظهار نظری تازه دارد: «آغازگر این بحث (تأثیرپذیری حافظ از آثار مولانا) در حوزه تحقیق ادبی، شادروان دکتر حسن سادات‌ناصری بود که پایان‌نامه دوره لیسانس ادبیات فارسی‌اش در این‌باره بود. اما جامع‌ترین تحقیق تا به امروز از آن دکتر سروش است که در مقاله «حافظ و مولوی» چند و چون این تأثیر و تأثر را با شواهد روشنگر نشان داده است. و در آغاز آن می‌نویسد: «حافظ هم الفاظ و مضامین و گاه بیتی را از مولانا وام کرده است، و هم در همه جا در تفقد عرصه‌های باطن و معنا، و در سر کشیدن به خفایای ضمیر و بازنمودن جریان‌های چالاک روح و احوال دل، در پی او رفته و در مدرسه او نشسته…» سروش علاوه بر بحث مبسوط در اشتراکات و اختلافات بینش مولانا و حافظ، در انتهای مقاله یادشده که اینک در کتاب قصه ارباب معرفت درج است، به طور مشخص در ۲۸ بند، اقتباسات حافظ را از مولوی برشمرده و اظهار کرده است که در پاره‌ای از این موارد «صبغه تأثر از مولانا لفظاً یا معناً چندان قوی است که احتمال توارد را ضعیف می‌سازد و در پاره‌ای دیگر تشابه مضمون، صرفاً مایه تداعی ابیات مولانا می‌گردد و لاغیر.»

محمد استعلامی نیز در کتاب «حافظ به گفته حافظ» درباره ارتباط حافظ و مولانا اظهار نظر کرده و در خلال سخن، گاهی به مشابهت شمس و حافظ هم اشاره می‌کند: «در شعر حافظ هیچ اشاره‌ روشنی به شعر مولانا، یا موردی که بتوانیم با اطمینان بگوییم مضمون و تعبیر او برگرفته از دیوان شمس یا مثنوی است، به نظر نمی‌رسد؛ اما آن روح بی‌قرار شمس، که همزاد خود را در مولانا می‌یابد، همان شکوه‌هایی را بر زبان دارد که در شعر حافظ می‌خوانیم، یا با این تفاوت که حافظ همان حرفها را با اعتدال، با صلابت سخن و با کنایه و طنز می‌آمیزد.»

*

اگر تولد حافظ را در دهه سوم سده هشتم هجری فرض کنیم، در این زمان حدود پنجاه سال از وفات مولانا سپری شده است. دو کتاب «رساله سپهسالار» و مناقب‌العارفین افلاکی تا این زمان تألیف شده بودند و آثار سلطان‌ولد ـ پسر مولانا ـ نیز سروده شده است که هم تفسیرگونه‌ای بر اشعار مولاناست و هم شمّه‌ای از جریانات قونیه و رابطه شمس و مولانا در آنها انعکاس یافته است، حتی یکی از مشایخ سلسله مولویه به نام شیخ احمد رومی کتابی عرفانی به نام «دقایق‌الحقایق» نوشته که آن را بر تعالیم مولانا خاصه مثنوی معنوی پایه نهاده و می‌توان آن را از اولین شروح مثنوی و اندیشه‌های مولوی دانست.

نیز در همین دهه سوم سده هشتم، ابن‌بطوطه سفر خود را می‌آغازد که سی ‌سال به طول انجامید. او در این سفر دوبار به شیراز سفر می‌کند و در این فاصله به قونیه هم می‌رود. وقتی او به طنجه بازمی‌گردد، حافظ هنوز جوان است؛ بنابراین در سفرنامه سخنی درباره حافظ نمی‌یابیم، اما از مولوی و سلسله او سخن می‌گوید که آن را به نام «جلالیه» می‌شناسد و روایتی عامیانه از ماجرای شمس و مولانا را نیز در کتاب خود نقل می‌کند. ابن‌بطوطه از معاریف شیراز مانند قاضی مجدالدین و حاجی قوام‌الدین یاد کرده، همان‌ها که حافظ نیز برایشان ماده تاریخ سروده است.

بنابراین فرهنگ در آن زمان در حال انتشار و تحرک بوده، چنان‌که به قول ابن بطوطه ملاحان در چین شعر سعدی را به آواز می‌خواندند و به وقت مرگ مولانا، قاضی سراج بر تربتش شعر سعدی زمزمه می‌کند. در حالی که سعدی هنوز زنده است، و از طرف دیگر در مناقب‌العارفین افلاکی، گرچه این روایت را برساخته یا ضعیف بشماریم، می‌خوانیم که غزلی نو از مولانا به شیراز رسید و خلق را مسحور کرد و شیخ سعدی آن را به عنوان غزلی عجیب محتوی بر معانی غریب، به خدمت شمس‌الدین هندی ارسال کرد. به گفته دکتر شفیعی کدکنی: «در قدیم با نبودن وسایلی از نوع رادیو و تلویزیون، مطبوعات، شعر فارسی، شعر امثال سنایی و سعدی و حافظ، یک هفته یا یک ماه بعد از سروده شدنش همان شهرتی را که در غزنه و شیراز می‌یافته در سمرقند و بخارا و کشمیر و کاشغر نیز به دست می‌آورد.» ایشان در ادامه همین مقاله اختصاصاً در مورد مثنوی متذکر می‌شود: «یک نکته را درباره مثنوی مولانا نباید از یاد برد که این کتاب از همان آغاز به وجود آمدن، جمعی مثنوی‌خوان را به وجود آورد که تاکنون بیش و کم در گوشه و کنار عالم، به‌ویژه بر مزار مولانا هستند.» از این نکته هم نباید غافل ماند که شاه‌نعمت‌الله ولی، معاصر حافظ که سالدارتر از او هم هست، از مولانا کاملا متأثر بود و به قول حمید فرزام: «در غزلسرایی بیش از همه شعرای متصوف به مولانا جلال‌الدین محمد توجه داشت.»

باری، حافظ فردی است فرهنگی به معنای عمیق کلمه و جستجوگر در تمام زمینه‌های فرهنگی ادبیات فارسی و دین اسلام، شخصی که زوایا و خفایای متون به جا مانده تا زمان خود را رصد کرده و به دقت بررسیده. اکثر حافظ‌پژوهان نیز اشاره کرده‌اند که او با اغلب آثار ادبی و عرفانی و دینی پیش از خود آشنایی داشته است. بدین ترتیب اولا می‌توان به احتمال قریب به یقین حکم کرد که حافظ با نام شمس تبریزی آشنایی داشته، به سبب شناختش از مولانا و آثار او، یعنی مثنوی که نام شمس در سه جای آن آمده و غزلیات شمس که سرتاسر آن شرح ماجرای عشق شورانگیز مولانا نسبت به اوست و نام شمس پیوسته در آن تکرار می‌شود. گذشته از این، اگر فرض کنیم حافظ با کتاب مناقب‌العارفین آشنا بوده و نسخه‌ای از آن را دیده یا داشته، پس آنگاه بخشی از سخنان شمس را نیز که طی ده فصل ذیل عنوان «فی ‌بعض معارف حضرته و لطایف معانیه قدس‌الله لطیفته» در مناقب‌العارفین درج شده خوانده بوده است؛ و ذکر این نکته هم مناسبت دارد که مناقب‌العارفین کتابی است که مورد توجه اهل تصوف بوده، چنانچه پیش از سال ۸۲۲ق یعنی کمتر از سه دهه بعد از مرگ حافظ، در بخارا هم تلخیصی از آن صورت گرفته بوده است به نام خلاصه‌‌المناقب.

با اوصاف فوق، احتمال آشنایی حافظ با نام شمس تبریزی قریب به یقین است و احتمال آگاهی‌اش از احوال شمس و بخشی از اقوال او که در مناقب‌العارفین ضبط شده، دور از انتظار نیست. اما بدون اینکه مدعی اقتباس حافظ از شمس یا تأثیرپذیری مستقیم حافظ از شمس باشیم، در این مقاله متذکر مشابهت‌ها و اشتراکاتی می‌شویم که با مطالعه مقالات شمس و اشعار حافظ و نیز دقت در زندگی این دو، به نظر می‌رسد.

مشابهت‌های شخصیتی شمس و حافظ

همسانی نام و لقب: اولین و کم‌اهمیت‌ترین مشابهت شمس و حافظ در نام و لقب است، هر دو «شمس‌الدین محمد»ند.

زندگانی پوشیده و رازآلود: شمس گرچه در شعر مولانا بقای جاودان یافت، اما خورشید رخش را غبار خط ایام پوشانیده بود. اگر «مقالات شمس» را ـ که سه چهار دهه است به حوزه پژوهش‌های راجع به شمس و مولانا وارد شده ـ کنار بگذاریم، جمله آگاهی‌ها از شمس مربوط به دوره‌ای است که در آخر عمرش، چند صباحی را در کنار مولانا گذرانده؛ از زندگی شصت ساله او تا پیش از دیدارش با مولانا مطلبی در دست نیست جز چند حکایت که در «رساله سپهسالار» و مناقب‌العارفین نقل شده است و نیز اشاراتی که در مثنوی‌های سلطان ولد می‌یابیم. و مطالب مذکور در این کتاب‌ها، در عین ارزشمندی، برای تصویرکردن تمامیت یک زندگی شصت ساله و منظومة کامل یک جهان‌بینی، دستمایه ناچیزی به جویندگان می‌دهند. ادامه دارد

نسخه مناسب چاپ