آنچه ذیلا خواهد آمد، درباره تلقی مسیحیان است نسبت به امام علی بن ابیطالب(ع). در اینجا درباره تلقی «مسیحیان عرب» در طی دوران معاصر صحبت خواهد شد و اینکه آنان چرا و چگونه با امام آشنا شدند و نتیجه این آشنایی چه بود. آنها امام را با خودش و با شخصیت و آثار و سخنان و کیفیت حکمرانیاش شناختند و نه از ورای چارچوبی منجمد و از پیش تعیین شده. این چارچوب در قرون اولیه اسلام جهت بررسی زندگانی و سیره صحابه پیامبر(ص) شکل گرفت. هدف اصلی تصحیح هر آن مسئلهای بود که به زندگی و سیره آنان مربوط میشد. مضافا که تمامی کسانی را که عنوان «صحابی» بدانها منطبق میشد، در یک ردیف قرار میدادند. بر این اساس به فردی چون امام علی نیز بدانگونه مینگریستند که به سایر صحابه. فراتر از تمامی نکاتی که به داستان خلافت و جانشینی پیامبر و تأکیدها و سفارشات مکرر ایشان مربوط میشد، ممکن نبود امام صرفابه اعتبار صحابه بودن، بر اساس همان معیارها و با توجه به همان چارچوب تحمیلی ارزیابی و شناخته شود.
صرفنظر از موضوع خلافت و وصایت پیامبر(ص)، امام را باید با خودش و با معیارهایی متناسب با ابعاد وجودی این شخصیت استثنائی، بازشناخت. این نکته مهمی بود که برخی از فرهیختگان مسیحی عربزبان در دوران معاصر بدان پرداختند و دریچههای جدیدی جهت شناخت امام گشودند. تلاش خواهد شد نکات مورد اشارت اگرچه به اختصار، توضیح داده شود.
قدسیت یافتن تاریخ صدر اسلام
۱ـ شکلگیری اسلام بهمثابه یک نظام بزرگ اعتقادی و فقهی و اخلاقی، عمیقا متأثر است از دوران نخستین این دین. در آنجا که مسئله به زمان پیامبر(ص) بازمیگردد، مسئله طبیعی است؛ چرا که ایشان رسول و مبلّغ اسلام بودند و لذا قول و فعل و حتی تأیید و تقریرشان بخشی از دین است و تفسیرکننده قرآن و وحی الهی. سخن در مورد کسانی است که بعدها به «صحابه»، «تابعین» و یا «تابعینِ تابعین» شهرت یافتند. اعمال و گفتار و رفتار آنان بعدها در شکل دادن به اسلام نقشی بزرگ یافت و اصولا در نزد اکثریت مسلمانان، به جز شیعیان، اسلام در کلیتش از ورای میراث آنان دیده و شناخته شد.
اهمیت یافتن این سه طبقه، و حداقل طبقه اول و دوم و خصوصا طبقه اول، دلایل فراوانی دارد. برخی با طراحی انجام گرفت و برخی به دلیل نیاز به پاسخگفتن به مسائل جدید و مستحدثه عملی و اعتقادی و حتی اخلاقی. البته عوامل روانی و اجتماعی و تاریخی و عوامل فراوان دیگری نیز در این میان سهم بزرگی دارند. معاویه و پس از او بنیامیه در آنجا که به طراحی یادشده بازمیگردد، نقشی بسیار مؤثری داشتند که برای یافتن آن میباید به حوادث تاریخی پس از به خلافت رسیدن او و سایر امویان مراجعه کرد؛ برای نمونه ابن ابیالحدید در شرح مشهورش بهخوبی به این حوادث و پیامدهای آن میپردازد و سیاستهای تبلیغی و دینی معاویه را در فروکاستن از شأن و مقام علی ابن ابیطالب و ارتقای موقعیت خلفای سهگانه و به طور کلی صحابه، بهخوبی نشان میدهد. ضمن آنکه ارتقای موقعیت اینان بهگونهای غیر مستقیم ولی بسیار مؤثر، به کمرنگشدن فضایل و برجستگیهای امام میانجامید و او آگاهانه چنین سیاستی را اتخاذ کرده بود.
نکته این است که اعتبار یافتن قول و فعل و اعتقادات صحابی بدین معناست که آنان افرادی مؤمن و عادل و حتی به دور از خطا بودهاند. این جریان موجب شد که اصولا تاریخ صدر نخستین، «قدسیتی دینی» یابد و این قدسیت تمامی آن ایام و حوادث و افراد را در بر گیرد. بدین معنی که هر آنچه در آن زمان اتفاق افتاد، حمل به صحت شود و تمامی افراد، مؤمنانی شایسته و پاکباخته تلقی گردند و از اختلافات به وجود آمده در آن دوران گذر شود و کسی را نرسد که در بارهشان کندوکاو کند و در قبال آن موضع بگیرد. همه میباید آن دوران و افرادش را با دیده تقدیس بنگرند. عموم این نکات را ابن حنبل در کتاب «السنه» خود بیان میکند. نکاتی که بعد از او مورد رجوع و بلکه مورد اجماع همگان، از محدّثان گرفته تا فقها و رجالیون قرار گرفت. اصولا در مقدمه عموم کتابهای رجالی، از «الاستیعاب» ابن عبد البرّ که از نخستین کتابهای رجالی است تا کتاب مفصل «اُسدُ الغابه» ابن اثیر، همگی به این مسائل و به تفصیل پرداختهاند.
از این دیدگاه صدر اول به بخشی از «دین» تبدیل میشود و نه بخشی از «تاریخ» و لذا میباید بدون نقد و بررسی، آن را پذیرفت و گفتگوی درباره فراز و نشیبها و اختلافات موجود در این برهه از تاریخ را به یک سوی نهاد و کسی را نرسد که چنین کند و اگر چنین کرد، از دایره مؤمنان خارج خواهد شد.
نقدگریزی تاریخ صدر اسلام
۲ـ یکی از نتایج چنین مقدماتی، این است که عموم صحابه و خصوصا برجستگان آنها، در یک سطح دیده و انگاشته شوند و کمتر به زندگانی واقعی آنها و اقداماتی که کردهاند و مواضعی که داشتهاند، پرداخته شود. گویی «چارچوبی اعتقادی» تعریف شده که تمامی صحابه باید از ورای آن دیده شوند و مورد ارزیابی قرار گیرند و اصولا میباید بدانها این چنین نگریست. این یک الزام اعتقادی و بلکه فقهی است.
در این چارچوب، شخصیتی همچون امام علی کموبیش در سطح سایر صحابه و یا در سطح «عشره مبشره» دیده میشود. حال آنکه بدون توجه به اعمال و رفتار و اخلاق حضرت و صرفا با توجه به آثار و سخنانی که از حضرتش باقی مانده، تفاوتی بسیار بزرگ بین ایشان و دیگران وجود دارد.
ابن ابیالحدید که از شارحان نهجالبلاغه است، به لحاظ تاریخی یکی از مطلعترین افراد نسبت به تاریخ صدر اسلام و یکی از برجستهترینها در زمینه ادبیات و عربیت و علوم بلاغی است، میگوید: «بدان که موضوعات توحید و عدل الهی و سایر مباحث مهم الهیاتی تنها در کلام امام علی آمده است. چنین مطالبی در سخنان بزرگان صحابه نیست و اصولا آنها درباره چنین مباحثی تصوری نداشتند و اگر چنین بود، به یقین از آنها نقل میشد. به عقیده من طرح این مباحث از جانب امام، یکی از بزرگترین فضیلتهای او و منحصر به خود اوست.» سخن او حاکی از این واقعیت است که میکوشد امام را با توجه به خودش و آثارش بشناسد و معرفی میکند و نه در چارچوب اعتقادی شکلگرفتهای که ذکرش گذشت.
واقعیت این است که بررسی شخصیتهای صدر اول و به طور کلی حوادث آن دوران با توجه به این الزام، پیامدهای منفی فراوانی داشته است که کمترینش نوعی جمود فکری و اعتقادی و فرار از مطالعات انتقادی جهت کشف واقعیت و حقیقت است. متأسفانه این نکته صرفا به دوران نخستین محدود نماند، دورانهای بعدی را هم در بر گرفت. خلاقیت فرهنگ و تمدن اسلامی دقیقا مرتبط بود با میزان فاصله گرفتنش از این اندیشه منجمد که هیچ نوع نقدی را برنمیتابد. هر زمان که این فاصله بیشتر میشد، عملا شکوفایی و خلاقیت بیشتری را شاهد بودهایم. این «نقدگریزی» که متأسفانه از ویژگیهای عمومی تاریخ اسلام است تا مقدار زیادی مرتبط است با نگاه از پیش تعیین شدة آنان نسبت به دوران صحابه و تابعین.
شناخت بزرگان در چارچوب معین
۳ـ به هر حال ابن ابیالحدید از معدود عالمانی است که امام را با خودش و با آثارش شناخت و نه در چارچوب از قبل تعیین شدهای که برای شناخت بزرگان صدر اول تعیین و تدوین شده بود. شناختی که مبتنی بود بر پذیرش فضایل صحابه پیامبر(ص)، به صرف صحابی بودن آنها و بدون توجه به عمل و رفتارشان. در بهترین حالت بررسی زندگانی صحابه با توجه به چارچوب یاد شده بود؛ لذا عمدتا و بلکه کلا در تمجید و ستایش است و نه بیشتر، و شناخت نسبت به امام نیز عمیقا تحت تأثیر همین جریان بود و این بزرگترین ظلم به حضرتش و بلکه ظلم به حقیقت و بلکه ظلم به واقعیت بود آنچنانکه بود.
اصولا بررسی زندگانی افراد برجسته و بلکه «فرابرجسته» با معیارهایی که متناسب با شخصیت و ظرفیت شخصی آنان نیست، ظلم به آنها و به عنوانی ظلم به کسانی است که از شناخت چنین برجستگانی محروم میشوند. آنها را باید با خودشان و با معیارهایی متناسب با ویژگیهایشان شناخت.
بدین ترتیب اکثریت مسلمانان به عللی که اجمالا گفته آمد، از شناخت حضرتش محروم شدند. در قرون گذشته و در دورانهایی که علوم بلاغی در اوج شکوفایی قرار داشت، عالمانی بودند که مسحور کلمات و خصوصا خطبههای امام بودند؛ اما اینان اولا کمشمار هستند و ثانیا به دلایلی چندان نمیتوانستند تلقی خود نسبت به امام را بیان کنند؛ چرا که فضای حاکم ایجاب میکرد همه صحابه و عشره مبشره و خلفای اربعه کموبیش در یک سطح دیده شوند و حتی ایجاب میکرد که امام به د لیل چهارمین خلیفه راشد بودنش، در پایینترین سطح نسبت به سه خلیفه دیگر قرار گیرد. در چنین فضایی، چندان ممکن نبود که این تقسیمبندی تحمیلی شکسته شود و فرد بتواند بهراحتی تلقیاش نسبت به امام را بازگو کند، چرا که به بددینی و انحراف از اندیشهها و اعتقادات سلف صالح و جماعت مؤمنان متهم میشد.
البته این بدان معنا نیست که شیعیان و توده شیعیان که چنان نظام اعتقادی را نپذیرفته بودند، شناخت بهمراتب عمیقتری نسبت به امام، بدان معنی که توضیحش گذشت، داشتند. شناخت آنان نسبت به امام عموما و عمدتا تحت تأثیر فضائل و مناقبی بود که در شأن ایشان و اهل بیت پیامبر(ص) نقل شده بود نه آنکه حضرتش را با خودش بشناسند که این خود بحث دیگری است. اگرچه عموم عالمان بزرگ آنان، چنانکه از آثارشان برمیآید، از امام شناختی متناسب با ابعاد شخصیتی ایشان داشتند. بهترین نمونه شرحهایی است که توسط آنان بر نهجالبلاغه نوشته شده است.
ادامه دارد