چه بسا ما به جهان آمدهایم که یک رسانه باشیم و پیامی را در چشم و گوش روزگار تکرار کنیم! و «رسانه همان پیام است.»
گویی قرار است از شیوه و سلوک و معیشت ما در جهان، پیامی شکل بگیرد و در گوش هستی به یادگار بماند.
وقتی یادداشت دکتر خانیکی را در روزنامه اعتماد خواندم و پیام تصویریاش را در شبکههای مجازی دیدم، برای چندمین بار به پیام حضورش در جهان فکر کردم؛ با تنی رنجور از درد، اما با لحنی طنازانه و با لبخندی ملیح که از ویژگیهای اوست، از شیکی! بیمارستان پارس و کادری که برای انسان احترام قائلند، چنان سخن گفت که گویی در گفتمانش میخواهد به خیل شاگردانش آرامش ببخشد و بگوید نگران نظریههای فوکو نباشید، «بیمارستان مجازاتگاه من (انسان) نیست» و با لبخند ملیحانهاش، تکرار کند که زندگی «آتشگهی دیرینه پا برجاست.»
انشاءالله، هادی خانیکی بازهم با لبخندی رواقیوار و آکنده به امید لطیفانه حضرت لطف، این درد را همچون باقی دردهایی که به جان و تن خریده و دم نیاورده، پشت سر خواهد گذارد و ما همچنان نیمکت شاگردی را به امید حضور معلمانهاش منتظر نگاه خواهیم داشت.
اما به کسوت شاگردی نمیتوان از پیام حضور هادی خانیکی در عصر چیزی نگفت، پیام و رسالتی که میتوان آن را در سه کلمه کوتاه اما بلند، بیان کرد: گفتگو، آشتی، امید!
سه کلمهای که در کلیپ کوتاه تصویریاش از بیمارستان پارس بیش از هر چه دیگر رخ مینمود؛ گفتگو حتی با درد خویشتن، آشتی حتی با نام هراسناک سرطان و امید به درمانی که از اوست.
نمیتوان برای این لطف نیز شاکر نبود، که ما چه خوشوقتیم که در روزگاری زندگی میکنیم که هادی خانیکی میخندد، امید میورزد و ما را با جهان آشتی میدهد.