سینما و واقعیت و خیال
دیدن، ابتدای دانستن است. دیدن وسیله غنیسازی اندیشه و احساس آدمی است و سینما از پدیدههای دیدن است. دید را گسترده میکند که هرچه دید گستردهتر باشد، لذت بزرگتر است.
سینما با این که از محصولات خیال است، اما آثار شگفتی در واقعیت داشته است. در کائنات اندیشه آدمی نفوذ کرده است؛ از زبان شفاهی تا روابط اجتماعی.
چنان که سالهاست برخی از مردم با زبان سینما با هم حرف میزنند، بافتار رفتار خود را با بافتار رفتار بازیگران سینما نقشبندی میکنند.
شبیه آنها عاشق میشوند، شبیه آنها میگویند دوستت دارم، شبیه آنها قهر میکنند، شبیه آنها آشتی میکنند. حتی رفتارهای خصوصیترشان را مناسب با الگوی سینما تغییر داده اند.
سینما ما را به محال برد، به قله قاف. دست ما را گرفت، به شهر هرت کشانید که تنها در سینما میتوان دست زیرلباس سیب برد و گلابی را ناز کرد.
سینما قصههای ما را فشرده و موجز نمود. شاید خنده آور باشد اگر بگوییم سینما کاربرد پرده را دگرگون کرد که پیشتر پرده وسیله پوشاندن دیدنیها بود، اما پس از اختراع سینما، پرده وسیله نشان دادن همه چیزهای پوشیده شد.
چنان شد که در درون سینما دیگر نمیتوان پرده پوشی کرد. نه امروز، نه فردا و نه حتی گذشته را. سینما آدمی را به آرزوی دیرینه سال خود رسانید. آدمی همیشه آرزو داشت همیشه باشد. هم همیشه باشد و هم همه جایی باشد.
سینما امکان هستی ابدی را فراهم کرد. اگرچه ابدیتی مجازی. برای همین، هنگامی که فیلمی را که چهل سال پیش دیدهایم دوباره میبینیم، درحالی که ما تماشاچیان عزیز همه پیر و خستهایم، آنها که در فیلمهایند، هنوز همچنان جوان و زیبایند. حتی اگر عازم عالم ناز شده باشند.
آنها حتی در غیاب خودشان زیبا و جوان دیده میشوند که «روبر برسون»فیلمساز فقید فرانسوی میگوید: «شخصیتهای فیلم در ذهن من زاییده میشوند، اما همین که آنها را مینویسم میمیرند و وقتی آنها را فیلمبرداری میکنم، دوباره زنده میشوند و آن وقت است که تا ابد زنده میمانند.»
پس سینما آرزوی بشر فانی را وارد جامعه نامیرای اساطیر کرده و با اندیشههای عرفان شرقی مماس شده. عبدالرّحمان جامی در«نفحات الانس»ش نویسانده: کسی از نجیبالدین بزغش شیرازی پرسید:«چلانده یکتایی به من بازگو.»
بزغش گفت:«سیبی و دو آینه. چهره وحدت در آینه کثرت. سیبی در میان دو آینه و با آن ساختن سیبستانی بیانتها.»
یک ویژگی کار سینما هم ساختن چنین صورتی از واقعیت خیال است.
code