شهید ماه رمضان
آیت الله العظمی جوادی آملی
 

شوق شهادت
شهادت اجر و مزد جهاد است؛ یعنی آن کس که در راهِ احیای دین خدا و زنده کردن ارزشهای معنوی و اخلاقی و اِماته و اضمحلال ضد ارزشها قیام و اقدام می‏کند، از سرپل شهادت می‏گذرد و همراه با خیل عظیم انبیا، شهدا، صدیقان و صالحان به روح و رضوان بارمی‏یابد و با دیدن آن نعمت‏ها و نیل به آن تنعّمات آرزو می‏کند که ای کاش بازماندگان من می‏دانستند که خداوند با من چه کرد وچه کرامت و مقامی در انتظار من بوده است: «یا لیْت قوْمی یعلمون بما غَفَرلی ربّی وجعلنی من المکرمین». لذا هیچ گونه نگرانی و اضطرابی برای او نیست.
آن کس که به این مقامات آشناست و از آنها خبر دارد، به ما می‏گوید: شما نیز قبل از حرکت برای زیارت سیّد و سالار شهیدان سه روز روزه بگیرید و پیش از حرکت غسل کنید و آن گاه که به کنار فرات رسیدید، غسل را تجدید کنید و پس از باریافتن به محضر آن امام همام از خدا بخواهید و آرزو کنید که شما نیز به چنین مقامی باریابید:
«فیالیْتنى کنْتُ معکم فأفوز معکم»؛ ای کاش من نیز با شما می‏بودم و همراه شما به فوز و رستگاری می‏رسیدم. آن که سبقت گرفت و به‏کوی محبوب رفت، به بازماندگان می‏گوید: ای کاش می‏آمدید و می‏دیدید که اینجا چه خبر است. چنانکه ادامه‏دهنده راه او، در انتظار به سرمی‏برد و می‏گوید: ای کاش با شما می‏بودم. به هر صورت، هر دو گروه بر سر پیمانی که برای جهاد در راه دین و فداکاری در راه آیین الهی بسته‏اند، صادقانه ایستادگی کرده و می‏کنند: «من المؤمنین رجالٌ صدقوا ما عاهدوا الله علیْه فمنْهم من قضی نحْبه ومنهم من ینتظر وما بدّلوا تبدیلا».
آنچه ذکر شد، منفعتی است که مستقیماً به خود مجاهد می‏رسد، اما منفعتی که از رهگذر جهاد او به جامعه و مکتب می‏رسد، فراوان است که به یکی از آنها در این بیان امیرالمؤمنین اشاره شده است: «فرض الله…الجهاد عزّاً للإسلام»؛ خدای سبحان نبرد و مبارزه با طاغیان و مستکبران را برای تأمین عزت اسلام و مسلمین واجب کرده است.
امیرالمؤمنین می‏فرماید: «إنَّ أکرم الموت القتل والّذى نفس إبن‏أبى‏طالب بیده لألف ضربةٍ بالسَّیْف أهون علىَّ من میتة علی الفراش»؛ مرگ درجات و مراتبی دارد که گرامی‏ترین درجه و بالاترین مرتبه آن کشته شدن در راه خداست. قسم به کسی که جان پسر ابوطالب در دست قدرت اوست، هزار ضربه شمشیر در راه خدا برایم آسان‏تر از مرگ در بستر است. در جنگ صفین، وقتی که گروهی تعجیل نکردن آن حضرت در شروع جنگ را بر ترس از مرگ حمل کردند، فرمود: «فَوَاللهِ ما اُبالى دخلتُ إلی الموت أو خرج الموت إلىَّ»[۶]؛ به خدا سوگند باک ندارم که آگاهانه به سوی مرگ بروم و آن را در آغوش بکشم یا اینکه مرگ ناگهان به سراغ من بیاید و مرا دربر بگیرد.
چنان که پس از ماجرای سقیفه وقتی عمویش عباس و نیز ابوسفیان به آن حضرت پیشنهاد بیعت دادند، فرمود: شرایط طوری شد که اگر چیزی بگویم، می‏گویند: به طمع حکومت و ریاست سخن گفته و اگر سکوت کنم، می‏گویند: از ترس مرگ ساکت شده است. سپس فرمود: هیهات، بعد از آن همه جنگها و مبارزات از مرگ بترسم. به ذات ذوالجلال سوگند که علاقه پسر ابوطالب به مرگ بیش از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادر است؛ «هیهات بعد اللَّتیّا والّتى والله لابن أبى‏طالب آنس بالموت من الطّفل بثدى اُمّه». آنگاه به علت سکوت خود اشاره کرد و فرمود: از مطالب و حوادثی آگاهی دارم که اگر آنها را بازگو کنم و شما را از آنها آگاه سازم، آرامش و قرار را از شما می‏گیرد.
لذا در پایان عهدنامه آن حضرت به مالک اشتر آمده است: «وأنا أسئل الله بسعة رحمته وعظیم قدرته… أن یختم لى ولک بالسَّعادة والشَّهادة»؛ از خدا می‏خواهم که عاقبت ما را به سعادت و شهادت ختم کند. در حالی که خود آن‏ حضرت، هم فرمانده کلّ قواست و هم حاکم جامعه اسلامی و ضمن تنظیم ‏دستورالعمل و منشور حکومتی، مالک اشتر را به عنوان فرمانده لشکر و والی‏سرزمین مصر اعزام فرموده، او را به تحصیل شوق شهادت دعوت می‏کند.
همچنین این دعا به طور ضمنی به مالک اشتر می‏فهماند که اگر برای رسیدن به منصب و مقام دنیایی به دیار مصر حرکت می‏کنی، بدا به حال تو، ولی اگر به این فکر هستی که در قبال مقام و منصبی که به استقبال تو می‏آید، انجام وظیفه کنی، خوشا به حال تو. بنابراین کارگزار نظام علوی سعید و شهید است. کسی که سعادت را در سلامت دنیایی خود می‏پندارد، راه مالک‏اشتر را نمی‏پیماید و قهراً علوی‏منش هم ‏نخواهد بود؛ چون فکر اموی در سر دارد، هر چند نام علی(ع) بر لب داشته باشد. کسی همتای مالک‏اشتر است و در راه او قدم برمی‏دارد که سعادت را در شهادت دانسته، از هیچ چیز برای احیای دین دریغ ننموده و در این مرام تا مرز شهادت پیش برود.
چنین کسی فکرش علوی است؛ زیرا انسان هنگامی نام و یاد علی(ع) را در دل دارد و علوی‏منش خواهد بود که از دل فریاد شهادت‏خواهی برآورد و بگوید: پروردگارا، هنگام احساس خطر برای اسلام ‏وضرورت حفظ دین، مردن با بیماری‏های عادی و مردار شدن باعث ننگ است و من آماده شهادت هستم. اگر مصلحت بود، نصیبم کن و اگر مصلحت نبود، من تسلیم امر و مشیت تو هستم؛ ولی آمادگی من برای شهادت همیشگی است.
آن حضرت در پایان فرمود: «إنّا إلَیه راغِبون»؛ ما برای بازگشت به سوی او رغبت و شوق داریم. در توضیح این جمله باید گفت: ممکن است کسی درصدد نفهمیدن باشد و بخواهد کاری را عمداً بر خود مشتبه کند یا مواضع استثنایی مذهب را برای توجیه گناه خود یاد بگیرد(چون غالب موارد حرمت و گناه دارای استثناست، ولی این چشم برهم گذاشتن و مشتبه نمودن عمدی، حدّ و اندازه‏ای دارد و انسان فقط تا چند سال می‏تواند امری را بر خود مشتبه کند، اما اگر بیدار نشود، سرانجام بیدارش می‏کنند، اگر هوشیارانه نرود، او را می‏برند، اگر راه خدا را خودش برود، با «سلام علیکم طبْتم فادْخلوها خالدین»از او استقبال می‏کنند، وگرنه با «خُذُوه فغُلّوه ثمّ الجحیم صلّوه» او را کشان‏کشان می‏برند. بردن قهری، حالتی است که هیچ موجودی نمی‏تواند مقاومت کند و نرود.
افزون بر این، پایان سیر قافله انسانیّت لقای خداوند است: «یا أیّها الإنسان إنّک کادحٌ إلی ربِّک کدْحاً فمُلاقیه». خداوند این اصل کلی را در چند آیه بعد شرح می‏دهد و می‏فرماید: «فأمّا من أُوتی کتابه بیمینه فسوف یحاسب حساباً یسیراً وینقلب إلی أهله مسروراً وأمّا من أُوتی کتابه وراء ظهره فسوف یدعوا ثبوراً ویصلی سعیراً»؛ نامه اعمال بعضی به دست راستشان داده می‏شود و برخی دیگر به دست چپ. از آنان که نامه اعمال را به دست راستشان گرفتند، به آسانی حساب کشیده می‏شود و مسرورانه به اهلشان برمی‏گردند؛ اما آنها که نامه اعمال را به دست چپشان داده‏اند، فریاد «وای هلاک شدم» سرمی‏دهند و به آتشی برافروخته درمی‏آیند.
هر دو گروه به لقاء الله می‏رسند، لیکن بعضی جلال حق را می‏بینند و در عین حال که کور هستند، می‏گویند: «ربّنا أبصَرْنا وسمعنا فارْجِعنا نعْمل صالحاً إنّا موقنون»؛ و بعضی جمال او را مشاهده می‏کنند و در حالی که خوشحال و خندان به اهلشان برمی‏گردند، دیگران را به خواندن نامه اعمال خود فرا می‏خوانند: «فأمّا من أُوتی کتابه بیمینه فیقول هاؤُم اقرءوا کتابیه»؛ در حالی که در دنیا از افشای عبادتهای سرّی خود امتناع می‏ورزیدند.
کسی که در تنگنای تنگ‏نظری به ‏سرمی‏برد، همیشه می‏کوشد تا بر آزمندی و ارقام تکاثر خود بیفزاید. بیچاره، تا پایان عمر بین دو فشار درگیر است: تلاش برای به دست آوردن مفقود و کوشش برای حفظ کردن موجود. انسان آزمند هرگز سیر نمی‏شود، تمام تلاش او برای این دو کار صرف می‏شود. چنین انسانی در هر سه نشئه دنیا، برزخ و قیامت در فشار است، مادام که در دنیا به سرمی‏برد بین این دو لبه تیز در فشار است، لذا طعم آزادی و بوی آسایش را هرگز احساس نمی‏کند: «من أعرضَ عن ذِکری فإنّ له مَعیشةً ضَنکاً».
وقتی که از دنیا رخت ‏بربست، فرشتگان بر چهره و پشت او می‏زنند: «یضْربون وجوههم وأدْبارهم». فرشتگان مأمور دنیا بر پشت او می‏زنند که عمرت تمام شد، از اینجا برو، و فرشتگان مأمور قیامت بر چهره‏اش سیلی می‏زنند که با دست خالی کجا می‏آیی؟ و محتضر بیچاره اصابت سیلی‏های محکم را با چشم‏های برزخی خود می‏بیند و درد آن را با لامسه برزخی احساس می‏کند؛ این همان فشار قبر و برزخ است، وقتی هم او را به جهنّم می‏برند، با دست و پای بسته، در جایگاه تنگی قرارش‏می‏دهند که در آنجا نیز در فشار است: «أُلقوا منها مکاناً ضیّقاً مُقَرّنین». غرض آنکه فشار چنین شخصی در این سه نشئه، محصول تنگ‏نظری او در دنیاست. اما اگر کسی از شرح صدر و بلندنظری برخوردار باشد و دید او از دنیا گذشته و آینده این جهان را ببیند و خود را در حصار دنیاطلبی محصور نکند، در هر سه نشئه در میدان فسیح و وسیع به‏ سرمی‏برد. قرآن این سه بخش را نیز بیان می‏کند و می‏فرماید: «من یتّقِ الله یَجعل لهُ مَخرجاً و یرزقه من حیثُ لایحتسِب»؛ متقین هرگز بین دو لبه تیز فشار دنیا قرار نمی‏گیرند، اگر از خدا پروا داشته باشند، خدا برای آنها راه رهایی از هر دشواری را فراهم می‏کند و از راه حساب‏نشده‏ای به آنها رزق و روزی خواهد داد. وقتی رحلت می‏کنند، فرشتگان در کمال ادب به استقبالشان می‏آیند: «تتوفّیهم الملائکة طیّبین».
و هنگام ورود به بهشت نیز درهای آن را باز می‏کنند و آن میدان باز در اختیار آنان قرار می‏گیرد: «مفتّحةً لهم الأبواب». خانه یک بهشتی به اندازه مساحت نظام کیهانی است؛ طوری که اگر همه مردم دنیا مهمان او باشند، خانه او گنجایش دارد؛ «إنّ أدنی أهل‏الجنّة منزلاً لو نزل به‏الثقلان الجن والإنس لوسعهم طعاماً وشراباً». حال، این خانه کجاست و این وسعت و فسحت چیست، نمی‏دانیم. آن کس که می‏داند، یعنی حضرت علی(ع)، بعد از شمردن برخی از اوصاف و مناظر دلپذیر بهشت، خطاب به مستمعین و مخاطبین خود می‏فرماید: اگر می‏دانستید پس از مرگ چه فضیلتی برای پارسایان آماده شده، هرگز گرد من جمع نمی‏شدید، بلکه تلاش می‏کردید تا زودتر به آن برسید.
بنابراین این راه، یعنی مسیر لقای الهی رفتنی است و اگر نرویم، ما را می‏برند، اگر جمال خدا را نبینیم، جلال او را به ما ارائه می‏دهند، پس چه بهتر که با قلب خالص این راه را طی‏ کنیم.
امام عارفان، علی‏بن ابی‏طالب(ع) که در دعای کمیل خدا را «غایة آمال العارفین» معرفی می‏کند، چگونه رفتن و چگونه سعیدِ شهید شدن ‏رابه ‏سالکان کوی حق آموخته، سیاست و حماسه را به هم آمیخته ‏و به ‏مالک اشتر یادآوری می‏کند که: من راغب لقای پروردگار هستم‏، لذا از شهادت نمی‏ترسم، تو نیز راغب لقایش باش تا از شهادت نترسی. سرانجام، در سحرگاه نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجری، با فریاد «فزتُ وربِّ الکعبة» این آرزو به وصال مبدل گشت و آن ادعاها تصدیق شد و جهانیان فهمیدند که عاشق شهادت و منتظر و شایق آن چگونه معشوق خود را در آغوش می‏کشد.

code

نسخه مناسب چاپ