پدیده «اثر تماشاگر»، یک پدیده جامعهشناسی است که در ادوار مختلف در میان جوامع وجود داشته و دارد؛ این پدیده بر زندگی اجتماعی و فردی هریک از اعضای جامعه اثرگذار است. شما هم حتما افرادی را دیدهاید که از صحنههای خشن مانند منازعات خیابانی، تصادفات و هر چیزی که برای انسان ناخوشایند است فیلم و عکس تهیه میکنند. اینها همان خوابزدگان تماشاگرند که گویی مانند جسمی مسخشده، نمیتوانند واکنش مثبتی در مقابل وقایع از خود نشان دهند. نیما یوشیج در شعر «آی آدمها» به خوبی توانسته است این مقوله را ترسیم کند.
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد میسپارد جان
یک نفر دارد که دست و پایِ دائم میزند
رویِ این دریایِ تند و تیره و سنگی که میدانید…
سیدجواد میری، دانشیار جامعهشناسی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، در این زمینه اعتقاد دارد اثر پدیده تماشاگر، جزئی لاینفک از زندگی انسان است.
* چرا پدیده اثر تماشاگر در جامعه ما شدت گرفته است و انسانها نسبت به وقایعی که برای دیگران اتفاق میافتد بیشتر حالت انفعال و تماشاگری پیدا کردهاند؟
پدیده اثر تماشاگر، بخشی لاینفک از زیست انسان در جامعه است، زیرا آدمیزاد دائم در تلاش است تا نسبت خود را با دیگران بسنجد و این دیگران گاهی شامل همکار، همسایه، انسان دیگر و حتی طبیعت بیکلام میشود. هرگاه پدیدهها از منطق زندگی روزمره، دورتر و استثناییتر باشند برای انسان جالبتوجه به نظر میرسند؛ بهعنوان مثال در زندگی روزمره شهری، ترافیک یک قاعده دائم است ولی اگر ماشینی از جایی پرت شود یا آتش بگیرد و پلیس، آتشنشانی و آمبولانس همه حضور داشته باشند این موضوع یک استثنا تلقی میشود. به همین جهت هر عابری از این محل عبور کند درصدد تماشا برمیآید تا حس کنجکاویاش را سیراب کند.
به عبارت دیگر تماشاگری زمانی حالت خیرهکننده به خود میگیرد که پدیدارها و پدیدهها از قاعده اصلی فاصله بگیرند و حالت استثنا داشته باشند. مثالی دیگر در این زمینه منازعات خیابانی است؛ مثلا گاهی دارید از خیابان رد میشوید، میبینید دو نفر باهم گلاویز شدهاند، عدهای در حال تماشا هستند و عدهای هم فیلم میگیرند. شاید معدود کسی پیدا شود که در این منازعه دخالت یا سعی کند دعوا را فیصله بدهد. بقیه افراد در حال تماشا و تماشاگری خیرهکننده هستند، چون قاعده عبور در خیابان این است که انسانها از کنار هم عبور کنند.
مشخصا وقتی در شهرها و کلانشهر زندگی میکنیم و تماس ما با دیگران بیشتر است، مظاهر خیرهکنندگی نیز نسبت به دهات و قصبات بیشتر خواهد بود و در زندگی روستایی این مظاهر نسبت به زندگی عشایری بیشتر است. در شهرها پدیدهها جذابیت بیشتری دارند و حالت ابژهوارگی برای مخاطبانشان پیدا میکنند. به نوعی دیگر میتوان گفت تماشاگری، نوعی حالت ابژهوار یا سوژه قرار دادن دیگران است. یعنی شما درصدد آنید که دیگران را از منظر ریختشناسی، ظاهر و رفتار بسنجید و این تماشاگری نوعی با زندگی شهری عجین شده است.
* پدیده تماشاگر زمانی اهمیت پیدا میکند که مخاطب در نقش تماشاگر منفعل ظاهر میشود، مثلا در سال ۱۹۶۴ زنی در خیابان مورد تجاوز جنسی قرار میگیرد و سپس به قتل میرسد. ۳۸ خانواده این صحنه را تماشا میکردند، اما هیچ واکنشی نشان نمیدهند یا حتی به پلیس زنگ نمیزنند. یا عکس مشهوری از «کوین کارتر» وجود دارد که یک لاشخور را بالای سر یک کودک آفریقایی به تصویر کشیده است و عکاس در این پدیده حالت تماشاگر دارد. سؤال اینجاست که در پدیدههای بحرانی، انسان موظف است تماشاگر باشد یا درصدد رفع مشکل برآید؟
در مثالهای مطروحه، تماشاگری به حالت روانشناختی آدمها بازمیگردد. در جوامع، تعلیم و تربیت به گونهای است که افراد را از دخالت در موضوعاتی از این دست منع میکند؛ مثلا در مدرسه، خانواده یا در رسانههای جمعی از افراد میخواهند از ورود به اموری که به آنها مربوط نمیشود پرهیز کنند تا مبادا مشکلی برایشان به وجود بیاید.
امیل دورکیم، جامعهشناس فرانسوی، جوامع بسطیافته را به دو گونه مکانیکی و ارگانیکی تقسیم کرده است. جوامع مکانیکی جوامعی هستند که پیش از دوران مدرن قرار گرفتهاند و مناسبات آنها بسیط و سادهتر است اما جوامع ارگانیک جوامعی هستند که پس از دوران مدرن و انقلاب صنعتی شکل گرفتند و مناسبات، تعاملات و زیرساختهایشان پیچیدهتر از جوامع مکانیکی است. تقسیم کار، این دو جامعه را از هم متمایز میکند و هرچه در جامعه تقسیم کار عمیقتری صورت گرفته باشد جامعه
ارگانیکتر است.
البته تقسیم کار، عوارض تمدنی را نیز در پی خود بههمراه دارد و یکی از عوارض آن، همین پدیده اثر تماشاگر است که در زبان فارسی هم متبادر شده و بسیار میشنوید: «مگه تو آژانی؟»، « مگه تو فضول مردمی؟» و در ذهن ما اینگونه شکل گرفته است که اگر دعوایی در فضای عمومی شهر شکل بگیرد، متولی حل آن نیروی انتظامی است. هرچه بخشهای گوناگون قوه قهریه مانند دادگاهها، دادستانیها، شوراهای حل اختلاف و این قبیل نهادها فعالیت بیشتری داشته باشند، به شهروند عادی اجازه مداخلهگری کمتری میدهند، بنابراین شهروندان عادت میکنند در مسائلی که تخصصی ندارند ورود نکنند.
بنابراین هرچقدر که چارچوبهای مدنی در جوامع انسانی رشد پیدا کند، پدیده تماشاگری در آن جوامع شدت مییابد. ۴۰ سال پیش، اگر در خیابان زد و خوردی رخ میداد، چندین نفر وارد دعوا میشدند و سعی در فیصله دادن آن داشتند اما امروزه همه درصدد فیلم گرفتن هستند یا نهایتا صحنه را تماشا میکنند، زیرا جامعه ایران نسبت به گذشته از نظر ذهنی و زبانی پیچیدهتر شده است. البته ۴۰ سال قبل که من به سوئد رفتم اگر منازعه خیابانی رخ میداد مردم از کنار آن عبور میکردند یا نهایتا کسی با پلیس تماس میگرفت و این موضوع بیانگر آن است که جامعه سوئد در ۴۰ سال گذشته از جامعه ما پیچیدهتر بوده است. اما از نگاه دیگر این اتفاق میتواند به مکانیزم روانشناختی افراد بازگردد؛ بنابراین ما نیازمند تبیین چند عاملی این مسأله هستیم.
* آیا میتوانیم بگوییم نسبت به حوادث دچار چشمپوشی جمعی شدهایم؟ یا احساساتمان نسبت به مسئولیتهای اجتماعی کم رنگ شده است؟
در این زمینه میتوان به حس جمعی، حس تعلق به مکان یا حس تعلق به «من» جمعی یا «ما»ی جمعی اشاره کرد. وقتی فردگرایی در یک جامعه عمیقتر میشود اثر پدیده تماشاگر نیز در آن شدت میگیرد.
جامعه ایرانی نسبت به جامعه غربی هنوز دچار فردگرایی مطلق نشده است، اما این روزها در خانههای ایرانیان هم کمتر به چشم میخورد که سه نسل باهم در یک خانه زندگی کنند، زیرا افراد از یک سنی به بعد از خانواده جدا میشوند و به زندگی مستقل روی میآورند.
نوع معماری در شهرها نیز به گونهای شده است که افراد را به فردگرایی سوق میدهد. اگوست کنت، بنیانگذار جامعهشناسی فرانسه، پس از جنگ جهانی دوم دریافت توجه به جمع و عدم تعلق به امر جمعی یکی از مشکلات بنیادنی است که جوامع با آن دست به گریبان هستند. او درصدد یافتن راهکاری بود که بتوان امر جمعی را در جامعه حفظ کرد.
در زمان کلیسای کاتولیک، آداب و رسوم و مراسم دینی کلیسا مردم را چون چتری گرد هم جمع کرده بود و از کودکی حس تعلق جمعی را به آنها تزریق میکرد. «ما»ی جمعی در پیکر مسیح و تحت لوای کلیسا خودش را نشان میداد. اما وقتی قدرت کلیسای کاتولیک کاهش پیدا کرد و متافیزیکش از بین رفت دیگر افراد نمیتوانستند زیر آن چتر قرار
بگیرند.
انقلاب صنعتی سبب شد آدمها ناگهان پراکنده شوند. مشاغلی که در قدیم به صورت جمعی انجام میشدند دگرگون شدند، ماشین جای انسان را گرفت و حتی در این زمینه نیز نمیشد همگان را ذیل یک مای جمعی در کنار هم جمع کرد.
این اتفاق در جامعه ایران و تغییر و تحولاتی که در آن اتفاق افتاده نیز قابل مشاهده است؛ برای مثال افراد از یک قبیله، نهایتا تبدیل به دو یا سه نفر شدهاند و همه به خانواده خود و پدر و مادرشان فکر میکنند. دغدغه جمعی، مای جمعی و آن مسئولیت جمعی که بتواند انسانها را به هم نزدیک کند اهمیت ندارد.
یک تبیین دیگر از این وضعیت میتواند مربوط به «کلانروایت»ها باشد. از زمانیکه کلانروایتها متزلزل شدند بخش بزرگی از مای جمعی از میان رفت. در دورانی که ایدئولوژی کمونیسم در جهان رونق داشت تحت لوای «کارگران جهان متحد شوید» یک مای جمعی در مقابل پرولتاریا شکل
میگرفت.
ناسیونالسیم فرانسوی آنها را در مقابل آلمانیها قرار میداد. حتی ایده اسلامگرایی به مثابه یک ایدئولوژی رهاییبخش در ایران تحولات مهمی را در جهان اسلام ایجاد کرد. به طور کلی نحلههای گوناگون میتوانستند افراد را ذیل یک مای جمعی قرار دهند؛ به نوعی یک وحدت روایی یا ایدئولوژیک عامل این اتفاق بود. اما پس از اینکه کلانروایتها در جوامع کمرنگ شدند، خودآگاهی جمعی دچار تشتت شد، بنابراین من جمعی دیگر نتوانست به خوبی شکل بگیرد.
امروزه کمونیسم بهعنوان یک ایدئولوژی فراگیر جهانی دیگر جذابیت ندارد یا حتی لیبرالیسم در فرانسه مانند گذشته افراطی نیست و فاشیسم یا ایده قبیلهگرایی یا راست افراطی نیز نفی شد. در گذشته هرکدام از اینها با یک نگاه میلیتار و رادیکال افراطی میتوانستند عدهای را دور هم جمع کنند و کمرنگ شدن این کلانروایتها سبب شکلگیری ایده فردگرایی شد که پدیده تماشاگر یکی از تبعات آن است.
* گاهی افراد آنقدر تحتتأثیر واقعه قرار میگیرند و مشغول تهیه فیلم و عکس میشوند که روند امدادرسانی یا روال طبیعی حادثه را دچار مشکل میکنند، مثلا اتفاقی که در حادثه پلاسکو رخ داد سبب شد حتی اطفای حریق دچار مشکل شود.
خود این مسأله قابل مطالعه است. شاید اگر زمانی که حادثه پلاسکو به وقوع پیوست از افرادی که در آنجا حضور داشتند میپرسیدند که چرا آمدهاند پاسخهای گوناگونی دریافت میکردند. گروه اولی که در این مکان حضور یافتند کسبه و خانوادههای آنها بودند و برای عدهای نیز پلاسکو نماد مدرنیزاسیون از تهران قدیم به تهران مدرن بود. در هر صورت ساخت پلاسکو یکی از رخدادهای تاریخی بوده که طی سالیان دراز، ذهن و زبان تماشاگران را به خود درگیر کرده است. حتی کسانی که درکی از مدرنیزاسیون پهلوی نداشتند برای از بین بردن حس کنجکاویشان و تهیه فیلم و عکس به محل حادثه میرفتند. گویی وقایع ناگوار و حوادث برای مردم جنبه سرگرمی و تفریح پیدا کرده است.
* آیا در فضای مجازی هم شاهد اثر تماشاگر هستیم؟
وقتی خبری در مورد حادثه یا فردی در فضایی پخش میشود عده بسیاری به این موضوع واکنش نشان میدهند، برخی به قول خودشان افشاگری میکنند و برخی درباره صحت ماجرا تردید نشان میدهند. به این دلیل است که زندگی ما با «انانیموس» یا امر نامعلوم و ناآشکار عجین شده است، مثلا شما ممکن است ۲۰سال در یک ساختمان زندگی کنید اما از همسایه کناری خود خبر نداشته باشید.
۱۰۰ سال قبل، چنین امری غیرممکن بود و همه همدیگر را میشناختند و میدانستند از چه شهری آمدهاند و حتی اقوام و خویشان یکدیگر را نیز میشناختند اما امروزه با وجود اینکه وسایل ارتباط جمعی گسترش یافتهاند مردم باهم رابطهای ندارند. بنابراین در اغلب امور فرض را بر این میگذارند که نمیدانند و در این زمینه تماشاگری را پیش میگیرند. دوره فعلی در طول تاریخ بشر یکی از دوران نادر است و عدم دیالکتیک سبب میشود به جای اینکه در موضع مداخلهگری قرار بگیریم در موضع تماشاگری باشیم.
* آیا اگر سازمانهای مردمنهاد را تقویت کرده و مسئولیت اجتماعی را پررنگتر کنیم اثر پدیده تماشاگر کاهش مییابد؟
این موضوع به فلسفه سیاسی جامعه حاکم برمیگردد و ما نمیتوانیم هستی جامعه خودمان را بدون توجه به ساختارها و بافتارهای جامعه و دوره تاریخی در نظر بگیریم. جامعه امروز ما بخشی از یک جهانبینی است که المانها و مؤلفههایی دارد و مؤلفههای بنیادینش در سازوکار و تحولات جامعه بر روی سوژهوارگی انسانها استوار نشده بلکه روی فرمانبرداری انسانها بنا شده و پسندیدهتر است که انسان در جامعه فرمانبردار باشد تا سوژهای که قدرت عصیان داشته باشد. افراد جامعه در شرایط فعلی دعوت میشوند تا در سمیناری شرکت کنند اما در این امر مداخله نکنند.
مشارکت از باب مفاعله است، یعنی باید در ساختارها و بافتارهای جامعه نقش فعالانه داشته باشید و این امر تمام مؤلفههای جهانبینی، زمان و فلسفه سیاسی ما را شکل بدهد. منظورم از سیاستمداری، مفهوم عام کلمه یعنی تدبیر کلی امور نیست و این یعنی انسان، قدرت عصیان دارد. برای پی بردن به این امر باید انسانها را در دوره تاریخیشان سنجید و تئوریپردازی و نظریهپردازی کرد که حد انسانها در آن دوره چقدر بوده و چقدر میتوانستند مشارکت داشته باشند.
نکته دیگر این است که امر جمعی در تملک همه افراد جامعه نیست و نخبگان هدایتگر آن هستند که از آن به عنوان فلسفه الیتی یا کنشگری نخبگان یاد میشود؛ یعنی نخبگان جامعه تشخیص میدهند تا چه حدی و چگونه باید به یک مسأله ورود کرد و این موضوع بهنوعی در آموزش و پرورش و رسانههای جمعی جوامع در تمامی ساحتهای زندگی آموزش داده میشود و هستی جامعه ما را شکل و قوام میدهد.
* پس نقش حاکمیت در پدیده اثر تماشاگر بسیار مهم است.
وقتی میگوییم حاکمیت، درست مثل این است که در مورد نهاد یا سازمان یا ساختار سیاسی صرف صحبت کنیم. به نظر من این مسأله عمیقتر از آن است که به شکل حاکمیتی بدان نگاه کنیم و صرفا دستگاه حاکمه اثرگذار نیست. ما در یک برهه تاریخی خاص زندگی میکنیم و اگر مؤلفههای گوناگون این وضعیت را در نظر نگیرید تغییری در بنیانها شکل نمیگیرد. اینکه دریابیم وضعیت کنونی چگونه است نیازمند بیرون آمدن از برخی کلیشههای مفهومی و تئوریک خواهد بود.
این مسأله از سیاست روزمره و بحثهای سازمانی و نهاد حاکمیت فراتر میرود. به زبان جامعهشناسی باید بحثهای متاتئوریک در این زمینه صورت گیرد و بررسی کنیم چه مفروضات بنیادینی هست که ذهن و زبان ایرانیان را تحتتأثیر خودش قرار داده و هیچگاه مورد پرسش قرار نگرفته و در بزنگاههای تاریخی خودش را بازسازی کرده و ذهن و زبان ناخودآگاه جمعی ما خودش را باز تولید کرده است.
* آیا میتوان گفت در جوامع دموکراتیک که آزادیهای مدنی بیشتر است پدیده اثر تماشاگر کمتر مشاهده میشود؟
من در این زمینه شک دارم که جوامع دموکراتیک وجود داشته باشند؛ زیرا جوامع امروزه ذیل سرمایهداری زندگی میکنند. دموکراسی در آمریکا، انگلستان یا آلمان را با زمان حکومت معمر قذافی مقایسه کنید، در مییابید که آنها به این نسبت دموکراتترند.
اگر به نظامهای سیاسی جهان به صورت کلان نگاه کنیم حکومتها یا سرکوبگرند یا منکوبگر. حکومتهایی که بسیط و ساده هستند پیچیدگی چندانی پیدا نمیکنند و برای اینکه بخواهند قدرت خود را منتشر کنند سیاستهای کاملا فیزیکی و قوانین کاملا جسمی بر روی افراد پیاده میکنند. مثلا برای تنبیه افراد دست به شکنجه جسمی آنها میزنند یا با شلاق و خشونتهای فیزیکی سعی میکنند قدرت خود را منتشر کنند.
اما قدرتهایی که پیچیدهتر هستند کمتر به تنبیه افراد میپردازند و سعی میکنند با اعمال قدرت بر روی افراد جامعه آنها را تسخیر کنند. این نظامها در صدد آنند که «من» افراد را از طریق شیوههایی چون آموزش، تسخیر و تصرف کنند. این نظامها بسیار دقیقتر و پیچیدهتر از نظامهای سرکوبگرند اما بدین معنا نیست که این سیستمها دموکراتیکترند، بلکه چنین رویکردی بیانگر آن است که این نظامها پیچیدهترند و روانکاوها، روانشناسها، روانپزشکها، جامعهشناسها و دانشمندان سایر علوم طبیعی و اجتماعی را به کار میگیرند تا قدرت تصرف من افراد و جامعه را داشته باشند.
دستهبندی جوامع به حکومتهای کمونیستی، ایدئولوژیک، فاشیستی و نازیستی یک تقسیمبندی صوری است. وقتی میخواهیم از منظر فلسفی حکومتها را تقسیمبندی کنیم نهایت دو نوع حکومت سرکوبگر و منکوبگر در طول تاریخ بشر وجود دارند.
وقتی از مقوله انتقادی به بحث حاکمیتها در طول تاریخ مدون بشری نگاه کنیم میبینیم که اصالت و بقای فردی برای افراد اهمیت دارد و اعضای جامعه نمیتوانند به جز حفظ اصالت خودشان به چیز دیگری بیندیشند و اگر به گونهای دیگر باشند قاعده را بههم ریختهاند و به استثنا تبدیل شدهاند؛ اینجاست که کارل گوستاو یونگ، فیلسوف و روانپزشک سوییسی، در دهه ۴۰ میلادی یک تفاوت کلیدی بین فردگرایی و فردمحوری قائل میشود.
حکومتها و نظامهای سیاسی، اصالت بقای فردی را اینقدر در ذهن و زبان افراد جاری و ساری کردند که آنها نمیتوانند غیر از حفظ اصالت خودشان به دیگری بیندیشند. در این شرایط یونگ در دهه۴۰ میلادی، تفکیک بنیادین قائل میشود، دقیقا به این خاطر که انسان بتواند فردیت خود را به منصه ظهور برساند، یعنی بتواند کریم، رحیم، دادگر و دادخواه باشد و با ایثار و فداکاری به دیگران کمک کند.
این موارد بخشی از فردیت آدمی است اما در نظامهای سیاسی و اجتماعی که در جهان امروز وجود دارند هیچ فردی به این سمت و سو سوق پیدا نمیکند که به قول مازلو خودشکوفایی داشته باشد و افراد به سمت فردگرایی، خودمحوری و نارسیسم پیش میروند. به همین جهت نمیتوان گفت کدام نظامها دموکراتیکترند، زیرا بسیاری از آنها ذیل نظام سرمایهداری شکل گرفتهاند و نمیتوانند رأی و نظر همه را یکسان بدانند. اساسا در نظام سرمایهداری به هیچ وجه دموکراسی نمیتواند رشد کند. فرض کنید در جهان سرمایهداری، رأی و نظر بیل گیتس با نظر من چقدر میتواند متفاوت باشد، او حتی میتواند برای سیستم و ساختار جهانی تصمیم بگیرد. به همین جهت باید در مورد تفکیک نظامها به دقت بررسی کرد.
* آیا تقویت روح جمعی در چارچوب مراسم مذهبی، جشنها و غیره میتواند ما را از انفعال خارج کند؟
هر حکومتی سعی دارد براساس شاخصهای خودش محوریتی میان مردم ایجاد کند. حوادثی مانند جنگ، زلزله، آسیبهای ناگوار و حتی جشنهای جمعی میتوانند حس همبستگی ایجاد کنند و قدرتها هم سعی میکنند برای انتشار و تثبیت خودشان از این موقعیت استفاده کنند، مثلا فوتبال بهعنوان یک ورزش میتواند حس جمعی ایجاد کند و قدرتها حتی بهصورت مقطعی حس همبستگی جمعی را در میان افراد ایجاد میکنند. این تماشاگر بودن بخشی از زندگی و زیست ما در کلانشهرها را شکل میدهد. وقتی جوامع پیچیدهتر میشوند قدرت مداخلهگری بهدلیل افزایش مشغلههای روحی و ذهنی و کاری کمتر میشود و هرچیزی میتواند انسان را سرگرم کند و او را از کنشگری در مقابل وقایع باز دارد.
code