نگاهی به مجموعه داستان«مطرّد» نوشته ستاره روشن
دنیای دیوانه دیوانه!
محمدرضا حیدرزاده
 

در زندگی رفت و آمدهایی وجود دارد. همیشه شخصی می آید و بعد هم می رود. پس در بیشتر مواقع، آمد و رفت های بسیاری وجود دارد که عامل اصلی آن، شکل گیری شخصیت بشر را شرح می دهد.
گندش بزنند. رفت و آمد را نمی گویم. این زیرسیگاری لعنتی را می گویم. کجا بودم؟ بله، آمد و رفت ها. در مقاله ای می خواندم که در کشورهند، تعداد قتل ها و خودکشی های عاشقانه، بیش از حملات تروریستی، جان مردم را می گیرد!
فکر کنید به دنیا بیایید، به بلوغ برسید و با چشم برهم زدنی عاشق بشوید و زارت! بمیرید. حیف اکسیژن. اصلاً گور پدر اکسیژن. این همه آلودگی، خب هوای تنفس چند احمق هم روی آن. اصلاً چه فرقی می کند. من به زودی خواهم مرد و امروز سومین سه شنبه ای است که این اراجیف را می نویسم.
دکتر می گوید باید روند درمان را تکمیل کنم، اما می دانم که ذرّه ای افاقه نمی کند و اگر از این بیماری هم جان سالم در ببرم، این ساختمان پیزوری و آشغالی، به زودی روی سرم آوار می شود و این صدای قطار لعنتی هم مشاعر مرا نابود می کند. پس امیدوارم که دکتر راه حل دیگری برای روند درمانم ارائه بدهد….
***
مجموعه داستان«مطرّد»،نوشته ستاره روشن،توسط انتشارات صدای معاصر، روانه بازار کتاب شده است. داستان های کوتاه این کتاب، به واکاوی اختلالات روانی برخی افراد جامعه اختصاص دارد که می خواهد بگوید به راستی معنای لغتِ «روانی» چیست؟ آیا انسان همیشه و در تمامی حالاتِ خود سالم است؟ شاید باید از منظر دیگری به این نوع اختلالات نگاه کنیم. شاید باید از زبان افرادی که به این اختلالات دچار هستند، چند خطی بخوانیم.
این کتاب، حاصل ۹ سال تلاش نویسنده برای رسیدن به پرسش های فوق است. او در این راه با دوستانى آشنا شده بوده که از اختلالات مختلفى رنج می‌بردند تا حاصل درددل‌ها آنها به این مجموعه‌ داستان تبدیل شود.
ستاره روشن،متولد ۱۳۷۱ در تهران، فارغ التحصیل رشته گرافیک ونیز دانشجوی رشته زبان و ادبیات فارسی است. ضمن آنکه دوره فیلمنامه نویسی و بازیگری را هم دیده است.
او ابتدا از سال ۸۴ با داستانک نویسی وارد دنیای ادبیات شد و درسال ۹۷ با انتشار رمان فانتزی«ارتش شش گله»، توانایی ذهنی خود را در نوشتن این نوع ژانر سنگین نشان داد و آنگاه با رمان کمدی – معمایی «بازمانده آقای ف – ف»، تجربه تازه ای را ارائه داد.
***
ادامه داستان فصل اول«مطرّد»را می خوانیم:
من! کدام من؟ نمی دانم. من گم شده ام و چیزی را به خاطر نمی آورم و این نوشته های لعنتی هم چیزی را به یاد من نمی آورد. این روند تکامل، آشغال است. نوشتن آشغال است، برخلاف نقاشی. نقاشی کردن را دوست دارم. به دور از چشم بقیه، هنوز نقاشی می کنم.
از بازی خوردن متنفر هستم. نمی دانم کجای تاریخ درست بوده و کجایش غلط. تمام داستان هایی که از گذشته روایت می شود، مرا می ترساند. زیرا من نمی دانم کجایش درست است و کجایش زاده مغز نویسنده. این بی اعتمادی عذابم می دهد…

code

نسخه مناسب چاپ