نگاهی به رمان «مهر گردون» نوشته نرگس مؤمنی
در انتظار هامون
محمدرضا حیدرزاده
 

با غرّش دیگر آسمان، لبان پهلوان تیرداد، به نیایشی دیگر گشوده شد. او با این که هنوز همان بدن تنومند جوانی را داشت، اما شانه هایش اندکی افتاده و سالخوردگی گردی سفید بر موهای بلند سر و صورتش نشانده بود.
چندان بلند قامت نبود، ولی بدن سفت و عضلات بیرون زده با رگ های درشت و بازوانی قدرتمند، که از زیر گشادترین تن پوش هایش هم دیده می شد، شکوهی ایزدی به او بخشیده بود. هرچند که این بزرگی و شکوه، پشت سیمای مهربان و افتاده او پنهان بود.
هوردخت آن قدر بردبار نبود که اجازه دهد نیایش پدر به درازا بینجامد. موهای خیسش را که به صورتش چسبیده بود، اندکی عقب زد و پرسید:«آن جوان ناآشنا که بود پدرجان؟ با شما چه کار داشت؟»
پهلـوان تیــرداد، پلک هایش را برای زمزمه نام خدای روشنایی ها بسته بود و لب هایش از تکرار واژگانی که هوردخت به خوبی می شناخت، می لرزید. با خاموشی کوتاه آسمان، پرسش فرزند را شنید و چشم گشود و رو به سیمای در انتظار او داد:«اینگونه که خود می گفت، نامش هامون است. گویا همیشه در سفر است و با تجارت روزگار می گذراند، به اینجا هم آمده بود تا ادای احترام کند»….
***
رمان «مهر گردون» نوشته نرگس مؤمنی، توسط انتشارات ذهن آویز، به بازار کتاب آمده است. داستان این کتاب، مربوط به روزگاران ایران باستان می‌شود و روایتی جذاب در باره «هوردخت» دختر آفتاب و روشنی و یگانه فرزند حکمران سرزمین «دامنکه»است. دختری جسور و مقاوم که با ناتوان گشتن پدر، می‌کوشد تا دشواری‌های پیش‌روی سرزمینش را کنار بزند؛ غافل از این‌که سرنوشت برایش توشه‌ای از رخدادهای دور از باور، به همراه می‌آورد و زندگی او را دستخوش تغییراتی شگرف و هیجان‌انگیز می سازد.
نرگس مؤمنی برای نوشتن این رمان، از منابع بی‌شماری بهره برده و در تلاشی درخور توجه، توانسته است آداب و رسوم کهن ایران‌زمین را واکاوی کند.
وی متولد ۱۳۶۵ و کارشناس رشته کامپیوتر است که با رمان «آدمخوار» توانست توانایی داستان نویسی خود را نشان دهد و با رمان «مهر گردون» به تجربه ای تازه در روایت زندگی و عشق و آداب و رسوم کهن ایران باستان دست یافته است.
***
در بخشی دیگر از این رمان می خوانیم:
پوششى از ابرهاى اهریمنى، هیچ درخششى از پهنه زرین را به دامنکُه نمى‌تاباند. میانه روز به تاریکى زمانى شده بود که خورشید از پشت بلندترین قله رشته کوه‌هاى دامنکُه به پایین سر مى‌خورد. موبد آتشکده خبر توفانى سهمگین را به مردم داده بود. گویا این رخداد اکنون بسیار نزدیک شده بود که وزش بادى پرقدرت، درختان بیشه را یکى‌ یکى از جا مى‌کند و از رودخانه مى‌گذشت و کشتزارها را زیر و رو مى‌کرد و با شتاب، گام در شهر مى‌نهاد. زوزه باد در سراسر سرزمین هو مى‌کشید و مى‌پیچید…

code

نسخه مناسب چاپ