شوق شهادت
شهادت اجر و مزد جهاد است؛ یعنی آن کس که در راهِ احیای دین خدا و زنده کردن ارزشهای معنوی و اخلاقی و اِماته و اضمحلال ضد ارزشها قیام و اقدام میکند، از سرپل شهادت میگذرد و همراه با خیل عظیم انبیا، شهدا، صدیقان و صالحان به روح و رضوان بارمییابد و با دیدن آن نعمتها و نیل به آن تنعّمات آرزو میکند که ای کاش بازماندگان من میدانستند که خداوند با من چه کرد وچه کرامت و مقامی در انتظار من بوده است: «یا لیْت قوْمی یعلمون بما غَفَرلی ربّی وجعلنی من المکرمین». لذا هیچ گونه نگرانی و اضطرابی برای او نیست.
آن کس که به این مقامات آشناست و از آنها خبر دارد، به ما میگوید: شما نیز قبل از حرکت برای زیارت سیّد و سالار شهیدان سه روز روزه بگیرید و پیش از حرکت غسل کنید و آن گاه که به کنار فرات رسیدید، غسل را تجدید کنید و پس از باریافتن به محضر آن امام همام از خدا بخواهید و آرزو کنید که شما نیز به چنین مقامی باریابید:
«فیالیْتنى کنْتُ معکم فأفوز معکم»؛ ای کاش من نیز با شما میبودم و همراه شما به فوز و رستگاری میرسیدم. آن که سبقت گرفت و بهکوی محبوب رفت، به بازماندگان میگوید: ای کاش میآمدید و میدیدید که اینجا چه خبر است. چنانکه ادامهدهنده راه او، در انتظار به سرمیبرد و میگوید: ای کاش با شما میبودم. به هر صورت، هر دو گروه بر سر پیمانی که برای جهاد در راه دین و فداکاری در راه آیین الهی بستهاند، صادقانه ایستادگی کرده و میکنند: «من المؤمنین رجالٌ صدقوا ما عاهدوا الله علیْه فمنْهم من قضی نحْبه ومنهم من ینتظر وما بدّلوا تبدیلا».
آنچه ذکر شد، منفعتی است که مستقیماً به خود مجاهد میرسد، اما منفعتی که از رهگذر جهاد او به جامعه و مکتب میرسد، فراوان است که به یکی از آنها در این بیان امیرالمؤمنین اشاره شده است: «فرض الله…الجهاد عزّاً للإسلام»؛ خدای سبحان نبرد و مبارزه با طاغیان و مستکبران را برای تأمین عزت اسلام و مسلمین واجب کرده است.
امیرالمؤمنین میفرماید: «إنَّ أکرم الموت القتل والّذى نفس إبنأبىطالب بیده لألف ضربةٍ بالسَّیْف أهون علىَّ من میتة علی الفراش»؛ مرگ درجات و مراتبی دارد که گرامیترین درجه و بالاترین مرتبه آن کشته شدن در راه خداست. قسم به کسی که جان پسر ابوطالب در دست قدرت اوست، هزار ضربه شمشیر در راه خدا برایم آسانتر از مرگ در بستر است. در جنگ صفین، وقتی که گروهی تعجیل نکردن آن حضرت در شروع جنگ را بر ترس از مرگ حمل کردند، فرمود: «فَوَاللهِ ما اُبالى دخلتُ إلی الموت أو خرج الموت إلىَّ»[۶]؛ به خدا سوگند باک ندارم که آگاهانه به سوی مرگ بروم و آن را در آغوش بکشم یا اینکه مرگ ناگهان به سراغ من بیاید و مرا دربر بگیرد.
چنان که پس از ماجرای سقیفه وقتی عمویش عباس و نیز ابوسفیان به آن حضرت پیشنهاد بیعت دادند، فرمود: شرایط طوری شد که اگر چیزی بگویم، میگویند: به طمع حکومت و ریاست سخن گفته و اگر سکوت کنم، میگویند: از ترس مرگ ساکت شده است. سپس فرمود: هیهات، بعد از آن همه جنگها و مبارزات از مرگ بترسم. به ذات ذوالجلال سوگند که علاقه پسر ابوطالب به مرگ بیش از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادر است؛ «هیهات بعد اللَّتیّا والّتى والله لابن أبىطالب آنس بالموت من الطّفل بثدى اُمّه». آنگاه به علت سکوت خود اشاره کرد و فرمود: از مطالب و حوادثی آگاهی دارم که اگر آنها را بازگو کنم و شما را از آنها آگاه سازم، آرامش و قرار را از شما میگیرد.
لذا در پایان عهدنامه آن حضرت به مالک اشتر آمده است: «وأنا أسئل الله بسعة رحمته وعظیم قدرته… أن یختم لى ولک بالسَّعادة والشَّهادة»؛ از خدا میخواهم که عاقبت ما را به سعادت و شهادت ختم کند. در حالی که خود آن حضرت، هم فرمانده کلّ قواست و هم حاکم جامعه اسلامی و ضمن تنظیم دستورالعمل و منشور حکومتی، مالک اشتر را به عنوان فرمانده لشکر و والیسرزمین مصر اعزام فرموده، او را به تحصیل شوق شهادت دعوت میکند.
همچنین این دعا به طور ضمنی به مالک اشتر میفهماند که اگر برای رسیدن به منصب و مقام دنیایی به دیار مصر حرکت میکنی، بدا به حال تو، ولی اگر به این فکر هستی که در قبال مقام و منصبی که به استقبال تو میآید، انجام وظیفه کنی، خوشا به حال تو. بنابراین کارگزار نظام علوی سعید و شهید است. کسی که سعادت را در سلامت دنیایی خود میپندارد، راه مالکاشتر را نمیپیماید و قهراً علویمنش هم نخواهد بود؛ چون فکر اموی در سر دارد، هر چند نام علی(ع) بر لب داشته باشد. کسی همتای مالکاشتر است و در راه او قدم برمیدارد که سعادت را در شهادت دانسته، از هیچ چیز برای احیای دین دریغ ننموده و در این مرام تا مرز شهادت پیش برود.
چنین کسی فکرش علوی است؛ زیرا انسان هنگامی نام و یاد علی(ع) را در دل دارد و علویمنش خواهد بود که از دل فریاد شهادتخواهی برآورد و بگوید: پروردگارا، هنگام احساس خطر برای اسلام وضرورت حفظ دین، مردن با بیماریهای عادی و مردار شدن باعث ننگ است و من آماده شهادت هستم. اگر مصلحت بود، نصیبم کن و اگر مصلحت نبود، من تسلیم امر و مشیت تو هستم؛ ولی آمادگی من برای شهادت همیشگی است.
آن حضرت در پایان فرمود: «إنّا إلَیه راغِبون»؛ ما برای بازگشت به سوی او رغبت و شوق داریم. در توضیح این جمله باید گفت: ممکن است کسی درصدد نفهمیدن باشد و بخواهد کاری را عمداً بر خود مشتبه کند یا مواضع استثنایی مذهب را برای توجیه گناه خود یاد بگیرد(چون غالب موارد حرمت و گناه دارای استثناست، ولی این چشم برهم گذاشتن و مشتبه نمودن عمدی، حدّ و اندازهای دارد و انسان فقط تا چند سال میتواند امری را بر خود مشتبه کند، اما اگر بیدار نشود، سرانجام بیدارش میکنند، اگر هوشیارانه نرود، او را میبرند، اگر راه خدا را خودش برود، با «سلام علیکم طبْتم فادْخلوها خالدین»از او استقبال میکنند، وگرنه با «خُذُوه فغُلّوه ثمّ الجحیم صلّوه» او را کشانکشان میبرند. بردن قهری، حالتی است که هیچ موجودی نمیتواند مقاومت کند و نرود.
افزون بر این، پایان سیر قافله انسانیّت لقای خداوند است: «یا أیّها الإنسان إنّک کادحٌ إلی ربِّک کدْحاً فمُلاقیه». خداوند این اصل کلی را در چند آیه بعد شرح میدهد و میفرماید: «فأمّا من أُوتی کتابه بیمینه فسوف یحاسب حساباً یسیراً وینقلب إلی أهله مسروراً وأمّا من أُوتی کتابه وراء ظهره فسوف یدعوا ثبوراً ویصلی سعیراً»؛ نامه اعمال بعضی به دست راستشان داده میشود و برخی دیگر به دست چپ. از آنان که نامه اعمال را به دست راستشان گرفتند، به آسانی حساب کشیده میشود و مسرورانه به اهلشان برمیگردند؛ اما آنها که نامه اعمال را به دست چپشان دادهاند، فریاد «وای هلاک شدم» سرمیدهند و به آتشی برافروخته درمیآیند.
هر دو گروه به لقاء الله میرسند، لیکن بعضی جلال حق را میبینند و در عین حال که کور هستند، میگویند: «ربّنا أبصَرْنا وسمعنا فارْجِعنا نعْمل صالحاً إنّا موقنون»؛ و بعضی جمال او را مشاهده میکنند و در حالی که خوشحال و خندان به اهلشان برمیگردند، دیگران را به خواندن نامه اعمال خود فرا میخوانند: «فأمّا من أُوتی کتابه بیمینه فیقول هاؤُم اقرءوا کتابیه»؛ در حالی که در دنیا از افشای عبادتهای سرّی خود امتناع میورزیدند.
کسی که در تنگنای تنگنظری به سرمیبرد، همیشه میکوشد تا بر آزمندی و ارقام تکاثر خود بیفزاید. بیچاره، تا پایان عمر بین دو فشار درگیر است: تلاش برای به دست آوردن مفقود و کوشش برای حفظ کردن موجود. انسان آزمند هرگز سیر نمیشود، تمام تلاش او برای این دو کار صرف میشود. چنین انسانی در هر سه نشئه دنیا، برزخ و قیامت در فشار است، مادام که در دنیا به سرمیبرد بین این دو لبه تیز در فشار است، لذا طعم آزادی و بوی آسایش را هرگز احساس نمیکند: «من أعرضَ عن ذِکری فإنّ له مَعیشةً ضَنکاً».
وقتی که از دنیا رخت بربست، فرشتگان بر چهره و پشت او میزنند: «یضْربون وجوههم وأدْبارهم». فرشتگان مأمور دنیا بر پشت او میزنند که عمرت تمام شد، از اینجا برو، و فرشتگان مأمور قیامت بر چهرهاش سیلی میزنند که با دست خالی کجا میآیی؟ و محتضر بیچاره اصابت سیلیهای محکم را با چشمهای برزخی خود میبیند و درد آن را با لامسه برزخی احساس میکند؛ این همان فشار قبر و برزخ است، وقتی هم او را به جهنّم میبرند، با دست و پای بسته، در جایگاه تنگی قرارشمیدهند که در آنجا نیز در فشار است: «أُلقوا منها مکاناً ضیّقاً مُقَرّنین». غرض آنکه فشار چنین شخصی در این سه نشئه، محصول تنگنظری او در دنیاست. اما اگر کسی از شرح صدر و بلندنظری برخوردار باشد و دید او از دنیا گذشته و آینده این جهان را ببیند و خود را در حصار دنیاطلبی محصور نکند، در هر سه نشئه در میدان فسیح و وسیع به سرمیبرد. قرآن این سه بخش را نیز بیان میکند و میفرماید: «من یتّقِ الله یَجعل لهُ مَخرجاً و یرزقه من حیثُ لایحتسِب»؛ متقین هرگز بین دو لبه تیز فشار دنیا قرار نمیگیرند، اگر از خدا پروا داشته باشند، خدا برای آنها راه رهایی از هر دشواری را فراهم میکند و از راه حسابنشدهای به آنها رزق و روزی خواهد داد. وقتی رحلت میکنند، فرشتگان در کمال ادب به استقبالشان میآیند: «تتوفّیهم الملائکة طیّبین».
و هنگام ورود به بهشت نیز درهای آن را باز میکنند و آن میدان باز در اختیار آنان قرار میگیرد: «مفتّحةً لهم الأبواب». خانه یک بهشتی به اندازه مساحت نظام کیهانی است؛ طوری که اگر همه مردم دنیا مهمان او باشند، خانه او گنجایش دارد؛ «إنّ أدنی أهلالجنّة منزلاً لو نزل بهالثقلان الجن والإنس لوسعهم طعاماً وشراباً». حال، این خانه کجاست و این وسعت و فسحت چیست، نمیدانیم. آن کس که میداند، یعنی حضرت علی(ع)، بعد از شمردن برخی از اوصاف و مناظر دلپذیر بهشت، خطاب به مستمعین و مخاطبین خود میفرماید: اگر میدانستید پس از مرگ چه فضیلتی برای پارسایان آماده شده، هرگز گرد من جمع نمیشدید، بلکه تلاش میکردید تا زودتر به آن برسید.
بنابراین این راه، یعنی مسیر لقای الهی رفتنی است و اگر نرویم، ما را میبرند، اگر جمال خدا را نبینیم، جلال او را به ما ارائه میدهند، پس چه بهتر که با قلب خالص این راه را طی کنیم.
امام عارفان، علیبن ابیطالب(ع) که در دعای کمیل خدا را «غایة آمال العارفین» معرفی میکند، چگونه رفتن و چگونه سعیدِ شهید شدن رابه سالکان کوی حق آموخته، سیاست و حماسه را به هم آمیخته و به مالک اشتر یادآوری میکند که: من راغب لقای پروردگار هستم، لذا از شهادت نمیترسم، تو نیز راغب لقایش باش تا از شهادت نترسی. سرانجام، در سحرگاه نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجری، با فریاد «فزتُ وربِّ الکعبة» این آرزو به وصال مبدل گشت و آن ادعاها تصدیق شد و جهانیان فهمیدند که عاشق شهادت و منتظر و شایق آن چگونه معشوق خود را در آغوش میکشد.
code